فلسفه تطبيقي
سيد محمدرضابهشتي
در كشور ما اقدامات متنوع و مختلفي در جهت فلسفه تطبيقي صورت ميگيرد و همچنين رشتههايي به عنوان فلسفه تطبيقي داير شده است. اما پرسش كماكان بجا و مناسب اين است كه فلسفه تطبيقي به چه معنايي است؟ فلسفه تطبيقي در معناي متداول در دانشگاههاي ما و مراكز پژوهشي ما به اشكالي صورت ميگيرد كه قابل تامل است. گاهي كه فيلسوفاني در مقابل يكديگر قرار ميگيرند، به خصوص اگر اين فيلسوفان به دو سنت فلسفي متفاوت تعلق داشته باشند و يك جانب آن فيلسوفان برآمده از فرهنگ اسلامي و ايراني و حكماي ما باشند، با يك جهتگيري در كار تطبيق مواجه هستيم. از برخي نوشتهها اين بو به مشام ميرسد كه گويي در جهاني از انديشه به سر ميبريم كه ما را نميبيند يا ديگر نميبيند يا اگر ميبيند به منزله ابژه تحليل خودش ميبيند خواه از سر كنجكاوي يا از سر ميل به اينكه ميخواهد همهچيز را از آن خود كند، يعني از جانب فرهنگ و انديشه غالب در گفتمان جهان كنوني يعني فرهنگ و انديشه مغربزمين. اين آثار به منزله نوعي فرياد اعتراض هستند به اين معنا كه ما هستيم. اين نحوه مواجهه و مطالعات تطبيقي زودتر از ما شايد هشتاد سال در ميان فرهنگهاي ديگر مثل آسياي دور، هند و چين شروع شد و بعدا به تاسيس دانشگاه هنولولو انجاميد و عمدتا به اهتمام كساني بود كه بيرون از دايره فرهنگ غربي و فلسفه مغرب زمين به چنين چيزي روي آورده بودند. در اين نحوه مواجهه انگيزههاي برون فلسفي دخيل به نظر ميرسد و احساس اينكه ناديده گرفته شدهايم و جايگاهي در اين گفتمان براي ما باز نيست را به اين شكل در عرصه فلسفه بروز ميدهيم. يعني اين اقدامات بيشتر تلاشي براي اثبات خود حتي گاه با صبغه قومگرايانه به نظر ميرسند.
اما اين تنها نحوه مواجهه با فلسفه تطبيقي نيست، بلكه كوششي براي فهم فلسفي است. يعني ما با چيزي مواجه شدهايم كه براي ما داراي ابهام است و هر چه ناشناخته باشد، گويي تهديد آميز است. بنابراين كوشش براي فهم براي به در آوردن از غرابت و بيگانگي به نظر ميرسد؛ از اين رو تلاش براي فهم در قالب تطبيق صورت ميپذيرد. مشكل غالب اين قبيل مطالعات زبان است. ما هنوز در شرايطي هستيم كه مانع زباني در مواجههها و همانديشيها مساله است. اين فقط يك آشنا شدن با زبان در عرصه آموزشهاي معمولي نيست كه به سادگي رفع شود. اگر به پيوستگي عميقي كه ميان نحوه فهم ما از جهان و زبان وجود دارد، متوجه باشيم، ميزان اين مشكل را در مييابيم.
در برخي رويكردهاي تطبيقي اگرچه تلاش براي فهم هست، اما در آنها با تكيه بر آنچه مباني فكري ما هست، تطبيق صورت ميگيرد. مثلا گفته ميشود جايگاه يك انديشه ديگر را در مختصات انديشهاي خودمان معلوم كنيم. تعيين جايگاه (localize) يك انديشه در مختصات انديشه خودمان يعني ما نقطه صفر هستيم و انديشههاي ديگر را بر اساس آن ارزيابي ميكنيم. اگر اين انديشه در اين مختصات جاي گرفت كه آن را به خيال خودمان در آن جا جاي ميدهيم اما اگر جاي نگرفت، ميگوييم يا حرف حسابي ندارد يا به درد ما نميخورد. در جاي دادن انديشهها در جاي خودشان نسبت به محور مختصات انديشه ما طبيعي است كه نسبت آنها را با آنچه خود بدان مانوس هستيم، ميسنجيم. به همين خاطر به سراغ قرابتها و نزديكيها و مشابهتها ميرويم. گام بعدي تلاش براي داوري بين انديشهها با اين موضع است كه غالبا تلاشي ناموفق و ناكام است.
اما اگر بكوشيم انديشهاي را در بستر خودش بسنجيم، ممكن است متوجه شويم كه اين تفاوتها به دليل مبناهاي متفاوت است و در نهايت در نتيجه رويارويي دو فيلسوف متوجه ميشويم كه تفاوت آنها ناشي از تفاوت مبناهاست و به همين خاطر مسائل را به نحو متفاوتي ميبينند. بنابراين نتيجه اين رويكرد همان چيزي است كه ممكن است در بدو نظر آشكار باشد، يعني تفاوت در مبناهاست.
اما گاهي نيز متاسفانه در مطالعات تطبيقي ميكوشند، انديشههاي ديگر را به نحوي محاكمه كنند و برتري انديشه خود را ثابت كنند. در بسياري از مطالعات تطبيقي چنين رويكردي هست. اما آيا راه ديگري در نحوه مواجهه انديشهها با هم هست؟ به نظر من مواجهه انديشهها مسير پر فراز و نشيبي است و تلاش دكتر طالبزاده قدم نهادن در اين راه ديگر است. ايشان ميكوشد انديشمندان متفاوت را در بستر فكري، فرهنگي و زباني متفاوت بشناسد. در قدم بعدي بعد از اين شناخت و يافتن تلاش ميشود گفتوگويي واقعي ميان فيلسوفان صورت داده شود، تا مسالهاي محوري در فلسفه مطرح شود. اين مساله از ديد ايشان مساله محوري در فلسفه است زيرا با متن وجود گره خورده است. شايد بتوان گفت مساله فلسفه همين است و بقيه مباحثي كه در فلسفه هست، متوقف بر اين بحث مبنايي است. به همين دليل است كه نميتوان متخصص رشتههاي متفاوت فلسفه شد، بدون اينكه اين مواجهه هستي شناختي صورت بگيرد.
كوشش دكتر طالبزاده اين است كه در يك همانديشي و هم سخني دريابيم براي مسالهاي كه فيلسوف اسلامي مطرح ميكند، فيلسوف غربي چه پاسخي براي گفتن دارد كه ميتواند مددرسان مساله ما باشد. رويكرد ايشان مساله محور است و پرسششان فلسفي است. اين قدم كه با احتياط برداشته شده ارزشمند و مثبت است. طي كردن اين مسير البته دشواريهايي در بر دارد و مستلزم تلاش خود ما است. اگر بخواهيم در جامعه دانشگاهي و حوزوي كه در آن هستيم، بر سر يك مساله هم سخن شويم، بايد متوجه موانع باشيم. بنابراين در كار دكتر طالبزاده گذشته از محتواي مهم آن نحوه رويكرد نيز بسيار مهم است، زيرا به نحو انضمامي مواجهه متفكران را نشان ميدهد؛ كاري كه متفاوت از آن چيزي است كه پيشتر تحت عنوان تطبيق و مقارنه و... ميشناختيم، اگرچه نيازمند صيقل خوردن است.
استاد فلسفه دانشگاه تهران