مصطفي را وعده كرد الطاف حق
حجم خبرها و نوشتهها و گفتهها و يافتهها و بافتهها آنقدر زياد است كه اگر بگويم به عدد انفاس خلايقند، مبالغه نكردهام. اقبالمان بلند بوده كه كامپيوتر فراگير شده و كاغذ و قلم را از ميان برده وگرنه براي ثبت توليدات فكري، فرهنگي روزانه مجبور ميشديم درختها را قلم كنيم و درياها را مركب و برگها را كاغذ. كه البته كفاف نميدهند. با اين همه اما صدينود گفتهها و حرفها در حكم نوشتههاي روي يخند و هنوز به ته نرسيده بخار ميشوند و از بين ميروند. گويي مينويسيم براي اينكه نخوانند و ميگوييم براي اينكه نشنوند. شبيه يك بازي فراگير است كه ظاهري جدي دارد ليكن باطنش شوخي است و مطلقا دوام ندارد... اما هزار و چهارصد سال پيش، در شهري كوچك، محصور در بياباني بزرگ، مردي تنها و نسبتا گوشهگير از غار حرا بيرون آمد و كلماتي بر زبان آورد كه دنيا را زير و رو كرد و هنوز هم طنينش به گوش ميرسد و وجودمان را زير و زبر ميكند: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. بر سر همين كلمه توحيد، با او جنگيدند، دندانش را شكستند، ديوانه و ساحرش ناميدند، براي كشتنش نقشهها كشيدند، پول خرج كردند، شمشير زدند، دسيسه كردند تا صدايش را در همان شبه جزيره خفه كنند و جلوي گسترشش را بگيرند، اما نتوانستند؛ چراغي را كه ايزد برفروزد/ هرآنكس پف كند ريشش بسوزد. خيليها معتقدند كه اسلام را زور شمشير فراگير كرد و از ايران تا آندلس در سايه سيوف عربي و از ترس اقتدار و تعصب قومي، قبيلهاي، متدين به دين اسلام شدند. قدرت و قوت شمشير را نميشود منكر شد. در همين روزگار مدرن هم عمده كارهاي بشر متمدن با زور اسلحه پيش ميرود. ممكن است كسي با زور «تسليم» شود اما «مسلماني» آداب و اقتضائاتي دارد كه جز به طيبخاطر و با ذوق و شوق حاصل نميشود. با زور و بنا به مصلحت ميشود معاويه و عمروعاص شد و با رياكاري ميشود خود را جانشين پيامبر ناميد و بر مسند قدرت و ثروت تكيه زد، اما در ذهن و ضمير سعدي و مولوي و ابنسينا نشانههاي بيني هست كه گواهي ميدهد اين بزرگواران به حقيقت لفظ «محمدي» شدهاند كه براي حفظ ظاهر بگذاريد خيلي مختصر به گزارشهايي از صدر اسلام اشاره كنم و در اين مجال مختصر بعضي نكتهها را يادآور شوم. پيامبر اسلام را تا قبل از نبوت امين ميناميدند. دليلشان اين بود كه او امانتدار است و محال است در امانت كسي- ولو امانت دشمن خونياش- خيانت كند. در چشم قريش محمد راستگو بود و در هيچ برههاي كسي از او دروغ نشنيده بود. پيامبر اسلام چه قبل از نبوت و چه بعد از نبوت غيبت نكردند و به كسي تهمت نزدند. حتي به خاندان ابوسفيان تهمت نزدند. در رفتار و گفتار با ادبترين مرد قريش بيترديد محمد مصطفي بود و لذا وقتي فرمود «اني بعثت لاتمم مكارمالاخلاق»، كسي نبود كه اين ادعا را زير سوال ببرد. براي همين نخستين گروهي كه به پيامبر گرويدند راستگويان و باادبها و با اخلاقها بودند. اباذر غفاري آنقدر راستگو بود كه حتي در مواقع خطر زبان به دروغ نميچرخاند. امروز درجه اهميت اين فضايل اخلاقي در چشم ما پايين آمده و به جاي اينكه راز توفيق پيامبر را در همين نكات ريز جستوجو كنيم دنبال مسائل پيچيده ميگرديم. اگر نعوذبالله پيامبر اسلام مستبد به راي بودند و ديگران را محترم نميشمردند و با فقرا به نيكي و ادب رفتار نميكردند و در گفتار و كردار خويش پاس عقل را نميداشتند بيترديد عقلاي عالم هم در برابر ايشان سر خم نميكردند. مخالفت پيامبر با بتپرستي هم ريشههاي عدالتطلبانه داشته و كانونهاي قدرت و ثروت مشركين را به مخاطره ميانداخته. در همان صدر اسلام فهرست كنيد ببينيد چه كساني با شنيدن آواي توحيد مسلمان شدند و چه كساني روبهروي پيامبر ايستادند و به روي چون ماه آن بزرگوار شمشير كشيدند. نخستين صحابه پيامبر فقرايي بودند كه از ظلم و جور اشراف قريش به ستوه آمده بودند و از دست ستمگران مشرك طاقتشان طاق شده بود. اينكه ميبينيد بلال حبشي تا مقام موذن خاص پيامبر ارتقاء مييابد دليلش همين است كه بردگان و بندگان و مستضعفين عالم در لاالهالاالله صداي رهايي و رستگاري خود را ميشنيدند. در فتوحات هم شعار «برادري و برابري» چندين برابر سيوف غازيان تازه مسلمان نفوذ داشت و به گوش جانها خوش مينشست...
امروز خيليها معتقدند براي پاك كردن دين خدا از خرافات و براي پرهيز از جعليات بايد به صدر اسلام رجوع كنيم و صداي توحيد را مجددا از سرچشمه بشنويم. شخصا بر اين باور نيستم كه بايد به صدر اسلام رجوع كرد. دين خدا در روزگار ما قدرت و قوتي دارد كه بيبديل است و كارهايي ميتواند بكند كه ديگري نميتواند. معذلك بازخواني پيام اسلام در صدر به ما ميفهماند كه قدرت و ارزش دين خدا در چه كلماتي بوده است. به همين تعبير رحمةللعالمين توجه كنيد. خداوند پيامبرش را رحمتي براي عالميان ميخواند. ايضا خداوند خودش را به نامهاي رحمن و رحيم ميخواند. ظاهرا رحمن اسم خاص است و عربها با آن آشنا بودهاند. اسلام، مسيحيان و يهوديان را محترم ميشمرد و انبياء سلف و شريعت ايشان را تاييد ميكند. حتي پيامبر اسلام با ايرانيان بر سر مهر است و در ملاقات با سلمان به تصريح مردان سرزمين پارس را ميستايد. پيامبر قبل از بعثت در پيماني عضويت داشتند كه به «حلفالفضول» مشهور بود. چيزي كه اين پيمان را در چشم اعراب محترم ميكرد آداب فتوت و فداكاري بود. همين چيزي كه بعدها تغيير شكل داد و به جوانمردي مشهور شد. حرفم را خلاصه كنم. چيزي كه پيامبر را پيامبر كرد و باعث شد تا بزرگان و خردمندان و جوانمردان گردن به طاعتش بگذارند و در زمره پيروانش قرار گيرند همين اخلاق و متانت و بزرگواري و ادب و مهرباني او بود. تصريح آيه قرآن است كه لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم. ميفرمايد رنجهاي شما بر پيامبر گران ميآيد...
در ابتدا عرض كردم كه شعراي فارسي زبان بخشي از حقيقت توفيق محمد مصطفي را دريافتهاند. بايد مجالي بيابيم و اغلب اين اشعار حكمتآميز را بازخواني كنيم. عجالتا بگذاريد با چند بيت از مثنوي شريف مولانا يادداشتم را تمام كنم: مصطفي را وعده كرد الطاف حق/گر بميري تو نميرد اين سبق/ من كتاب و معجزت را رافعم/ بيش و كم كن را ز قرآن مانعم/ من تو را اندر دو عالم حافظم/ طانعان را از حديثت رافضم... من مناره پر كنم آفاق را/ كور گردانم دو چشم عاق را/ اي رسول ما تو جادو نيستي/ صادقي هم خرقه موسيستي/ هست قرآن مر تو را همچون عصا/ كفرها را دركشد چون اژدها... آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت/ او بخفت و بخت و اقبالش نخفت.