نگاهي به فيلم «ساعت پنج عصر» به كارگرداني مهران مديري
تنهايي پرهياهو
محسن جعفريراد
نخستين فيلم مهران مديري تركيبي از ايدههاي روايي و داستاني به كار گرفته شده در سريالهايي است كه در تلويزيون ساخته است. بهعنوان مهمترين مصداق اين مشابهت، در سريالهاي شبهاي برره و قهوه تلخ، يك شخصيت مدعي روشنفكري و تحصيلكرده و البته كمي سادهلوح، ناگهان از يك ناكجاآباد سر در ميآورد و تماشاگر از طريق او وارد هزارتوي ناكجا آباد ميشود كه همهچيز بهطور توامان قالبي كاريكاتورگونه، فانتزي، هجوآلود و گروتسك دارد تا مديري نگاه آسيبشناسانهاش نسبت به اجتماع و فرهنگ و سياست را با زباني استعاري و سمبليك بيان كند.
بازيگر تمام اين كارها سيامك انصاري است و حالا در ساعت پنج عصر هم انصاري نقش قهرماني را بازي ميكند كه بهعنوان يك ناسازه در موقعيتهاي غيرعادي و بيتناسب با زندگياش قرار ميگيرد و دقيقا همانند پرسوناي تلويزيونياش عمل ميكند، البته غير از چهره كج و كوله و متحيرش در مواجه با موقعيتهاي غيرعادي كه در ساعت پنج عصر، تركيب او با شخصيتهاي مقابلش به نوعي يك كمدي سياه را تشكيل داده است. ضمن اينكه همان موتيفهاي سريالها تكرار ميشود. از جمله نقد شكاف طبقاتي در جامعه، نقد وضعيت سلامتي جسم و روح آدم داستاني كه نشان ميدهد حجم اضطراب، خشونت، مصرفگرايي، هرج و مرج و بيحواسي آنقدر در جامعه مد نظر مديري زياد شده كه حتي آدم مبادي آداب و موجهي مثل مهرداد را آچمز ميكند.
اما مشكل اينجاست كه عنصر بنيادين چنين روايتي يعني حضور يك شخصيت با فرديتي قوام يافته و همدلي برانگيز، در طول داستان قابل مشاهده نيست. هيچ شناسه و ويژگي متمايزي از قهرمان داستان نميبينيم. مثلا به خاطر اشتغال به حرفه وكالت، بايد حداقل هوش لازم را در مقابل رفتار ديگران داشته باشد اما اغلب در حد و اندازه يك موجود ساده لوح و كندذهن قرار ميگيرد كه به هيچوجه با شناسنامه حداقلي او همخواني ندارد. مصداقها فراوانند. مثلا در ابتداي فيلم وقتي قهرمان داستان متوجه ميشود كه ساكنان درگير شدهاند و جلوي پاركينگ، ماشيني پارك شده، به خاطر وضعيت اضطراري به راحتي ميتواند با آژانس حركت كند اما به شكل غير طبيعي پول شارژ كامل را هم ميپردازد و در درگيريها شركت ميكند. يا وقتي در بيمارستان در تنگنا قرار ميگيرد- فراموش نكنيم كه او يك وكيل است و حداقل از عهده قانع كردن اطرافيانش به خوبي ميتواند برآيد- در ابتدا به تقاضاي كمك پيرزن پاسخ مثبت ميدهد اما وقتي ميبيند كه اين تقاضا مانع كارهاي او شده به راحتي ميتواند از اين تنگنا بگريزد ولي با انفعالي غيرقابل باور، خودش را بيشتر در مهلكه قرار ميدهد. از همه مهمتر زماني كه در درگيريهاي خيابان و تظاهرات، او كه به هيچ كدام از اطراف دلگيري تعلقي ندارد، ناگهان در مقام دفاع از دو مردي بر ميآيد كه روي زمين افتادهاند.
اما هر چقدر كه انگيزههاي قهرمان داستان باورپذير نيست و برخي شخصيتهاي فرعي كوچكترين همذاتپنداري را بر نميانگيزند از جمله راننده با بازي امير جعفري، برخي ايدههاي داستاني به كمك اجراي تاثيرگذار مديري به خوبي بسط و گسترش پيدا كرده. مثلا هياهو و خشونت و ازدحام جمعيت در مترو كه حداقل هوايي براي تنفس، مجالي براي راه رفتن و مكاني براي نشستن را از آدم سلب ميكند. مديري رنگ و لعابي اگزجره به فضاي مترو بخشيده. مثلا دستفروش مترو به قهرمان داستان ميگويد كه از شير مرغ تا جان آدميزاد را دارد! اما وقتي با پاسخ منفي مواجه ميشود ميگويد كه ميتواند او را ماساژ دهد و حتي كافور هم براي مقصد او يعني قبرستان دارد! انصاري به همه اين تقاضاهاي منفي واكنش نشان ميدهد اما در انتهاي اين سكانس وقتي او از قطار پياده ميشود انبوهي از چيزهاي متناقضي كه فروشنده به او فروخته را حمل ميكند! كه همه را بهطور رايگان به يك رهگذر ميدهد! بايد فيلم را ببينيد تا با اجراي بهشدت كميك مديري ارتباط برقرار كنيد.
در واقع مديري نشان ميدهد كه ميتواند صحنههاي شلوغي با انبوهي هنرور را به خوبي مديريت كند و از لحاظ آرتيستيك هم كاري شسته و رفته ارايه دهد. از لحاظ ساختاري در همه عناصر، كف استاندارد رعايت شده است. از بازيهاي كنترلشده انصاري و خود مديري گرفته تا فرم بصري كه در خدمت اختناق و خفگي محيط طراحي شده.
به عنوان مثال اوج مهارت كلاري زماني است كه شخصيت مهرداد (سيامك انصاري) ميان گروه معترضين و پليسها گرفتار شده و مدام يك دايره را طي ميكند كه حركت سيال و دوراني دوربين باعث ميشود خلسه و حيرت شخصيت تشديد شود. يا تدوين خوشريتم كار هر چند كه در فصل قبرستان بهطور عجيبي ريتم و ضرباهنگ افت ميكند.
در كل مديري نشان ميدهد كه در نخستين گامش بهعنوان كارگردان سينما موفق كار كرده است. ضعفي اگر هست به فيلمنامه سرشار از حفره و ابهام مربوط ميشود كه با هيچ كاغذ ديواري پرزرق و برقي نميتوان سوراخ سنبههاي آن را پر كرد. اين ميل مفرط گيشه را نزد مديري بيش از پيش آشكار ميكند، چرا كه كيفيت فيلمنامه را فداي كميت آيتمهاي جذابش كرده است.