حكم حمل «سلاح»
سيد علي ميرفتاح
ديروز كه يادي از گذشته كردم و خاطرات مبارزه با آستين كوتاهها را در حضورتان مرور كردم، رفيقي به توسط تلگرام عكسي برايم فرستاد كه سخت به فكرم فرو برد. بعدا اين طرف و آن طرف نگاه كردم، ديدم اين عكس با سرعتي حيرتانگيز در حال دست به دست شدن است. عكسي كه رفيقم فرستاد درواقع تصوير نامهاي اداري- بلكه مجوزي- بود كه در سال شصت و هفت- حدودا اواخر جنگ- به خانم اشرفالسادات مرتضايي صادر شده بود تا ايشان بتواند با خودش سهتار حمل كند. ديدم در تلگرام به شوخي و طعنه بالاي عكس نوشته مجوز حمل سلاح كشتار جمعي. بيربط هم نيست چرا كه متن نامه بهشدت شبيه حكم حمل سلاح است. اينطور كه از شواهد و قراين پيداست، خانم اشرفالسادات مرتضايي نام اصلي خانم مرضيه است. مرضيه قبل از انقلاب خواننده كلاسيك بود و- برخلاف رويه مرسوم- اغلب اوقات سرسنگين بود و چه در تلويزيون و چه محافل ديگر اجلاف نميكرد. غالبا اشعار سنتي ميخواند و خواندنش طوري بود كه كسي با آن نميرقصيد و بالا و پايين نميپريد. بيشتر سليقه پا به سن گذاشتهها بود و كساني كه اهل موسيقي كلاسيك / سنتي بودند، مرضيه ميشنيدند. مرضيه نيز چون به سليقه طرفدارانش واقف بود، معمولا رعايت ميكرد و در پوشش و اجرا، شبيه خوانندههاي اهل طرب آن روزگار نبود. البته بعد از انقلاب كه هر نوع صداي زن ممنوع شد، او هم فعاليتش را تعطيل كرد. متاسفانه بعضي از هواداران مجاهدين خلق (منافقين) زير پاي او نشستند و با قولهاي فراواني كه به او دادند، هوايياش كردند كه برود و در محفل سياسي ضد انقلاب بخواند. يادم هست نخستين باري كه خبر پيوستن مرضيه به مريم رجوي منتشر شد، همه آنها كه با آن صداي كلاسيك خاطره داشتند دريغ و افسوس خوردند و دست پشت دست زدند كه حيف از چنين خوانندهاي كه گرفتار چنين شياطيني شده است. ظاهرا بعد از يكي دو اجرا نيز افسرده شد و پشيمان از اين اقدام زانوي غم بغل گرفت. اما نامهاي كه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سال شصت و هفت به مرضيه داده خواندني است: «خانم اشرفالسادات مرتضايي، صاحب عكس، اجازه دارند از تاريخ صدور اين گواهي تا پايان سال 67 ساز تخصصي خود (سه تار) را حمل و نگهداري نمايند و از آن جهت تمرين سرود و آهنگهاي انقلابي و آموزشي استفاده نمايند. اين گواهي فقط براي استفاده در مراكز آموزشي و تمرين صادر شده و صاحب آن تعهد كتبي نموده كه حق استفاده از ساز خود را در محافل غيرشرعي و مراكز عمومي غيررسمي را ندارد و مامورين دولت در صورت مشاهده تخلف از موارد فوق ميتوانند ساز مزبور را توقيف و همراه گواهي مربوطه جهت ابطال به اين مركز ارسال فرمايند. اين گواهي به هيچوجه مجوز تاسيس كلاس يا آموزشگاه را ندارد. شجاعالدين ميرطاوسي – سرپرست مركز سرود و آهنگهاي انقلابي.» اگر در نامه به اشكال نحوي برميخوريد يا در آن «را»ي سرگردان ميبينيد، بنده مسوول آن نخواهم بود. سعي كردم آن را رونويسي كنم تا جواناني كه الان بهراحتي گيتار و تنبك روي دوش مياندازند و به اين طرف و آن طرف ميروند ناشكري نكنند و قدر عافيت بدانند. همچنانكه يك روز آستين كوتاه جرم بود، ساز هم به طريق اولي جرم بود و مردم به همين آساني كه امروز كنار خيابان مينشينند و ساز ميزنند، نميتوانستند ساز بزنند، يا لااقل هرچه دل تنگشان ميخواهد بزنند. منظور اينكه ما راه نسبتا دور و درازي را طي كردهايم تا به اينجا برسيم و اگرچه مردم آهسته و پيوسته و قدم به قدم جلو آمدند، اما بايد قدر بعضي مسوولان بزرگوار را هم بدانيم كه با وجود محدوديتها و ممانعتها، كمكم سركيسه را شل كردند و موسيقي را از پستو در آوردند. يادم هست، در همين سال شصت و هفت در يك مجلسي وقتي مسوولان عالي مقام نشستند و ساز و آواز شنيدند و آخرش هم دست زدند و تشويق كردند، صداي خيليها درآمد و اعتراض از چند جهت بلند شد كه مگر آقايان انقلاب يادشان رفته.
بيجهت نيست كه من به امروز و آينده خوشبينم و هرجا مينشينم از آينده درخشان صحبت ميكنم. سيري كه ما طي كردهايم سيري رو به بالاو در جهت توسعه آزادي بوده است. اينكه ميبينيد در بعضي جاها جلوي كنسرتها را ميگيرند، فكر نكنيد ميخواهند و ميتوانند به شرايط دهه شصت برمان گردانند. اين كار شدني نيست و از ملاقات آقايان با تتلو و رفقايش پيداست كه قضيه سياسي است و قابل حل و مذاكره است. شما به همين نمادهاي رسمي و دولتي كه مرتبط با موسيقي هستند نگاه كنيد. همين الان برويد ارشاد و سراغ اين مركز سرود و كاركنان قديمياش را بگيريد تا دستتان بيايد چقدر همهچيز تغيير كرده. شايد بعضيها بگويند حالا آنقدر تغيير كردهايم كه از آن سوي بام افتادهايم و آن تفريط، اين افراط را هم به دنبال دارد. شايد. اما به نظرم قضيه جديتر از افراط و تفريط است. بعضي چيزها مثل لباس و موسيقي زورشان زيادتر از چيزي است كه به نظر ميرسد. شايد بتوانيد براي مدتي محدودشان كنيد و جلويشان را بگيريد، اما عاقبتالامر اين هر دو به هرجا كه بخواهند ميروند، كسي هم جلودارشان نيست. هم لباس و هم موسيقي گواهان صادقي هستند كه به ما مينمايانند كه چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند. دنيا در حال تغيير است و كسي نميتواند جلوي اين تغيير را بگيرد. نشدني است.