پيامدهاي انقلاب اكتبر 1917
آخرين پرده گسست
در جهان ايراني
حبيبالله اسماعيلي
انقلاب سوسياليستي اكتبر 1917 و به دنبال آن سقوط امارت بخارا به سال 1920، در گسست تاريخي ما و آسياي مركزي فصلي نو گشود. برخلاف مدعاي كساني كه جدايي ما و آسياي مركزي را به 70 سال حاكميت سوسياليسم و به موضوع تغيير خط محدود ميكنند، نگارنده معتقد است فراتر از اين علل نزديك، بايد به علل و زمينههاي دور نيز توجه شود تا زمينه شكلگيري فهمي واقعبينانهتر و موثر در ايجاد مناسباتي سودمند براي همه طرفها حاصل شود.
مساله اين است كه تحولات اخير در مناسبات ايران و كشورهاي آسياي ميانه به ويژه روابط با كشور تاجيكستان نشان ميدهد، برخلاف تصورات اوليه دو دهه اخير طرفهاي ذينفع در جادهاي هموار گام نگذاشتهاند. آيا همانند حوزه بين سرزميني ما و همسايگان، كه برخي مسائل آن مانند قضيه اروندرود يا درياي خزر فارغ از همه تحولات سياسي و تغيير حكومتهاي سرزمين ما و دولتهاي همجوار همچنان مقاومت نشان ميدهد، آيا ميتوان از مسائل ديرپاي تاريخي بين ما و سرزمينهاي آسياي مركزي سخن گفت؟ و آيا ميتوان گفت از منظر هويتي در سرزمينهاي شرقي جهان ايراني، پارادوكس تاريخي غريبي از كشاكش در عين همزباني و ريشههاي مشترك شكل گرفته است و در هر عصري و با هر نسلي تفسير و آرايشي نو پيدا ميكند و اين بت عيار به رنگ آن عصر، بر ما و آنها جلوه ميكند؟
بر اين مبنا و در نگاهي نخست از منظر هويتي دست كم ميتوان سه صورت بندي زير را در مناسبات حاكم ميان ما و آنها بر شمرد: 1- ايران و توران (اساطيري)؛ 2- اوزبك / صفوي (شيعي/سني)، تركستان (توران) / ايران؛3- ملتهاي اوزبك/ تاجيك و فارس (ناسيوناليسم با لعاب سوسياليسم)
آيا اين مرزبنديها با وقوع انقلاب اكتبر رخت بربست يا اين تصويرها و نشانههاي گفتماني آن در گفتمان انقلابي جناح چپ روشنفكران جديديه كه به بلشويكها پيوسته بودند، تفسيري نو پيدا كرد؟
گفتني است كه قبل از وقوع انقلاب اكتبر، چپگرايان جنبش روشنفكري جديديه در امارت بخارا در فاصله كوتاه نيمه دوم قرن 19 تا دو دهه ابتداي قرن 20 با سرعتي عجيب از فرآيند پاناسلاميسم و پانتركيسم متاثر از قازان و عثماني عبور كرده و به عصر سوسياليسم انقلابي روسي وارد شدند. اين ميراث در دو جلوه ناسيوناليسم اوزبكي و متعاقبا ناسيوناليسم تاجيكي با سوسياليسم درآميخت و در عمل به خلق شدن ملتهايي جديد ياري كرد. روشنفكران جديديه در اين دوره براي بيان افكار خود نشريات متعددي منتشر ميكردند. برخي از اين نشريات، مانند هفتهنامه «آيينه» دوزبانه (فارسي تاجيكي و اوزبكي) بودند و برخي نيز مانند «شعله انقلاب» كه موضوع سخن ما است تكزبانه و به فارسي تاجيكي منتشر ميشدند. شعله انقلاب را سيد رضا عليزاده (1945-1887) بعد از سقوط امارت بخارا منتشر ميكرد. او از مهاجران مروي و سبزواري تبار ساكن باغشمال سمرقند بود كه در خانوادهاي شاهي باف (ابريشمباف) باليده بود. عليزاده، فعال جنبش جديديه و متاثر از روشنفكران قفقازي بود. در ميان همفكران او افرادي همانند محمود خواجه بهبودي، عبدالقادر شكوري، ميرزا عبدالواحد منظم، صدرالدين عيني، حامد خواجه مهري، احمدجان حمدي حضور داشتند. عليزاده پيش از انتشار شعله انقلاب، در هفتهنامههاي دوزبانه «سمرقند» و «آيينه» قلم ميزد. ناگفته نماند كه عليزاده نيز از تصفيههاي استاليني جان سالم به در نبرد و در 1945 در زندان جان باخت. شعله انقلاب با اينكه ارگان رسمي فرقه اشتراكيون بخارا بود، از همان ابتدا با اتهامات دو گروه مواجه شد. عليزاده آنها را اوزبكها و اوزبك نمايان تاجيك تبار ميناميد كه فارسي تاجيكي را نه زباني بومي كه وارداتي و متعلق به ايرانيان مهاجر ميدانستند. شعله انقلاب دو دوره منتشر شد.عليزاده ايراني تبار بود و حتي در يكي از مقالات شعله انقلاب از سكونت داشتن 15هزار ايراني در محله باغشمال ياد ميكند، اما در اينجا با بهكارگيري اصطلاح ما «تاجيكان و فارسها» از تصوير نويني حاكي از مرزبندي هويتي با ايرانيان، سخن ميگويد. تصويري كه در شمار گفتمان رسمي حزب كمونيست جاي گرفت و تا امروز نيز تداوم دارد. نكته مهم اين است كه به رغم مرزبندي بالا هنوز اين جريان روشنفكري خود را در شمار تركستانيها ميدانست و صد البته بعدا با كوششي مجدانه و در فرآيند شكلگيري هويت تاجيكي در تقابل با هويت تماميتخواه و تاجيك برافكن اوزبكي راه جديدي طي كرد.
از همان ابتدا در گفتمان رسمي كه امروزه نيز تداوم دارد، تاجيك مستقل از آنچه ما عرفا به ايرانيت ميشناسيم، مرزبندي خود را با عنوان دو قوم برادر فارس و تاجيك تثبيت كرد. البته اين مرزبندي نافي علاقه طرفين به يكديگر و نافي علاقه بخشي از تاجيكان به ايران نبود، اما گفتمان غالب بر مرزبندي تاجيك و فارس اصرار ميورزيد و همچنان اصرار ميورزد. نمونه روشن اين گفتمان را ميتوان در تاريخ خلق تاجيك نوشته باباجان غفوراف ديد. اين كتاب همان كتابي است كه به نقل مشهور اسباب دلخوري ابوالقاسم لاهوتي و عزيمتش به مسكو را فراهم كرد. لاهوتي از اينكه همه ميراث مشترك جهان ايراني، تاجيكي خوانده شود، ناخرسند بود. حاصل سخن اينكه به رغم همه مشتركات آفرينندگان جهان ايراني، در پرتو انقلاب اكتبر و با لعاب سوسياليسم نيز مرزبندي تاريخي و حتي اسطورهاي «آنها و ما» در هيبت و كسوتي نوين بازآرايي شد. اين تصوير نوين يادآور تقسيمبندي شاهنامه در مورد همتباران «ايراني و توراني» نيز هست. تبارشناسي اين مرزبندي در عرصه زبان نيز قابل رديابي است كه بايد آن را به مجالي ديگر واگذاريم.
* پژوهشگر تاريخ و فرهنگ
* * منابع در دفتر روزنامه موجود است.