تاملي در شعر و شخصيت شاعري آتشى
پنج دهه پايداري
بر ستيغ زبان و زمان
رضا معتمد
حركت نيما يوشيج در ابداع شعر نو و در نتيجه رهايى شعر فارسي از آفت ايستايى و ركود، بيهيچ ترديدي، حركتي پراهميت و حياتي است. از ديگر سو، كوشش پيروان نيما نيز در پىگيرى و كمال بخشى به اين خلاقيت نجات بخش، كماهميتتر از كار نيما نيست. در ميان اين پيروان و شاگردان، چند تن كه نسل اول پس از نيما بودند، نقشى ويژه را ايفا كردهاند: مهدى اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، سهراب سپهرى، احمد شاملو و چند تن ديگر كه هر يك به نوعى در كمال بخشى به راه و روش نيما نقشى ويژه را بر عهده گرفتند و هر كدام از اينان خود در ساحت شعر نو به شخصيت و زبان مستقلى دست يافتند. منوچهر آتشى را نيز بايد در شمار همين نسل به حساب آورد و شايد بتوان وى را از نظر دلبستگى به طبيعت بومى خود، شبيه تر از همه به نيما دانست با اين توضيح كه نيما در شعر خويش با الهام از طبيعت سرسبز و پر از طراوت شمال، به صيد تصاوير بكر و بديع رفته و آتشى متاثر از طبيعت خشن و تنگدست و دل سوخته جنوب، تخيل خود را سر و سامان بخشيده است.
اين دلبستگى شاعر به طبيعت و عناصر بومى در آثار دوره جوانى او جلوه بيشترى دارد و بر حسب اتفاق عمده شهرت منوچهر آتشى به شعرهايى بستگى دارد كه رنگ بومى آن بيشتر است. «ظهور» (عبدوى جط) و «خنجرها، بوسههاو پيمانها» (اسب سپيد وحشى) كه در شهرت آتشى بهعنوان يك شاعر صاحب سبك نقش به سزايى داشتهاند، از جمله شعرهايىاند كه سرشار از عناصر بومى و بيانگر حس نوستالژيك شاعر و دلبستگى عميق او به گذشته پرحادثه زندگى وى و خاندانشاند.
آتشي در شعري از دفتر «گندم و گيلاس» خود را «پژواك نام نيما» ميداند اما در يادداشتي در ابتداي همين دفتر خطاب به كساني كه از تفاوت سبك او با گذشتهاش انتقاد كردهاند، مينويسد: «كساني از ديگرگوني شعر من، يا سبك و سليقه من (در مقايسه با گذشتههاي دور) سخن گفتهاند و ميگويند. من ميگويم چنين نيست. اما اگر در اين مدعاها وجهي از واقعيت موجود باشد، ميبايست جور ديگري مطرح شود. من هرگز از بيرون وارد شعر نميشوم، بلكه از درونِ شعر به بيرون سرك ميكشم. من 50 سال است محاط در شعرم. همهچيزم را به پايش ريختهام و اين ادعا نيست. خيليها ميدانند در واقع من استمرار بلاانقطاع شعرم. من و شعرم در هياتي جداييناپذير، مثل يك جريان در بستر زمان و مكان ميغلتيم و ميرويم. بستر ما (سبك، شكل و...) حاصل اين غلتيدن ما است... شعر من آواز مستمر وجود من است. در جهاني كه وجود مرا از وجود ديگران ميپردازد و ادامه ميدهد. ديگراني كه پيوسته به هم و... تنهايند. چون تنهايند به هم پيوستهاند. تنهايي ميشود شعرشان.»
گمان ميكنم آتشي در اين چند جمله، به شكلي موجز و شفاف تمايزات خود را از ديگر شاعران همنسلش بيان كرده است. شايد مهمترين وجه اين تمايز آن باشد كه او بر خلاف برخي از هم نسلانش، نخواسته است كه به آنچه در شاعري دست يافته- والبته دستاورد كمي نيز نبوده است- قناعت ورزد. اما وجه برجستهتري از اين جملات را نيز ميتوان در چند كلمه خلاصه كرد: «ادعاي ماندگاري بر ستيغ زبان و زمان»
ميتوان گفت كه اين ادعا تا حد زيادي بر واقعيت منطبق است.
تلاش براي پايداري بر ستيغ زبان و زمان شعر معاصر، آتشي را در جرگه يكي از منحصر به فردترين شاعران معاصر ايران قرار داده است. او در طول بيش از پنجاه سال شاعرياش هرگز اجازه نداد كه قدمي از قله شعر فارسي پايينتر قرار بگيرد. قرار گرفتن بر اين ستيغ البته الزامات خودش را داشت و آن همراهي مداوم با زمان و نوجويي پيوسته در زبان بود و منوچهر آتشي تا آخرين روزهاي حياتش كوشيد با وجود همه سختيها و مرارتها به چنين الزاماتي پايبند بماند.
ميتوان با اتكا به كارنامه شعري منوچهر آتشي ادعا كرد كه قطار شعر او در هيچ ايستگاهي دچار توقف دايم يا حتي طولاني نشد. درنگهاي كوتاه او در اين ايستگاهها نيز تنها با هدف تامل و تفكر در پيشنهادهاي تازه و حركتهاي جديد بود. او در بسياري از اين توقفها بدون آنكه تاثيري بپذيرد، به حركت مستقل خويش ادامه داد و كوشيد آن تشخص زباني را كه از همان آغاز راه شاعري به دست آورده بود، همچنان حفظ كند. حفظ چنين تشخصي نيز جز با احاطه وسيع بر همه جريانهاي شعري و جوانگراييهاي مداومي كه در دهههاي گذشته تحت عنوان موجهاي مختلف شعري خود را نشان داده است، ممكن نبود. از اين حيث شايد بتوان آتشي را جواندلترين شاعر معاصر ايران ناميد.
او همانگونه كه خود به درستي ادعا كرد، «استمرار بلا انقطاع شعر» آن هم در بيش از پنج دهه بود و بسيار هنرمندي ميخواست كه اين استمرار بلا انقطاع آن هم در چنين دوره طولاني، در بالاترين سطح از حركت تداوم يابد. هنري كه منوچهر آتشي به واسطه غور پيوسته در شعر و پوستاندازيهاي مداومش در اين عرصه، از آن برخوردار بود.
موضوع خردهگيري منتقدان بر تغييرات زباني شعر آتشي كه او در مقدمه گندم و گيلاس بدان اشاره كرده است، ميتواند كمي تناقضآلود نيز به نظر آيد اما شايد بتوان همين وجه به ظاهر تناقضآلود را نقطه قوت اين شاعر جنوبي نيز برشمرد.
اين وجه به ظاهر تناقض آلود آن است كه بسياري از منتقدان و شعرشناسان معاصر، هنوز نيز برخي از اشعار نخستين دفترهاي او را كه متعلق به چند دهه پيشاند، در زمره درخشانترين نمونههاي شعر فارسي به شمار ميآورند و حتي با استناد به همين نمونهها بر آتشي به خاطر گذر از زبان آن شعرها خرده گرفتهاند. اين خردهگيري را از يك سو ميتوان دليلي محكم بر سامانمندي و بلوغ زباني شاعر به شمار آورد و در سوي ديگر، اذعان به حركت مستمر و بلا انقطاع آتشي در مسير شعر معاصر نيز ميتواند بود. آتشي در مقدمه «گندم و گيلاس» به شكلي تلويحي به چنين نقدي گردن نهاده است اما در توجيه گذر از زبان نخستين، بر همان ضرورتي تاكيد كرده است كه واقعيت ذاتي شعر وي و شخصيت شاعري او و در يك كلام نقطه قوت وي است: تمايل پيوسته به ماندگاري در صف نخستين شعر.
او به درستي و با اتكا به نمونههاي معاصر و حتي پيش از خود ميدانست كه با گذر زمان و تغيير نسلها، ذائقهها و الگوهاي زباني، متاثر از تحولات اجتماعي، فرهنگي و ادبي و همچنين تغيير ذائقههاي زيبايي شناسانه، دستخوش تغيير و تبدل خواهد شد. بنابراين ماندن در گذشته و دلخوش بودن به سرمايههاي پيشين، ميتواند بزرگترين چهرههاي ادبي را به انتهاي صفي بكشاند كه مدعيان پرشماري براي پيشتازي دارد.
در واقع توجه پيوسته به اين مهم و برخورداري از خصيصهاي ديگر يعني جوشش پيوسته و بلاانقطاع دروني شعر بود كه توانست منوچهر آتشي را به شكلي پايدار و مداوم بر قله شعر معاصر فارسي قرار دهد و او را در شمار چهرهاي ماندگار در ادبيات ايران معرفي كند.