چرا در فقدان مريم ميرزاخاني سوگواريم
طرفه رياضي است كه تا رستخيز/ سبزه او را نبود برگريز
سيدمحمد بهشتي
براي اينكه خود را از «نسل سوخته» بدانيم كافي است در آستانه انقلاب متولد شده باشيم؛ كافي است دوران كودكي را در جنگي تحميلي سپري كرده باشيم؛ كافي است دوران نوجوانيمان را در كشوري كه هنوز كمرش از مصايب راست نشده گذرانده باشيم و جوانيمان پر از بيم تهديد و تحريم باشد. البته با اين نگاه تا زمان حضرت آدم هم كه به عقب برويم، تاريخ آنقدر بهانه دستمان ميدهد كه خود را از نسلي سوخته و تباهشده بدانيم و همه تقصيرها را بر گردن روزگار و ديگران بيندازيم و از خود سلب مسووليت كنيم.
با اين وجود هستند كساني چون مريم ميرزاخاني كه با وجود تعلق به نسلي كه نخبگانش سوار بر اتوبوسهاي قراضه به ته دره رفتند، باز اظهار ميكرد كه «من از نسلي خوشاقبال بودم كه توانست در شرايط ثبات پس از جنگ تحصيل كند و به دبيرستاني خوب برود و به موضوع مورد علاقهاش يعني رياضيات بپردازد». اين عبارات فقط ممكن است از زبان كسي شنيده شود كه مقيم جاي ديگري به جز زمين ما باشد.
احساس نارضايتي غالب ما از آنجا ميآيد كه خود را محكوم به زندگي در زميني پرآشوب و ناعادلانه ميدانيم كه ديگران برايمان ساختهاند. اما كمي كه از اين زمين «ارتفاع» بگيريم، مسايلمان نيز «مرتفع» ميشود. عوالم ديگري نيز به جز اين عالم خاكي وجود دارد؛ عالم شعر، عالم موسيقي، عالم رياضيات و... معدودي مقيم عالم شعرند و قليلي مقيم عالم موسيقي و مريم ميرزاخاني نيز در زمره انگشتشمار ساكنان سياره رياضيات بود. او توانسته بود طعم زندگي در عالم ايدهآلي كه خود در بهسامان كردنش سهم داشت، بچشد و از زندگي در آن لذت ببرد. ما حتي قادر به درك آن معنايي از رياضيات كه او با آن سروكار داشت، نيستيم؛ ما در بهترين حالت پايبند زمين رياضياتيم. براي ما رياضيات مجموعهاي از كميات تقليليافته و فرمولهاست. در زمين ما كساني كه بيشترين سروكار را با رياضيات دارند، تاجران و سوداگرانند. بسان تاجر قصه شازدهكوچولو در زمين ما رياضيات و اعداد آن علمي است كه فقط در شمردن داراييهايمان به كار ميآيد. اما گزارشهاي مريم ميرزاخاني از آسمان رياضيات آن را عالم كيفيات مجرد توصيف ميكند؛ «عالمي هيجانانگيز». در اين معني رياضيات جان و جوهره كل هستي است؛ همچون شعر كه جوهره كلام است. هيچ چيز در زمين ما تجسد نيافته، مگر آنكه نخست مغز لطيفش در عالم رياضيات خلق شده باشد.
مسلما زندگي در جايي كه در آن سروكار آدمي بيش از اينكه با پوسته كدر موضوعات باشد با مغز شفاف و پرتلألواش شيرينتر است. در آنجا انسانها حتي مغز «زندگي» را ميزيند و نه پوسته آن را كه «زنده بودن» است. آنچه ما عمر ميناميم، حتي از هشتاد و نود هم كه تجاوز كند، بيشترش كاه است و كمترش گندم. وليكن در آن عالم از عمر نيز فقط مغز مانده و نه كاه. لذا عمر مقيمان آن عالم با ترازوي عمر ما قابل سنجش نيست. چهل سال هم اگر سراسر مغز باشد و نه حشو و زوائد، شايد از هزار سال نيز تجاوز كند. اگر اقتضاي زندگي در آسمان رياضيات، به پيمانه ما زمينيها، عمر كوتاه باشد چه باك! وقتي كه او مسلما خودش هم يك روز زندگي در آن سياره را به سالها زندگي در زمين ما ترجيح ميداد. اصلا در عالم كيفيات مجرد، زوال و نيستي بيمعني است؛ مگر نه اين است كه خوارزمي در لگاريتم زنده است و امروز پس از غريب به هزار و سيصد سال در پيشرفتهترين فناوريهايمان نيز حضور دارد و لذا اگر كسي درباره طول عمر كوتاه يا طولاني خوارزمي بگويد، بيشتر خندهمان ميگيرد!
اين حجم از واكنشها در شبكههاي اجتماعي به درگذشت مريم ميرزاخاني ستودني است. ليكن دلسوزي ما بيشتر به اعتبار معادلات و ملاحظات زميني خودمان است؛ از آنجا كه حضور و درخشش او در آسمان رياضيات سبب دلخوشيمان بود. رياضيات آن دورترين آسمان قابل تصور براي ما است كه فتحش از هر كسي بر نميآيد. رياضيات از هر علم و هنري بالاتر مينشيند چراكه انتزاعيترين امور نيز باز حاصل تقليليافتن رياضيات است و در عالم كون، شايد سپهري رفيعتر از رياضيات خلق نشده باشد. پس از مدتها دلمان به حضور او در اين رفيعترين آسمان خوش بود، از آنجا كه به قول سيدحسين نصر از پس از شيخ بهايي، يعني نزديك به حدود چهار سده، ديگر سفيري از خاك ايران به آسمان رياضيات نفرستاده بوديم. درخشيدن او در اين آسمان، باز به يادمان آورده بود كه خوارزميها، خيامها، غياثالدينجمشيد كاشانيها و... هم از اين خاك به افلاك رفته بودند. اين دلسوزي ما براي خودمان است و نه او.
زندگي و حتي مرگ او بايد سيلياي باشد بر صورتهاي ما، اگر هنوز سيارهاي را اهلي نكردهايم؛ اگر در به سامانكردن عالمي مصفا ناتوان بودهايم؛ اگر مرزها و آسمانهاي اين عالم را وسعت نبخشيدهايم و مدام متولد شدن و زندگي كردن در مرزهاي سياسي و طبيعي اين زمين را عامل ناكاميهاي خود شمردهايم؛ اگر از قدم گذاشتن به حيطههاي ناشناخته حذر كردهايم و ديگران را براي زمينگير بودنمان شماتت كردهايم؛ اگر به قول سنت اگزوپري «در ذهنمان به جاي پرواز، مدام سوداي حقير بركه و مرغداني و غذاي سهلالوصول بوده است.»