چرا شريعتي براي امروز ما
مهم است؟
كمال رضوي
چهل سال پس از هجرت و شهادت علي شريعتي، اين انديشمند و جامعهشناس ايراني در ساحت فكري ايران و كشورهاي اسلامي حضور و اثرگذاري غيرقابل انكاري دارد. ترديدي نيست كه اين اثرگذاري بيربط با دايره وسيع مطالعات و جسارت انديشهگري او نيست؛ اما افزون بر اين، اخلاص و كوششگري عاري از شهرت و نام و نانخواهي شريعتي هم بر عمق و گستره نفوذ وي افزوده است. فهرست كردن حوزهها و جنبههاي اهميت فكري شريعتي و پرداختن به آنها به مجالي موسع و همانديشي طيف وسيعي از انديشمندان آشنا به آراي شريعتي نيازمند است كه سمپوزيوم «اكنون، ما و شريعتي» ميتواند نمودي از اين كوششگري باشد. در اين مجال اندك اما نگارنده به عنوان يك دانشجوي جامعهشناسي و به عنوان يك علاقهمند به جريان روشنفكري مذهبي بر سه وجه از انديشه و عمل شريعتي به عنوان ابعاد برجسته اين متفكر ايراني در دوران كنوني تاكيد ميورزد؛ بيآنكه داعيه آن را داشته باشد كه اين سه وجه لزوما مهمترين وجوه انديشهورزي و كنش شريعتي است.
1. شريعتي يك جامعهشناس و دانشمند تاريخ بود. او فرصت آن را يافته بود كه مطالعات دانشگاهي را هم در رشته تاريخ و هم از رهگذر مشاركت در كلاسهاي درس جامعهشناسي، در اين حوزه تخصصي پي بگيرد. تجهيز به بينش و روش تاريخي و جامعهشناختي از يك سو و آشنايي پيشين شريعتي با سنت اسلامي اين امكان را براي وي فراهم آورد كه به ميراث فكري اسلام و تشيع از دو منظر جامعهشناسي و تاريخ بنگرد و به نوعي در وادي جامعهشناسي تاريخي تشيع به طرح ايدههايي درخشان و قابل پژوهيدن در آينده بپردازد. فيليپ آبرامز تاكيد كرده، جامعهشناسياي كه ميخواهد خودش را جدي بگيرد، بايد جامعهشناسي تاريخي باشد. گزاف نيست اگر بگوييم جمع كردن دانش تاريخ و جامعهشناسي در شريعتي اين امكان را براي وي فراهم آورده بود كه از نخستين گامها براي تحليل جامعهشناسي تاريخي از سير تحول دين در ايران و جهان اسلام توسط اين انديشمند ايراني ارايه شود. اما با وجود اين جنبه درخشان كار وي كه بازتاب وسيعي در فضاي فكري دوره و دهههاي بعدي داشت و با وجود آنكه جامعهشناس بودن شريعتي موجب عمومي شدن اين دانش در بين مردم شده و نقطهعزيمت و علت گرايش طيف وسيعي از افراد به اين رشته تخصصي شده و ميشود، شريعتي جز در موارد معدود، به متن آكادمي علوم اجتماعي ايران راه نيافت. بسياري از روشنفكران جوامع غربي نظير متفكران حلقه فرانكفورت، آلتوسر، گرامشي، سي رايت ميلز و... كه از جنبههاي بسيار در نظريهپردازي اجتماعي شريعتي به آنها مشابهت دارد و آثار آنها نيز اغلب آميزهاي از آراي جامعهشناختي و نقاديهاي روشنفكرانه است، بخت آن را داشتهاند كه به عنوان نظريهپرداز اجتماعي وارد متن آكادميهاي علوم اجتماعي غربي شوند. مايه افسوس است كه ما با ميراث فكري متفكرانمان مواجهه مشابهي در پيش نميگيريم و قادر به بازيابي ظرفيتهاي نظري كار آنها در ميدان دانشگاه نيستيم. در سالهاي اخير شاهد بارورتر شدن رويكرد به «شريعتي جامعهشناس» در ميدان دانشگاه هستيم كه ميتواند نويدبخش دوراني جديد باشد.
2. شريعتي به لحاظ اقتصادي و سياسي در سنت فكري چپ ميانديشيد. از همان دوران جواني كه عضوي از نهضت خداپرستان سوسياليست بود و كتاب «ابوذر» جودهالسحار را ترجمه كرد تا دوران تعميق مطالعات دانشگاهي كه با عطفنظر به تئوريهاي رايج زمان نظير ماركسيسم، توانست به بازيابي ظرفيتهاي عدالتخواهانه از متن سنت اسلامي و شيعي بپردازد و دركي عدالتمحور از دين صورتبندي و ارايه كند. در دوراني كه قرائتي رايج از دين در خدمت استثمار و بهرهكشي و توجيه نابرابريها و مشروعيتبخشي به استبداد بود، شريعتي توانست دين را به مثابه نيروي محرك و رهاييبخش از زنجير استبداد و عليه استثمار انسان معرفي كند. شريعتي در اين مسير تنها نبود و همزمان با وي يا اندكي مقدم بر او، طيفي از متفكران نظير محمد نخشب، طالقاني، مجاهدين بنيانگذار و... در كار پيريزي سنت فكري چپ اسلامي بودند كه با اتكا بر منابع و داشتههاي جامعه، مانع و رادعي عليه سرمايهداري و امپرياليسم جهاني ايجاد كنند. اما تمايز شريعتي، احاطه وي بر نظريههاي برابريخواهانه رقيب بود كه هم به وي اجازه ميداد به اقتباس و تعامل مثبت با اين نظريهها بپردازد و هم آنها را مورد نقادي قرار دهد. امروز نيز سخت به اين وجه از نظريهپردازي شريعتي نيازمنديم. در دوراني كه امواج جهاني بازار آزاد و سرمايهداري، فضاي فكري جوامع از جمله ايران را تحت سيطره خود درآورده و نيروهاي فكري و سياسي را نسبت به پيامدهاي فاجعهبار نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي بياعتنا كرده است و در شرايطي كه تبعيض و نابرابريهاي متنوع در جامعه به مرز ابربحران رسيده است، با قرار دادن پا بر زمين محكم سنت چپ ايراني ميتوان به مقابله با اين امواج پرداخت و بديلي در مقابل ليبراليسم افراطي بازار آزادي پروراند. شريعتي در اين وجه نيز انديشمندي نادر و دورانساز بوده و براي وضعيت امروز نيز حرفهاي بسياري براي گفتن دارد.
3. به عنوان يك نكته پاياني بايد بر وجه تمايز ديگري از ميراث شريعتي اشاره كرد كه امروز غياب آن در جامعه دانشگاهي و روشنفكري بس محسوس است. شريعتي گرچه به لحاظ فكري بسيار مهم و تاثيرگذار است، اما وي در بعد منش و سلوك زيستي نيز يك نمونه كمنظير است. شريعتي استراتژيست سياسي نبود، اما در كار روشنفكرانه خود، همواره رعايت ملاحظات راهبردي را ميكرد. در دوراني كه نظام سياسي وقت روي اختلافها و تضادهاي فرعي نيروهاي فكري و سياسي منتقد براي تضعيف جبهه مبارزه ضداستبدادي دايما در حال كار و پردازش بود، او اين درايت را داشت كه جبهههاي فرعي نگشايد و تضاد اصلي را با تضادهاي حاشيهاي و فرعي جايگزين نكند. آغوش باز وي به همكاري و تعامل فكري با طيف وسيعي از نيروهاي مبارز و برخورد همدلانه با جريانهايي كه حتي استراتژي مبارزاتي آنها را قبول نداشت (نظير چريكها) براي امروز ما درسآموز است. او مبدع و آغازگر مرزبنديهاي فكري و سياسي نبود و اصرار ديگران بر مرزبندي را نيز اغلب مسكوت ميگذاشت يا به عرصه نامهنگاريهاي خصوصي منتقل ميكرد. اين در حالي است كه ملاحظاتي از اين دست كمتر در كارنامه روشنفكري دهههاي اخير قابل رهگيري است. در نهايت اينكه شريعتي با همه تنگناها و مضايق مادي، حرمت قلم و نويسندگي را پاس داشت و از آلودن خود به زيست اقتصادي پروژهمحور رايج ميان اصحاب دانشگاه احتراز كرد. شريعتي براي امروز ما، تنها يك نظريهپرداز محض نيست، بلكه الگويي از درآميختن انديشه و عمل اجتماعي است كه او را به عنوان نمونهاي قابل ارجاع در سلوك عملي روشنفكرانه و دانشگاهي نيز قابل طرح ميسازد.