روشنفكر اورجينال
عظيم محمودآبادي
شريعتي بيترديد بختيارترين روشنفكر تاريخ ايران است. بخت او آنقدر بلند بوده كه بعد از چهار دهه، ستاره اقبالش همچنان بدرخشد و تنور بحث و مناقشههاي روشنفكري را گرم نگه دارد. اما اگر اين مساله براي شريعتي يك حسن است براي ما صدعيب دارد. اگر سر دراز داشتن اين رشته جدال، حكايت از رونق افكار و آثار او دارد در عين حال نشاندهنده ركود و ايستايي جامعه روشنفكري ما هم هست. به ويژه اينكه وقتي به محتواي بحثهايي كه در مورد شريعتي ميشود نگاه ميكنيم نوعي صفبندي و هماوردي بيشتر ديده ميشود تا گفتوگويي انتقادي. از سويي كساني كه با تمسك به سبك سخنرانيهاي شريعتي و حتي تشبه جستن به لحن، صدا و اطوار او سعي دارند براي خود كسب اعتبار كنند و از سوي ديگر چهرههايي كه فضيلت را در تحقير شريعتي، ناچيز شمردن سطح دانش او و خطرناك جلوه دادن نظراتش جستوجو ميكنند. يكي آرزويش اين است كه «شريعتي ديگري ظهور نكند» (حاتم قادري در گفتوگو با روزنامه اعتماد، صفحه سياستنامه، مورخ 24/8/96) و ديگري ميخواهد راهحل معضلات امروز جامعه را از لابهلاي ورقهاي كتابهاي شريعتي پيدا كند. آري هستند كساني كه از گذشته خود پشيمانند و باعث و باني اين گذشته را كسي جز شريعتي نميدانند. درست همان طور كه مريدانش از هيچ فرصتي براي برآوردن كام شهرت از نام او دريغ نميورزند. در صورتي كه ميتوان شريعتي را همچنان دوست داشت اما با پارهاي آموزههاي او مخالفت كرد. چنانچه ميتوان منتقد شريعتي بود اما در عين حال براي دغدغههاي او نه فقط احترام بلكه اعتبار قائل شد؛ اعتباري كه ناشي از اصالت او است. دوستدار شريعتي باشيم يا منتقد او در اصالت شخصيتش ترديدي نميتوان داشت. اصالتي كه هيچوقت براي كساني كه سعي كردند كپي او باشند به وجود نيامد. شريعتي هر كه بود و هرچه گفت، اورجينال بود؛ اصل اصل. مصدق، سيد جمال و اقبال را دوست داشت و معلوم بود كه از آنها تاثير بسيار پذيرفته است اما وقتي پشت تريبون حسينيه ارشاد قرار ميگرفت، خودش بود؛ علي شريعتي. شايد راز آن بخت بلند نيز ريشه در همين اصالت داشته است.
البته اصالت، نافي نقد نيست. اما نقدي كه معطوف به آراي شريعتي باشد و نه احوال ما. شريعتي را ميشود نقد كرد بدون اينكه همه ناكاميها و نارواييهاي امروزمان را به گردن او بيندازيم. باور كنيم كه به قول هربرت ماركوزه «تاريخ، شركت بيمه نيست»؛ اينطور نيست كه اگر امروز متفكري براي مشكلات جامعه راهحلي ارايه ميدهد پيامدها و تبعات احتمالي 40 سال بعد را هم بايد به پاي او نوشت.
در عين حال سخنان و نوشتههاي او را اكسير بحرانهاي امروزي دانستن جز اينكه گرهي بر گرههايمان بيفزايد نتيجه ديگري نخواهد داشت و از همه تلختر اينكه در ميانه اين هياهو، اين شريعتي است كه بيش از هر زمان ديگري در ميان ما مهجور مانده است. افكار شريعتي در ميان غوغاي مريدان شيفته و مخالفان پر كينه و تنفر او، بزرگترين گمشده اين ميدان است. در اين غوغا آنچه مورد غفلت قرار ميگيرد، آموزههاي ناب معلمي است كه گاهي به نظر ميرسد براي امروزمان هم حرفهايي براي گفتن دارد.