نخستين گام براي اصلاح
انقلابي كه نه تنها دسترسيهاي خبري و تحليلي ايرانيان را از مجاري رسمي مستقل و بينياز كرده، بلكه اين دسترسي را نامحدود هم كرده و از آن مهمتر اينكه همزمان توليد و ارسال نظر و خبر را نيز براي او نامحدود و غيرقابل كنترل كرده است. همه اين موارد در مدت كوتاهي رخ داده و در عين حال «در» براي رسانههاي رسمي همچنان بر همان پاشنه گذشته ميچرخد. رفتار صداوسيما و سياست رسانهاي كشور ما را به ياد سربازان ژاپني مياندازد كه سي سال پس از پايان جنگ دوم جهاني، همچنان در جنگلهاي جزاير اقيانوس آرام پست ديدباني خود را ترك نميكردند. ۳۰ سال با اين باور زندگي كردن، امكان بازگشت از آن ذهنيتها را نيز بسيار سخت ميكند و در نتيجه هر روز بيش از پيش بر سياستهاي گذشته اصرار ميورزند. در زمينه تحولات ارزشها و نگرشها و رفتارهاي مردم نيز موضوع پيچيدهاي نيست كه كسي متوجه آن نشده باشد. رشد فرديت و ارزشهاي فردگرايانه، احساس بيعدالتي و تبعيض و رشد روزافزون آنكه از طريق رسانههاي جديد نيز برجستهتر ميشود، افزايش بياعتمادي نهادي، گسترش نااميدي نسبت به آينده فردي و اجتماعي، باور نداشتن به پايههاي قديمي نظم اجتماعي در كنار ديگر مشكلات اقتصادي و اجتماعي، فضاي نامنسجم و زيانباري را ايجاد كرده كه مردم را حول دو شيوه دسترسي به رسانه (رسمي و غيررسمي) قطبي كرده است و هر روز كه ميگذرد، محيط اجتماعي قطبيتر و ناهماهنگتر ميشود. بنابراين صريح و روشن بايد گفت تا هنگامي كه رسانههاي رسمي ايران با يك اصلاحات اساسي و نه لزوما يكباره، مواجه نشوند نبايد انتظار داشت كه فضاي كلي جامعه رو به اصلاح و بهبود رود. در اين مورد خوشبختانه بخش مهمي از اصولگرايان هم موافق ضرورت اين تحول هستند. اصلاحات در سياست رسانهاي چنان بايد باشد كه رسانههاي مجازي و غيررسمي مكمل و نه جايگزين رسانه رسمي شوند، در حالي كه اكنون نقش جايگزين را دارند. خوشبختانه مدتي است كه فكر سانسور و بستن و اين جور موارد از ذهنها بيرون رفته است ولي اين تحول بيش از آنكه ناشي از اعتقاد به سياست رسانهاي جديد و آزادي بيان باشد، ناشي از ناتواني در بستن راههاي ارتباطي است. اين ناتواني بايد به پذيرش وضع موجود و الزامات آن ميل كند. خلاصه كلام اينكه با اين صداوسيما و سياست رسانهاي، هر روز بيشتر از ديروز دچار شكافهاي اجتماعي، سياسي، بينظمي و... خواهيم شد و اصلاح آن پرهزينهتر خواهد شد.