• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3960 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲ آذر

نگاهي به گزينه رباعي‌هاي ايرج زبردست

شب جمجمه روز گرفته ست به دست

امين فقيري

 

وقت آن بود كه ايرج زبردست پس از چند كتاب رباعي، گزينه رباعيات خود را منتشر كند كه اين مهم توسط انتشارات مرواريد به انجام رسيد.
زبردست را ديگر همه مي‌شناسند. بزرگان شعر اين مرز و بوم درباره رباعي‌هاي او اظهار عقيده كرده‌اند و همگي متفق‌القول زبردست را در سرودن رباعي زبردست دانسته‌اند. او طريقه‌اي نو در فكر و انديشه مستتر در رباعي را بنيان نهاد. از بس تكرار ديده بوديم ديگر آنچنان اهميتي براي رباعي و رباعي سرا قايل نبوديم.
شگرد كار زبردست در سرايش رباعي تشنه نگه داشتن و سپس جرعه‌اي آب زلال و خنك نوشاندن است. تمامي همت او در نيم بيت آخر رخ مي‌نمايد و ضربه نهايي را وارد مي‌كند. معمولا يك واژه يا واژه‌اي مركب مورد نظر شاعر است. زبردست ذهن خواننده را براي دريافت منظور خويش به ياري مي‌طلبد:
ما را ز طلوع صبح غافل كردند/ شب را نفس گرم محافل كردند / درويش به نان فروخت ايمانش را / سهراب كجاست؟ آب را گل كردند (ص97)
مي بينيم كه تمام رباعي به خاطر گُل وجود «گِل آلود كردن آب» سروده شده است. يا:
اي صبح نه آبي نه سپيديم هنوز / در شهر اميد نااميديم هنوز / ديدي كه چه كرد، دست شب با من و تو؟ / در باز و به دنبال كليديم هنوز (ص 18)
در اين جا گلواژه «كليد» است كه مي‌توان با آن درها را گشود و براي خويش رسيد. اكثر رباعي‌ها همين حالت را دارند. ضربه نهايي در نيم بيت آخر است. و ديگر اينكه در كارِ مشغوليات ذهني شاعر اين شكل و قالب رباعي است كه به بار مي‌نشيند. از اينكه زبردست در شعر‌هايش سر خود را به صخره‌هاي زمخت زمانه مي‌كوبد حرفي نيست. از اينكه دل پردرد او در حسرت هر چه خوبي است، شكي نيست. منوچهر آتشي اعتقاد دارد چكيده رمان رومن رولان اين جمله ناب است: «جهان زشت كنوني ما بدون اين جان‌هاي شيفته هيچ چيز اميدوار‌كننده‌اي ندارد.»
زبردست هم همه‌چيز را تاريك و سياه مي‌بيند. قبل از سرودن رباعي‌اش آشفته و دل نگران و پريشان بوده است و پس از فروكش كردن هياهوي درونيش باز همان هيات سابق را دارد.

آهم كه هزار شعله در بر دارد / صد سلسله كوه را ز جا بردارد / من رعدم و مي‌ترسم اگر آه كشم / سرتاسر آسمان ترك بردارد (ص19)
در اين ميانه فقط عشق است كه شوري ديگر در نهاد شاعر پديدار مي‌كند.
باغ از تو ادامه بهارش با من / آواي زلال صد هزارش با من / شب‌هاي قشنگ دوستت دارم را / يك بار بگو، هزاربارش با من (ص97)
و اينگونه است كه جهان انديشگاني ايرج زبردست آيينه زندگي است كه ناخودآگاه ما را به تسليم نشدن، زيستن و دوست داشتن زيبايي‌ها ترغيب مي‌كند. به درستي مي‌توان زبردست را وارث راستين قدمايي دانست كه در اين زمينه طبع‌آزمايي كرده‌اند. اين جهان كه به سرعت و چهار اسبه به سوي مدرنيته گام برمي‌دارد احتياج به مضاميني دارد كه يكسره تازه و نوظهور باشند. فرق نمي‌كند كه شاعري غزل يا سپيد بگويد و رباعي و قصيده و ترانه، مهم اين است كه دريچه‌هاي فردا را به روي انديشه بشريت باز كند.
ايرج زبردست دوباره رباعي را از زير خاكستر قرون بيرون آورده. اكثر قريب به اتفاق رباعي‌هايش پرلطف، زيبا و حسادت‌برانگيز است و بي‌شك تمام اينها مربوط مي‌شود به انديشه‌اي كه زير پوست رباعي خوابيده است.
مساله‌اي كه رباعيات زبردست را از ديگران متمايز مي‌كند اين است كه در رباعيات زبردست يك نوع خشونت و زمختي به چشم مي‌خورد كه شعرش را به حيطه اعتراض مي‌كشاند. گاهي شعرهايش از عمق ظلمات شب شروع شده و به سپيدي صبح منتهي مي‌شود و گاه صبح روشن و دلپذير در ديده او به تاريك‌ترين شب ظلماني بدل مي‌شود. سبك هندي و مضامين نازك‌خيالانه ديگر نقشي در زندگي پر از درد و رنج و آينده‌اي تاريك سرشار از بمب‌هاي شيميايي و ناپالم و كلاهك‌هاي هسته‌اي ندارد. رباعي‌هاي نازك‌دلانه فقط در شرايطي خاص از ذهن انسان مي‌گذرد اما رباعي‌هاي زبردست به زير و بم زندگي انسان كار دارد. فكر مي‌كنم به همين خاطر است كه رباعي‌هاي او مورد استقبال انديشمندان قرارگرفته است:
خورشيد سياه بود و هر سايه سپيد / يك مرد كه سر نداشت در شهر دويد / دنبال سرش به خانه‌ها سر مي‌زند / يك شهر به خواب رفته از خواب پريد (ص136)
از اينكه ايرج زبردست عصيانگر است در آن حرفي نيست؛ خسته از روزگار و جور و جفاي او، اشعار او يك نوع طغيان است. گويي مخاطب او خودش است. او نشان مي‌دهد اما به دنبال درمان نيست. خورشيدي را بر ظلمات رباعياتش نمي‌تاباند. قرار نيست اين آسايش و آرامش فقط در زمينه‌هاي اجتماعي باشد. بلكه براي خويشتن خويش هم درماني نمي‌شناسد. حيران و سرگردان در واحه‌هاي بدون مرز و گل و گياه ايستاده است. در اوقاتي كه هيچ كورسوي اميدي از هيچ روزني نمي‌يابد دست به عصيان مي‌زند و ياس فلسفي او را در خويش مي‌پيچاند:
من فلسفه خاكم و هستم تا نيست / يعني كه رسيده‌ام به هستي با نيست/ در من تب تكرار ازل پيچيده ست / جايي برسم كه هيچ هم آن جا نيست (ص57)
در رباعي‌هاي اجتماعي او هميشه چيزي براي ترسيدن وجود دارد. سايه، سايه سياه بدون چشم و دهان و صورت. در بعضي از رباعي‌ها اين سايه خود را به وضوح نشان مي‌دهد. حال بايد پرسيد اين سايه چيست كه اينچنين وحشت مي‌آفريند:
آن سايه هزار‌ها ازل را ديده است
آن سايه چقدر در عدم چرخيده ست‌؟!/ يك سنگ/ يك امتداد خالي از وقت/ اين سايه هزار سايه را بلعيده ست (ص106)
شب در رباعي‌هاي زبردست نقش ويژه و گاه يقين‌كننده‌اي را دارد. آيا سبعيت است، بي‌چارگي است. گويي تمامي جباران تاريخ ردايي از شب بر شانه‌هاي‌شان اندام‌شان دارند!
شب، دخمه مرگ/ دخمه بي‌نوري ست / شب، چشم غليظ حادثه / شب، كوري ست/ شب خواب/ جهان خواب/ زمان خواب / تو خواب / شب، گوركني بريده سر/ شب، گوري‌ست (ص134)
ويا:
شب چشم گشود: بند از بند گسست / شب سنگ پراند: شيشه عرش شكست / شب خون همه ثانيه‌ها را نوشيد/  شب جمجمه روز گرفته ست به دست (ص113)
هر شاعري در كارش ناگزير به تمثيل بها مي‌دهد. هرچند كه زبردست اهل شهامت و ريسك است. پس به واژه‌ها از بالا نگاه مي‌كند. واژه‌ها او را اسير نمي‌كنند بلكه اوست كه واژه‌ها را در چنگال مي‌فشارد و از شيره جان آنها بهره‌مند مي‌شود.
عجيب اينجاست كه زبردست جز در مواردي محدود به عشق نينديشيده است اما هرگاه كه رباعي او به مفهوم عشق عنايت كرده است گويي آتش در جهان زده است:
تا عشق تو داغ بر جبين مي‌ريزد/ چشمم همه اشك آتشين مي‌ريزد / هجران تو را اگر شبي آه كشم/ خاكستر ماه بر زمين مي‌ريزد (ص25)
و يا:
روح سحري، ناز دميدن داري / مثل غزلي تازه شنيدن داري / اي قصه روز‌هاي من بودم و تو / آنقدر نديدمت كه ديدن داري (ص28)
و يا:
او فكر شكستن سبو بود نه من / او با همه مست گفت‌وگو بود نه من / آه‌اي دل خسته، ‌اي دل چشم به راه/ آن كس كه تو را نخواست او بود نه من (ص 48)

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون