گرهكور براي ورود به اجتماع
نازنين متيننيا
در گرماي داغ تيرماه و دقيقا در روزهايي كه منتظر كاهش دما بوديم، نسل كنكوري سال آينده، سال تحصيلي جديد خود را بيسر و صدا آغاز كردند. بچههايي كه مجبورند اين روزها سركلاس درس بنشينند و يكسال زودتر، خود را آماده كنكوري كنند كه سالهاي سال است زندگي جوانترهاي اين سرزمين را در روزگاري پر از دغدغه و استرس كرده و هيچ راه خلاص و رهايي هم ندارد. حرفها درباره كنكور، كليشه و تكراري است. اما آنچه باعث شده تا سراغ آن برويم، همين آمادگي يكساله است و اجبار براي شروع سال تحصيلي در گرماي داغ تابستان و شروع براي آمادگي در يك رقابت بزرگ؛ رقابتي كه البته بين شاگردان و دانشآموزان مدارس متفاوت شهر است و براي قشري كه مدرسه «خوب» ميروند و بايد طبق برنامه درسي از
حالا به فكر باشند.
دختران و پسران 17 و 18 ساله و دانشآموزان اين مدارس، حالا سر كلاسهاي درس نشستهاند و آينده خود را در كتاب و دفتر و درسخواندن مداوم و سخت ميبينند.
فارغ از اينكه در نهايت چه اتفاقي ميافتد، اما سوال اصلي اينجاست كه در روزگاري كه ظرفيت دانشگاه بيشتر از ظرفيت متقاضيان است و در شرايطي كه اكثريت شركتكنندگان در كنكور، به هر حال در يك رشته شانس قبولي دارند، اينهمه استرس و فشار براي چيست؟ اكثريت جمعيت دانشآموزان ايراني، نسل چهارميهايي كه قرار است در آينده وارد دانشگاه شوند، از همين حالا ميدانند كه اوضاع بازار كار خوب نيست و جمعيت اكثريتي از فارغالتحصيلان دانشگاه گاهي آنقدر بيكار ميمانند كه سراغ فوقليسانس و دكترا ميروند و خوششانسترها هم پذيرشي از يك دانشگاه خارجي ميگيرند و مهاجرت ميكنند.
در اين ميان تنها چيزي كه سرنوشتهاي بچههاي اين سرزمين را تغيير نميدهد، ادامه تحصيل است و درس خواندن. در واقع اگر همين حالا بخواهيم براي اين بچههاي نوجوان ايستاده در آستانه جواني و ورود به اجتماع برنامهريزي كنيم، برنامهاي بهتر از درس خواندن پيدا نميشود. اتفاقي كه به ذات درست و هوشمندانه است، اما وقتي تبديل به يك برنامه اجباري و از سر بيبرنامگي ميشود، شكل ناخوشايند و نادرستي پيدا ميكند. اين بچهها نه از همين سال «پشت كنكور» كه از زمان ورود به دبيرستان، خود را براي اين ماراتن سخت آماده ميكنند و در اين شرايط ناعادلانه، برد اصلي با مدرسههاي «خوب» و «خيلي خوب» با شهريههاي سالانه بالا و كلاس كنكورهايي است كه از دهه 70 اقبال و گسترشي بزرگ داشتند و هيچ وقت خالي نميمانند و تبديل به تجارتي پررونق شدهاند؛ تجارتي كه هيچگاه ورشكستي و ضرر ندارد. در نقطه مقابل هم هميشه سوال اين است كه به جاي كنكور چه طرح و برنامهاي ميشود داشت، كه البته هميشه هم به جوابي قاطع، درست و كارساز نميرسد. در يك پروسه چند ساله، بسته به احساس مسووليت والدين و البته ميزان درآمد آنها، هزينههاي مالي تنها بخشي از اين جريان است و مهمتر از آن هزينههاي معنوي است كه به جوانترين قشر جامعه وارد ميشود تا در مسيري قرار بگيرد كه چندان شفاف و واضح نيست و جايگزين بهتري هم ندارد.
در كنار اين ابهامات، استرس و اضطراب وارد شده، تلاشي كه معمولا نتيجه صددرصدي ندارد و آسيبهاي رواني ديگر، نسل پشت نسل و كنكور به كنكور به جوانترها وارد ميشود و اكثريت جامعه ايراني را سالهاي سال است كه درگير كرده. شروع دوره جواني و ورود به اجتماع، در نخستين قدم آنچنان سخت و نفسگير است كه در ادامه، فشارهايي نظير بيكاري، مشكلات اقتصادي و... هم به آن اضافه ميشود تا به نسبت آسيبها و البته موفقيتها و شكستها، اين كولهبار عظيم استرس و اضطراب در سالهاي آينده آنچنان روي دوش سنگيني كند كه توان را ببرد و در ادامه با آدمهايي روبهرو شويم كه از زمان ورود به جامعه نفس راحت نكشيدند و زندگي را به مثابه ميدان جنگي ميدانند كه بايد مدام تحمل كنند و صبور باشند.
در نتيجه اينطور ميشود كه در آمارهاي جهاني، مدام در خانههاي آخر شادي و رضايت از زندگي هستيم و مدام به دنبال نخستين گره كوري كه ما را به اين روز انداخته؛ گرهاي كه با يك برنامهريزي درست، اندكي آگاهي خانواده و شايد پيدا كردن مسيري ديگر براي خوشبخت بودن، از همان ابتدا ايجاد نشود و روزي، روزگاري با نسلي آرامتر و به خود متكيتر روبهرو شويم.