معماهايش را پاس داشت
درباره و در ستايش مريم شريف و دكتر ماري پريستون كه «نوبل» رياضيات را برد
ساسان آقايي
قصه از 26 اسفند 1376 آغاز ميشود؛ در همان سالي كه نسيم «اصلاحات» تازه وزيدن گرفته، چند ماهي است روزنامههاي دوم خرداد منتشر ميشوند و دانشگاه پرشور و پرانتظار و مردم پرهيجان، بيصبرانه در انتظار بهارند، اخبار ساعت 2 تلويزيون خبر از يك سانحه ميدهد؛ اتوبوس دانشجويان دانشگاه شريف كه پس از شركت در المپياد رياضي از اهواز به تهران بازميگشت، در نزديكيهاي پلدختر به دره سقوط كرده است، هفت دانشجوي نخبه و دو راننده به كام مرگ فرو رفتهاند و گوينده اخبار با صدايي اندوهبار نام يكيك آنها را ميخواند. مادر يكي از قربانيان بعدها گفت: «خبر مرگ پسرم را از تلويزيون فهميدم و تا ساعتها شوكه بودم، اگر توسلم به حضرت زينب نبود هرگز تاب و تحملش را نداشتم». در آن ساعتهاي بيم و دلهره، خانواده ميرزاخاني براي مرگ بچههاي شريفِ شريف، يك چشم اشك بودند و يك چشم لبخند، چه دختر آنها ميتوانست يكي از هفت قرباني اين داغ ماندگار باشد اما «مريم» جان به در برد، تنها پايش شكست و پس از چند هفته با پاي گچگرفته به كلاس درس بازگشت. بعدها خودش به انستيتو رياضيات «كلِي» گفت كه «من بسيار خوششانس بودم»، راستش را گفت. ۱۳ ارديبهشت 1356 در خانوادهاي به دنيا آمد كه در شرايط دشوار دهه 60 ايران يك سطح زندگي متوسط داشت، پدرش مهندس خوشنامي بود و مادرش با درك درستي از روش تربيتي يك دختر در ايران آن زمان او را بزرگ كرد. مريم ميتوانست دور از محدوديتهاي رايج، يك زندگي بازتر داشته باشد كه او را به خيالپردازي، رويابافي و البته كتابخواني دعوت ميكرد. داستانهاي هيجانانگيز «كار» او بود، سرگذشتهاي بزرگ «علاقه»اش و خواندن «شغل» او. بيش از هر چيز ديگري كتاب ميخواند و راسته انقلاب، آشناترين خيابان تهران بود كه ميشناخت و بيدليل نبود؛ ميخواست «نويسنده» شود و بيش از هر چيزي «زن بزرگي» باشد، يكي شبيه ماري كوري يا هلن كلر و كمي بعد كه رمان «شور زندگي» ونگوگ را خواند، شور جاهطلبي در او وزيدن گرفت. درست ميگفت؛ «اگر 10 سال زودتر به دنيا آمده بودم، هرگز فرصتهاي بزرگي را كه بعدها به دست آوردم نميتوانستم به دست بياورم». ممكن بود كه مريم ميرزاخاني بشود يكي از هزاران هزار استعداد سوخته ايراني در كشاكش انقلاب و جنگ اما هشت سال جنگ كه پايان يافت، هاشمي كلنگ «ايراننو» را بر زمين كوفت و نوبت فصل رويشها هم رسيد؛ مريم به مدرسه مشهور «فرزانگان» رفت تا پله نخست ترقي را بردارد. آنجا هر چيزي كه ميخواست را يافت؛ تربيت آموزشي به نسبت مناسب، علاقه به رياضيات، كشف مسيرهاي تازه و معادلههاي المپيادي و «رويا بهشتي» را؛ استاد كنوني رياضيات در دانشگاه واشنگتن نيز با مريم ميرزاخاني از فرزانگان آغاز كرد، با او روياهاي نوجواني را در كتابفروشيهاي انقلاب جست و جست و در دوره دبيرستان همراه با هم نزد مدير فرزانگان رفتند تا از او بخواهند كلاسهاي المپياد رياضي در مدرسه دخترانه آنها هم برپا شود؛ درخواستي شگفتانگيز! مگر دخترها هم از رياضي چيزي ميفهمند؟ «خيريه بيگم حائريزاده» چه پاسخي داد؟ گفت كه ميداند تا به امروز هيچ دختري نتوانسته عضو تيم المپياد رياضي ايران باشد اما براي مريم و رويا اين كار را ميكند. جسارت بدعتآميز خانم مدير، آينده اين دو دانشآموز را تغيير داد؛ «اگر المپياد نبود، اصلا رياضي نميخواندم» و «اينكه هيچ دختري در تيم المپياد نيست»، به آنها انگيزه بخشيد تا مرزهاي علم رياضي در ايران را براي هميشه جابهجا كنند؛ آنها «نخستين»ها بودند! مريم ميرزاخاني و رويا بهشتي توانستند در المپياد رياضي كشوري پسرها را جا بگذارند و به المپياد جهاني هم رفتند، رويا نقره را از آن خود كرد و مريم مدال طلا آورد. او دوبار با تكرار نمره 41 از 42 قهرمان المپياد رياضي جهان شد، پيشتر از آن هم نخستين زني بود كه نمره كامل المپياد رياضي ايران، بدون حتي يك اشتباه را از آن خود كرد و مدال طلا را به گردن آويخت. حالا اندكاندك به اثبات ميرسيد كه رياضي و دانشگاه شريف تنها براي پسرها نيست؛ پس در 1375، دانشگاه شريف به مريم و رويا خوشامد گفت و آنها به خوبي پاسخ اين استقبال را دادند؛ در تابستان داغ 1378 كه دانشگاههاي ايران در تنور حادثه كوي دانشگاه ميسوختند، اين دو كتاب مشهور «نظريه اعداد» را منتشر ساختند كه در حقيقت دفترچه راهنمايي بود براي اينكه چگونه ميشود يك المپياد رياضي را برد و تجربه بلند آنها در كسب مدالهاي پيدرپي المپياد رياضي كشوري و جهاني را دربرداشت. رياضي البته يك «مسابقه فرمول يك» نيست و مريم اين را زماني فهميد كه به هاروارد وارد شد. امريكا و بهترين دانشگاه جهان او را پذيرفته بود تا از قهرمان حل مسالههاي دشوار و هوشمندانه المپيادي، چيز بيشتري بسازد، يك دانشمند واقعي رياضي! و البته مريم در اين مسير هم تنها نماند، رويا بهشتي، نزديكترين دوست و همراهش نيز به امريكا آمد تا مسير مشابهي را سپري كند هرچند در دو دانشگاه مختلف مسير علمي خود را پي گرفتند. رويا در هندسه جبري پيش رفت و سرانجام در 2003 با گرفتن دكترا از دانشگاه امآيتي زيرنظر پروفسور مشهور، يوهان يانگ، تبديل به يكي از استادان شناختهشده رياضي در امريكا شد اما ذهن خلاق مريم در سپري كردن مدارج علمي متوقف نماند، شايد باز هم شانس به او رو كرد؛ در يك همايش علمي پاي حرفهاي پروفسور «كورتيس مك مولن» نشست و نخبه مسلم رياضيات چيز زيادي از حرفهاي او نفهميد؛ «پرسشهاي زيادي من را بمباران ميكرد، آنقدر درگير شده بودم كه همه را به فارسي نوشتم» و با اين ذهن بمباران شده به دفتر برنده مدال فيلدز 1998 رفت تا معماهاي ساختار هندسي «هذلولي*» را بگشايد. همانجا بود كه فلسفه و آينده رياضي او شكل گرفت و براي هميشه در «هذلولي» به اسارت درآمد. دختر خلاق و خيالپرداز قصه ما، ساعتهاي متمادي ساختارهاي هندسي را نقاشي ميكرد، به آنها ميانديشيد و كوشيد رابطه خطها و منحنيهاي هذلولي را بيابد و در اين راه مك مولن ميدانست كه اين دختر سرانجام خواهد توانست. استاد راهنمايش شد تا مشعل راه او شود. مسير آنها بسيار موفق از آب درآمد، مريم يك روش جديد در اندازهگيري حجم هذلوليها ابداع كرد و در سالهاي بعدي تزهايي كه داد مورد پذيرش و تحسين معتبرترين مجلههاي رياضي جهان قرار گرفت. 30 سالش تازه تمام شده بود كه يكي از «جوانهاي آيندهدار امريكاي شمالي» لقب گرفت و دانشگاه مشهور پريستون آماده پذيرايي از او شد، همان دانشگاهي كه «جان نش» بزرگ در آن با اثبات نظريه «تعادل نش**» مسير رياضي، فيزيك و اقتصاد را تغيير داد. مريم ميرزاخاني كه مانند نش به اكتشاف در هندسه جبري روي آورده بود، اين مسير را ادامه داد. هم به درجه استادتمام پريستون و پروفسوراي رياضيات رسيد و هم لقبها، افتخارها و نشانهاي علمي بسياري را از آن خود ساخت كه شايد مهمترين آن جايزه «بلومنتال» انجمن رياضي امريكا باشد. در همين حوالي هم با «جان وندراك»، زاده جمهوري چك و دانشمند علوم كامپيوتر كه از پژوهشگران مركز معتبر آيبيام بهشمار ميرود، ازدواج كرد و در 2011، «آناهيتا» را به دنيا آورد تا مادر بودن را هم تجربه كند. پيش از اين تجربه ناب، ازدواج طبع پرشور مريم را آرامتر ساخت و او كه عادت داشت پلههاي ترقي علمي را به شتاب پشت سر بگذارد، با رسيدن به عاليترين مدارج، آرام آرام به عمق هندسي فرو رفت تا بتواند زيربناي فرمها و مخروطهاي غيرطبيعي هندسي را كشف و توضيح دهد؛ يك ماجراجويي تازه! شايد براي همين هم در 2008 كه به استنفورد رفت، پروژههاي تازهاي در زمينه فضاهاي ديناميكي را آغاز كرد و كوشيد با استفاده از معماي يكصد سال گذشته رياضيات، راه تازهاي در توضيح فضاهاي هندسهاي پيچيده بيابد؛ ميرزاخاني به همراه دو تن از دستيارانش مدل پيشبيني تازهاي را براي شيوه حركت و چگونگي رفتار توپ بيليارد روي يك ميز چندضلعي را كشف كرد كه ممكن است در آينده به حل معماهاي پيچيده بيشتري منتهي شود. در پي تمام اين تلاشها در آگوست 2014 سرانجام به همان تالار افتخاراتي پاي گذاشت كه استاد راهنمايش، كورتيس مكمولن هم در آن يك كرسي داشت؛ اتحاديه جهاني رياضي خبر داد: مريم ميرزاخاني، دانشمند ايراني و استادتمام دانشگاه استنفورد برنده مدال فيلدز شده است. بله، دختر ايراني كه روزگاري بايد براي اثبات اين نظريه ميجنگيد كه دختران هم ميتوانند رياضي بخوانند، نوبل رياضي جهان و مهمترين جايزه اين رشته را از آن خود كرده بود؛ «زني فوقالعاده» به روايت اينگريد دوبشي، رييس اتحاديه جهاني رياضي و «چيرهدست در گستره چشمگيري از تكنيكها و حوزههاي متفاوت رياضي» به گفته بيانيه كميته مدال فيلدز. آنها نوشتند كه مريم، «تجسم تركيبي كميابي است از توانايي تكنيكي، بلندپروازي جسورانه، بينش وسيع و كنجكاوي ژرف»، تركيب كميابي كه ممكن بود در 26 اسفند 1376 در جاده پلدختر جان ببازد و به «تركيبهاي كمياب» ديگري چون «رضا صادقي، فريد كابلي، مهدي رضايي، آرمان بهراميان، علي حيدريمنفرد، عليرضا سايهبان و لطفعليزاده مهرآبادي» بپيوندد، راست ميگفت كه آن يكبار را «شانس زيادي آورد» اما هيچوقت نميتوان از مرگ گريخت! درست همان زماني كه با بردن مدال فيلدز در كشور زادگاهش شهرت بسزايي يافت و الگويي الهامبخش شد براي دختران ايراني كه به معماها و روياهايشان هرگز پشت نكنند، چيزي را درباره او نميدانستيم. مريم بايد با يك ارثيه ژنتيكي ميجنگيد كه «سرطان» نام داشت! مانند همه ديگر جزييات زندگياش، كوشيد بيماري خود را «خصوصي» نگه دارد. دانشمندي بود كه به ميكروفنها و دوربين عادت چنداني نداشت و با خبرنگاران رابطه زيادي. خود را از چشمان كنجكاو عمومي پنهان ميكرد و از درد سرطان، در خلوت خود به رياضي پناه ميبرد؛ تصميم نداشت تسليم سرطان مشهور به «غدد لنفاوي» شود و چهار بار به جنگ كشندهترين بيماري قرن رفت؛ سه بارش سرطان را پس زد اما هر بار بيماري بازگشت و همين چند ماه پيش نيز براي چهارمين بار. تازه فرهنگستان هنر و علوم امريكا، مريم را براي عضويت دايم خود برگزيده بود كه آزمايشها نشان داد سرطان دوباره بازگشته است. مريم نميخواست هيچ كس جز خانواده و دوستان نزديكش در جريان قرار بگيرند، ميدانست اين آخرين بار است! ۱۳ ارديبهشت 96 و در روزهايي كه ايران سخت به انتخابات رياستجمهوري 96 ميانديشيد، آخرين جشن تولدش را بر بالينش گرفتند. 40 ساله شده بود، اوج دوره بالندگي يك رياضيدان و اگر سرطان امانش ميداد، به هيچ كدام از قلههاي شناختهشده رياضي امان نميداد اما ديگر مجالش را نمييافت كه ساعتها به تماشاي معادلهها و شكلهاي عجيبوغريب رياضي بنشيند و از دل اين ساعتها يك راه جادويي بسازد. شنبه، بيستوچهارم تيرماه 96، در نيمه شب هفتم جولاي 2017 به وقت كاليفرنيا، دكتر فيروز نادري، اختر تابناك آسمان نجوم ايران و امريكا عكس يك چراغ روشن در تاريكي مطلق را در اينستاگرام خود منتشر كرد و از خاموشياش نوشت؛ آن چراغ روشن مريم ميرزاخاني بود كه به تاريكي مطلق مرگ هم نور ميپاشيد. حالا او جايي خيلي دورتر از خاك زادگاهش، آرميده و دارد از جايي بالاتر به زمين مينگرد؛ برايش تسليتها مينويسند، از او بسيار خواهند گفت و نامش در تاريخ علم جهان جايي جاودان دارد اما براي خودش شايد از همه مهمتر اين باشد كه در گوشهاي از يك سرزمين گربهاي شكل، دختراني دارند با «روياي مريم ميرزاخاني» شدن زندگي ميكنند؛ او بود كه «نخستين» بار براي اين رويا جنگيد و به همه ثابت كرد كه دختران هم ميتوانند قهرمان رياضي شوند.
*هذلولي يك شكل هندسي مخروطيمانند است.
** مفهوم مهمي در نظريه تئوري بازيهاست كه ثابت ميكند مبناي استراتژي كسب سود و منفعت تابعي از استراتژي برگزيده تمام بازيگران است.