«يك قناري، يك كلاغ» در گروه هنر و تجربه روي پرده رفته است. اصغر عبداللهي سازندهاش يكي از كهنهكاران عرصه فيلمنامهنويسي است. تهيهكننده فيلم هم علي حضرتي جوان است كه همكاريهايش با فيلمسازاني كه نگاهي متفاوت از جريان اصلي رو به افول سينماي ما دارند، خيلي زود به كارنامه كوتاه او تشخص و اعتبار داده است. نكته جالب كارنامه حضرتي موفقيت عوامل فيلمها و تداوم همكاريهايشان است. اصغر عبداللهي براي نوشتن فيلمنامه خداحافظي طولاني ديپلم افتخار فيلمنامه را از سيوسومين جشنواره فيلم فجر دريافت كرد و حالا در مقام كارگردان با حضرتي همكاري ميكند. هنگامه قاضياني در همين فيلم يكي از نقشهاي دشوار كارنامهاش را ارايه داده و مدتي قبل، دومين همكارياش با حضرتي را در فيلم «اردكلي» به كارگرداني بهروز قريبپور به پايان رسانده است. موفقيت عوامل ديگر اين گروه مثل درخشش سعيد آقاخاني در خداحافظي طولاني و جهانگير ميرزاجاني در طراحي لباس همين فيلم (كه دو سيمرغ بلورين برايشان به ارمغان آورد) نشان ميدهد كارنامه كوتاه علي حضرتي نه فقط از نامهاي معتبر سرشار است، بلكه خروجيها و موفقيتهاي قابل توجهي هم داشته است.
«يك قناري، يك كلاغ» فيلم قابل تاملي است. درباره فضاسازي و ديالوگنويسي و كارگرداني و بازيگري و موسيقي آن ميتوان بحثهاي جداگانهاي داشت. در سينماي سرشار از ملودرامهاي قابل پيشبيني، نخستين فيلم سينمايي اصغر عبداللهي با طعمي متفاوت و حس و حالي ديگرگونه، ميتواند براي ذائقههاي دلزده از آثار تكراري، آوردههايي داشته باشد. در اين گفتوگوي جمعي تلاش شده كه به وجوه متفاوت فيلم توجه داده شود؛ وجوهي كه درباره هريك ميتوان جداگانه نوشت و سخن گفت.
وقتي يك فيلمنامهنويس روي صندلي كارگرداني مينشيند، خود به خود اين پرسش مطرح ميشود كه اين فيلمنامه چه جذابيتي داشته و هميشه هم كساني احتمال ميدهند كه اين متن يكي از بهترين نوشتههاي او بوده يا دلبستگي شخصياي در ميان است كه تصميم گرفته خودش اين متن را بسازد. دليل شما چه بود آقاي عبداللهي؟
عبداللهي: اگر بخواهم بگويم كه به اين متن بيشتر از ساير نوشتههايم دلبستگي دارم، درست نيست. بهطور طبيعي همه فيلمنامههايي كه مينويسيد، خوب نميشوند. اگر شانس بياوريد از هر سه چهارتا، يكي دندانگير از كار درميآيد. اما همه فيلمنامههاي من با دلبستگي و علاقهمندي نوشته شده است. برايم هيچ تفاوتي ندارند. فيلمنامههاي ديگري داشتم كه شرايط ساختشان مهيا نشده يا من در شرايط كارگرداني آنها نبودهام. يك قناري، يك كلاغ را به علي حضرتي دادم و علي هم آن را دوست داشت و پيشنهاد ساختش را داد. اين اتفاق ميتوانست براي فيلمنامه ديگري هم بيفتد. ولي برخورد علي با فيلمنامه ته دل من را قرص كرد كه همين را ميسازيم.
يعني احتمال ميداديد اين فيلمنامه در نظام توليد ما دستخوش تغييراتي شود؟
عبداللهي: بله. ببينيد ما در نيمه دوم فيلم از پلات طولي فاصله ميگيريم و وارد پلات عرضي ميشويم و لحظات طولاني سكون و سكوت را ميبينيم. خب لازمه اين قصه هم همين است. من نگران بودم مبادا كساني بگويند براي اين لحظات، تعليقهايي كاذب طراحي كنيم و غافلگيريهايي بگذاريم. اما علي حضرتي خيال من را آسوده كرد كه ما همين را خواهيم ساخت. اين برايم خيلي ارزشمند بود.
خب، پس بايد از علي حضرتي بپرسيم اين فيلمنامه چه جذابيتهايي برايش داشته؟
حضرتي: بعد از خداحافظي طولاني (فرزاد موتمن) كه فيلمنامهاش را اصغر عبداللهي نوشته بود، جلسات زيادي در كافههاي مختلف باهم داشتيم و درباره موضوعات زيادي صحبت كرديم كه خب اين صحبتها باعث شد ذهنيتمان به هم نزديكتر شود و با ديدگاههاي يكديگر آشناتر شويم. من گلايه داشتم از اينكه چرا فيلمها همه شبيه هم شدهاند و آقاي عبداللهي هم صحبت از طرحهايي داشتند كه يكي دوتاي آنها را تا مراحلي پيش برديم. رسيديم به يك قناري، يك كلاغ و من از ايشان پرسيدم چرا خودتان اين را كارگرداني نميكنيد كه در كمال تعجب پذيرفتند.
اتفاقا ميخواستم كمي ديرتر اين را بپرسم كه چطوري ايرج كريمي را پس از هشت سال و اصغر عبداللهي و بهروز غريبپور را براي نخستينبار به ساخت فيلم ترغيب ميكنيد؟
حضرتي: راستش فكر كنم اين جزو تواناييهاي من است (ميخندد.) شايد قدرت مذاكره خوبي دارم.
و يك قناري، يك كلاغ چه جذابيتي داشت؟
حضرتي: ببينيد فيلمهايي كه طبق معيارهاي مرسوم دارند ساخته ميشوند كه بالاخره هميشه هستند و اگر در توليدات سالانه يكي، دوتا كمتر و بيشتر از اين فيلمها باشد هم اتفاقي نميافتد. من دلم ميخواهد وقتي فيلمنامهاي ميخوانم، اشتياقي در من برانگيزد كه آن را روي پرده ببينم. بروم سراغ متنهايي كه ديگران به دلايل غيرهنري حاضر به ساخت آنها نباشند. وقتي اصغر عبداللهي اين متن را پيشنهاد داد، ديدم توانايي قلم ايشان و جذابيت قصه و رويكرد فيلم طوري است كه نميشود از آن صرفنظر كرد.
پس از قطعي شدن ساخت اين داستان، در مسير توليد فيلمنامه تغييري كرد؟
عبداللهي: نه زياد. تغييراتي جزيي پيش آمد. مثلا پس از پيدا شدن لوكيشن، خب به اقتضاي آن، جاهايي را (خيلي كم) تغيير داديم. البته بحثهايي داشتيم. مثلا با علي سر اينكه چگونه فيلم تمام شود، صحبت كرديم. درباره شروع داستان و اينكه شليك مرد ناخواسته باشد يا تعمدي، صحبت كرديم و ديديم همينطور ناخواسته باشد، بهتر است. يك صحنههايي هم در روند داستان داشتم كه ديدم خيلي نيازي به آنها نيست و ميتوانند نباشند. خب حذفشان كردم. يا صداي سرهاي بيشتري داشتم، ولي بعد از فيلمبرداري ديدم آنقدر بازيگران خوب بازي كردهاند كه اين صداها توضيح واضحات است. طبعا آنها را برداشتم.
خانم قاضياني شما به عنوان بازيگر در طول سال فيلمنامههاي زيادي ميخوانيد. حس اوليهتان پس از خواندن يك قناري، يك كلاغ چه بود؟ دليل پرسشم اين است كه اين متن صحنههاي خطرناكي دارد. مثلا اينكه يك بازيگر ناگهان قطعه شعري بخواند، از آن اتفاقهايي است كه اگر درنيايد و درست اجرا نشود، ميتواند كمدي ناخواستهاي ايجاد كند يا فيلم را به ورطه سانتيمانتاليسم بيندازد. جنس ديالوگها هم ربطي به گفتوگوهاي مرسوم عمده توليدات سالانه ما ندارد.
قاضياني: پرسشتان خيلي دقيق بود. از اين جهت كه فيلمنامه را درست متوجه شدهايد و دقيق فهميدهايد كه كجاهايش براي بازيگر خطرناك است. در واقع شما فيلمنامه را از ديد يك بازيگر تفسير كرديد. ولي ببينيد من فيلمنامه را خواندم و بعد با آقايان عبداللهي و حضرتي درباره آن جلسه گذاشتيم. خيلي زودتر از چيزي كه فكر ميكردم به نتيجه رسيديم. درباره وجوه نقش و دنياي فيلم همنظر بوديم و برداشتهاي مشابهي داشتيم. شما گفتيد سانتيمانتاليسم؛ اتفاقا يكي از چيزهايي كه خيال من را راحت كرد، آگاه بودن سازندگان از اين خطر بود. تهيهكننده و كارگردان فيلم در يكي از جلسات به من گفتند ما نميخواهيم به سمت سانتيمانتاليسم برويم و شما بابت همين جنس بازيتان انتخاب شدهايد. اين بحثها باعث شد درباره فيلم دچار هراس نشوم و اين توافقها حتي در بحثهاي سر صحنه هم وجود داشت و خيلي زود درباره چگونگي بازي در هر سكانس و جزييات كنشهاي زن به نتيجه ميرسيديم. ميدانستم كه اين فيلم ريشه در دنياهاي ادبيات و تئاتر و موسيقي و سينما دارد و بايد وارد اين سطوح شوم. يعني بازيگري را ميطلبد كه هم توان ديالوگگويي داشته باشد و هم بازي مقابل دوربين را بشناسد. چون دو شخصيت داريم و بخش زيادي صداي سر. پس خود به خود جزييات رفتاري اهميت زيادي پيدا ميكند. عملا به عنوان بازيگر ابزاري هم نداريد. تازه من يك چشمم هم بسته بود و بايد بخش زيادي از حسها را با همان يك چشم ميرساندم. اما در پاسخ شما كه حس اوليهام چه بود، بايد بگويم پس از خواندن فيلمنامه گريه كردم. دلم براي زندگياي كه يك سوءتفاهم چنين سايه سنگيني بر آن تحميل كرده، سوخت.
ظاهرا اين از آن كارهايي است كه از بازي در آنها بسيار راضي هستيد.
قاضياني: شك نكنيد؛ بگذاريد اين نكته را بگويم كه در اين فيلم جدا از جذابيت نقش و قصه، روانشناسي بازيگر خيلي رعايت ميشد. وقتي زمان تست گريم، نويسنده و كارگردان هم بالاي سر من ميايستاد و درباره تناسب چهرهپردازي با نقش صحبت ميكردند يا زمان فيلمبرداري آرامشي را بر فضاي كار حاكم كرده بودند كه من بازيگر بتوانم با تمركز روي جزييات نقش، كارم را ادامه دهم، برايم بسيار ارزشمند بود. من معتقدم بازيگري يك ماموريت مهم است و حتي اگر يك ديوانه سر صحنه عربده بكشد، دليل نميشود كه كارم را درست انجام ندهم. 18 سال كار در سينما به من آموخته كه مثل يك سرباز قدرتمند بجنگم اما چه بهتر كه چنين محيطي را تجربه كنم و بتوانم با آرامش يك مجسمهساز هنگام ساخت يك تنديس، روي نقشم كار كنم. در «يك قناري، يك كلاغ» انگار گروه متحد شده بود و ميخواستند فضا آرام باشد.
ادامه در صفحه 14