به دنيا آمد، كار كرد و مرد!
محسن آزموده
همه علاقهمندان به فلسفه لابد درباره زندگي فيلسوفان اطلاعات زيادي خوانده يا شنيدهاند، اينكه مثلا كانت در كجا به دنيا آمد يا افلاطون در چه خانوادهاي زندگي ميكرد يا اسپينوزا چگونه از ميان قومش طرد شد يا وضعيت اقتصادي ماركس به چه صورت بود و... شايد بتوان گفت يكي از جذابترين بخشهاي هر كتاب تاريخ فلسفهاي، بخشهايي باشد كه در آن نويسنده راجع به زندگي روزمره فيلسوفان داد سخن سر ميدهد، بسياري از آثار مقدماتي فلسفي مثل تاريخ فلسفه ويل دورانت يا دنياي سوفي يوستين گردر از اين جهت خواندني و جالب توجه هستند. از سوي ديگر برخي از كتابها هم هستند كه اصولا بر همين جزييات زندگي هر روزه فيلسوفان يا خصايص و ويژگيهاي شخصي ايشان تكيه كردهاند يا رويداد يا رويدادهايي از زندگي برخي فيلسوفان را دستمايه نگارش آثاري روانشناسانه يا قصهپردازانه يا خاطرهنگارانه يا تاريخي كردهاند يا حتي نتايج پيچيدهتري از روايت آنها گرفتهاند، مثلا نايجل راجرز و مل تامپسون در كتاب «فيلسوفان بدكردار» به زواياي تاريك و گوشه و كنارهاي كمتر آشناي زندگي و شخصيت فيلسوفان بزرگي چون ژان ژاك روسو، فردريش نيچه، برتراند راسل، مارتين هايدگر، ژان پل سارتر و ميشل فوكو نور ميتابانند و ابعادي از روزمرّگيها و رفتار و كردار اين فيلسوفان را بازمينمايانند كه در برخي موارد شگفتانگيز است و حتي ممكن است خواننده ناآشنا را از فلسفه و فلسفهخواني بيزار كنند! البته بعيد است هدف نويسندگان در اين كتاب اين باشد، بلكه بيشتر ميخواستهاند نشان دهند كه شايد نتوان تقارن يك به يكي ميان زندگي و انديشه فيلسوفان ترسيم كرد يا به عبارت ديگر با اين تصور به زعم خودشان غلط مبارزه كنند كه فيلسوفاني كه انديشههايي والا دارند، الزاما در زندگي شخصي آدمهاي راست و درستي نيستند.
از سوي ديگر نويسندگان كتاب جذاب و خواندني «ويتگنشتاين، پوپر و ماجراي سيخ بخاري» از قصهاي كه كارل پوپر، فيلسوف برجسته اتريشي در خاطراتش از مواجهه با لودويگ ويتگنشتاين ديگر فيلسوف بزرگ اتريشي روايت كرده و برخي ديگر بر آن صحه گذاشتهاند، بهره ميگيرند تا نقبي به جهان متفاوت و متعارض دو فيلسوف بزرگ معاصر بزنند و از رهگذر روايت موازي انديشهها و زندگي فردي و اجتماعي آنها ضمن راستآزمايي ادعاي پوپر و صحت خاطرهاي كه طرح كرده، خوانندگان را با فلسفه اين دو فيلسوف نيز آشنا كنند. اين كتاب را مترجم چيرهدست حسن كامشاد به فارسي ترجمه كرده است. كتاب جذاب و خواندني ديگر در اين زمينه «هانا آرنت و مارتين هايدگر» نوشته الزبيتا اتينگر است كه عباس مخبر، مترجم سرشناس و توانا به فارسي ترجمه كرده است. در اين كتاب نويسنده روايت دلدادگي دو فيلسوف نامدار آلماني در قرن بيستم، يعني مارتين هايدگر در مقام استاد و هانا آرنت در مقام دانشجو را شرح ميدهد و ميكوشد اين رابطه سوزناك را مبنايي براي اخذ برخي نتيجهگيريها از انديشه اين دو چهره سرشناس قرار دهد. مارك لي لا، مورخ معاصر در كتاب «روشنفكران و سياست» كمي از پرداختن به جزييات فراتر رفته و با ارايه برخي پيچيدگيها از زندگي شخصي فيلسوفاني چون هايدگر، كارل اشميت، والتر بنيامين، ميشل فوكو و ژاك دريدا كوشيده نتيجهاي كليتر اخذ كند، به اين معنا كه نبايد فريب حرفهاي خوش آب و رنگ فيلسوفان را بخوريم و فريفته ايدههاي جذاب آنها شويم، فيلسوفان در زندگي «واقعي» خود جور ديگر و متفاوتي از انديشههايشان زندگي ميكنند.
نكته اساسي يادداشت حاضر نيز بر همين مساله تاكيد دارد. به راستي زندگي «واقعي» فيلسوفان چيست؟ آيا همين خوردن و خوابيدن و آشاميدن و درآميختن و تلاش براي رفع نيازهاي اقتصادي و كسب مطلوبيتهاي فردي و اجتماعي، «واقعيت» زندگي را تشكيل ميدهد؟ يا اينها همه لوازم و ضروريتهايي هستند براي نايل شدن به زندگي «واقعي» كه همان جهان انديشهها و ايدهها و تفكرات است؟ اين پرسش را اگر از افلاطون يعني بزرگترين فيلسوف تاريخ و يكي از بزرگترين انديشمندان تمام اعصار اگر ميپرسيديم، احتمالا ميگفت آنچه عموم انسانها به آن «واقعي» ميگويند، در واقع توهمات و خيالاتي بيش نيست. كافي است تمثيل مشهور غار او را به خاطر آوريم كه در آن انسانهاي درگير روزمرّگي همچون اسيران غل و زنجير تصوير شدهاند كه به سايههاي موهومي روي ديوار دل خوش داشتهاند. واقعيت براي افلاطون زندگي عقلاني بود و با تعابير او لابد زندگي واقعي فيلسوف در جهان انديشههاي او به وقوع ميپيوست.
قرنها پس از افلاطون، هگل نيز به بياني ديگر همين انديشه را بازگو ميكرد، وقتي ميگفت «واقعي عقلاني است» و حقيقت را نه امري محسوس و جزيي و وابسته به زمان و مكان بلكه شيئي عقلاني و تاريخي ميخواند (و اينجا تاريخ امري فراتر از زمان و مكان است.) به بيان ديگر براي فيلسوف كه از حيث فيلسوف بودن، تمام هم و غمش راه يافتن به حاق واقعيت است، واقعي نه همين امور ملموس و جزيي است و آنچه اهميت اوليه و اساسي دارد، عقل و عقلانيت است. از اين منظر، خواه آن را بپذيريم يا نه، جزييات زندگي فيلسوف اهميت چنداني ندارد و اين قبيل امور در زندگي بيشتر آدميان يافت ميشود، آنچه مهم است، قوت استدلالها و انديشهها و عقلانيت آنهاست. به همين خاطر بود كه هايدگر كه درباره زندگي خودش حرف و حديث كم نيست و ربط انديشههايش با كردارهاي نه چندان قابل دفاعش در دنيا از جهات مختلف مورد نقد قرار گرفته، وقتي ميخواست فلسفه ارسطو را تدريس كند، در بيان زندگي روزمره او به چند جمله كوتاه اكتفا كرد: «ارسطو به دنيا آمد، كار كرد و مرد!»