نيچه وعشق به سرنوشت
دارين آستور
ترجمه: ايرج جودت
مضمون عشق به سرنوشت پذيرش كلي همه چيزهايي است كه در زندگي انسان و جهان رخ ميدهند: «پذيرش ديونيسوسي جهان، آنگونه كه هست، بدون هيچگونه كم و كاست و بدون استثنا و انتخاب.» (فردريش نيچه؛ مجموعه آثار پارهگفتارهاي منتشرشده پس از مرگ (ج 16 ص 32، بهار و تابستان 1888) اما عشق به سرنوشت در عين حال بياني جدلآميز دارد و تجسم نوعي بزرگمنشي و جابهجايي با عظمتي ديگر است. نيچه در كتاب «بنگر به اين انسان» ميگويد: «فرمول من براي مشخص كردن عظمت در انسان عشق به سرنوشت است.»نيچه در واقع توان آريگويي و تاييد زندگي را در برابر ضعف و سستي و نفي حيات ميبيند يا به عبارت ديگر، عشق به واقعيت و شور و اشتياق به يك آرمان و ايدهآل برتر و حقيقي و همزمان نفي آن ديگري. عشق به سرنوشت در عين حال يك خطمشي يا راهنماي انتقادي نيز هست: ترغيب و تشويق به چهره متضاد هستي و آريگويي به حيات كه همه اشكال محكوميت زندگي را طرد ميكند.
اما آريگويي به زندگي چگونه ميتواند انتقادي باشد و نفي حيات را نقد كند و اگر همهچيز لازم و ضروري است، چگونه عشق به سرنوشت با ضرورت در هم ميآميزد؟ آريگويي به چه نحوي نقادانه و اين نقد به چه صورت با ضرورت توامان است؟ عشق به سرنوشت بياني مناقشهبرانگيز دارد و كوشش بيباكانه تفكر در قرار دادن انسان در جهاني دگرگونه است و آن هم در زمانهاي كه اخلاق مدرن فرد را همچون يك اراده و مسوول تغيير برداشتها و القائات از طريق انتخابهايش ميداند. نيچه در غروب بتها مينويسد: «ما پارهاي از سرنوشتيم. ما به كل وابستهايم. ما در كل هستيم.»عشق به سرنوشت با جايگزيني مفهوم اجتنابناپذيري سرنوشت به جاي گناه و نيز رد ايده آزادي انسان كه اخلاق مدرن متضمن آن است، مضموني فاقد ارزشگذاريهاي رايج اخلاقي است. ما نميتوانيم خير و شر را انتخاب كنيم، زيرا براي انجام آن آزاد نيستيم. از نظر نيچه ما نميتوانيم وجود انسان را مجرم بدانيم، زيرا او آزاد در انجام كاري كه ميكند نيست. نيچه مفهوم بيگناهي انسان را بر اساس يك فرضيه سهگانه دوباره برقرار ميسازد. بلز بنوآ آن را اينگونه توضيح ميدهد: انفجار تمناي اراده در تنوعي از غرايز كه در آن هيچكس و هيچ چيز نميتواند در مظان اتهام قرار بگيرد، كاهش و تنزل مداوم و بيپايان براي جستوجوي علت چنين اراده و خواستي، غيرممكن شدن هرگونه شاكله علت و معلولي. واقعيت تداومي است كه ما آن را به راحتي و با بازسازي مجدد در مجموعهاي از مراحل متمايز و جدا در هم ميشكنيم. انسجام اراده نيز در عين حال فريبنده است. خواست و تمناي تقسيمناپذير در روبهرو شدن با وقايع و احتمالات وجود ندارد و تنها چيزي كه موجود است سازماندهي غرايز متكثري است كه به هيچ چيز خاص و ويژهاي نميتواند نسبت داده شود. اعمال آدمي ناشي از تصميماتي قطبي نيست، بلكه تحقق غرايز خودجوش است. نيچه به مفهوم بيگناهي انسان باز ميگردد و بازنمايي اين مفهوم در يونان پيشاسقراط را پيگيري ميكند. بر اساس چنين بينشي نه فرجام تراژيك از طريق عمل پرهيزگارانه و نه رستگاري از طريق كيفيت اعمال وجود ندارد. مفهوم گناه و درد پايانناپذير در چنين نگرشي غايب است. عشق به سرنوشت بدان معناست كه ما ضمن آشتي با جهان از هرگونه اميد تسلي بخش به جهاني متعالي چشم بپوشيم. چنين برداشتي ناشي از تاثير فهم اين نكته است كه خير و شر مكمل يكديگرند و هركدام دست آخر شامل ضد خود نيز هست تا بدان اندازه كه اخلاق نيز براي ايجاد چنين عشقي بايد به آخر خط برسد. اما چگونه چنين حكمي ميتواند وجود داشته باشد؟ وقتي امكان انتخاب نيست چگونه سرنوشت را بپذيريم يا آن را تغيير بدهيم؟ تفاسير متفاوتي براي اين مطلب بيان شده است. بلز بنوآ به ويژه يادآور ميشود كه عشق به سرنوشت تزي درباره جهان نبوده و موضوع بر سر بازنمايي كاملا منطبق و عيني با واقعيت نيست. اين نه يك يافته، بلكه يك ارزيابي ارزش است. عشق به سرنوشت ارزيابي درونمند به جاي تاييد نظري است و نيز ظرفيت ايجاد يك تفسير مثبت از زندگي است. نيچه در كتاب حكمت شادان مينويسد: «من در شمار كساني خواهم بود كه چيزها را زيبا ميسازند. از اين پس عشق من عبارت خواهد بود از عشق به سرنوشت.» (فولادوند، حامد، حكمت شادان، 1380، ص 246) نظير مفهوم آرمان نزد نيچه، عشق به سرنوشت هدفي بيروني كه ما در جستوجوي دستيابي به آن باشيم نيست، بلكه تفسيري ايجابي از طريق وضعيت و حالت تن است. در فرضيهاي ديگر عشق به سرنوشت مشكل شكلدهي ماهرانه به شرايط و پارادوكس تفكر به سرنوشت به همراه اراده به تحقق يك ايدهآل كه به نظر مخالف واقعيت است را حل ميكند. ژنه شامپو معتقد است كه به تفكر آرماني كه عشق به سرنوشت را ميسازد نبايد همچون يك هدف، بلكه به عنوان يك روند تحقق تاريخي نگريست. نيهيليسم اروپايي تاثير اميد به تجديد حيات حس تراژيك را كه امكان ظهور نوع مستعدي از پذيرش را ميسر ميسازد، رها ميكند. عشق به سرنوشت يك مرحله شكلگيري و تكوين است و در هر دورهاي كه گنجانده شود، ميتواند همچون فراخوان به آگاهي فهميده شود. نيهيليسم همچون موجبات شكلهاي بالاتر پذيرش ميتواند در اين منظر مورد تاييد قرار گيرد.
منبع: فرهنگ نيچه