• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3977 -
  • ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۶ آذر

به مناسبت سالمرگ جلال‌الدين بلخي

عليه صنعت مولانا

محسن آزموده

 

اصطلاح «صنعت فرهنگ» در علوم اجتماعي به نام نظريه‌پردازان انتقادي، تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر ثبت شده و در عنوان يكي از فصل‌هاي كتاب اثرگذار اين دو يعني «ديالكتيك روشنگري» (1944) به كار رفته است. از نظر اين دو در روزگار سرمايه‌داري فرهنگ عامه تحت سيطره كارخانه‌اي است كه محصولات فرهنگي «استانداردشده»اي از قبيل آثار سينمايي، برنامه‌هاي راديويي، مجلات، كتاب‌ها را توليد مي‌كند و به اين وسيله جامعه توده‌اي را به سمت انفعال سوق مي‌دهد. توليد و تبليغ و ترويج و انتشار و توزيع لذت بي‌دردسر از طريق كالاهاي عامه‌پسند، كار اصلي اين صنعت است و با اين كار دو هدف مهم سياسي و اقتصادي را دنبال مي‌كند كه در طول يكديگر قرار مي‌گيرند؛ به عبارت روشن‌تر سرمايه‌داري با صنعت فرهنگ غير از عرضه كالاهايي بنجل و مبتذل دو كار مي‌كند: در وهله اول با يكسان‌سازي (conformism) سلايق مخاطبان توان شكل‌گيري هر گونه نگرش انتقادي در انسان‌ها را سلب مي‌كند و ايشان را به موجوداتي مطيع، سطحي و مبتذل بدل مي‌سازد و در گام نهايي نيز با حفظ و گسترش وضع موجود يعني ساختار سرمايه‌داري به اهداف اقتصادي خود دست مي‌يابد.
رويكرد بنيانگذاران مكتب فرانكفورت به فرهنگ عامه‌‎پسند جديد امروز در نظريه‌هاي جامعه‌شناسي هم «كلاسيك» تلقي مي‌شود و هم قبولش با «اما و اگر»هاي زيادي همراه شده است. براي نمونه منتقدان نگاه نخبه‌گراي آدورنو و هوركهايمر به فرهنگ عامه‌پسند را چندان نمي‌پسندند و معتقدند نگاه از بالاي ايشان عامه مردم را در مقام «عوام كالانعام» تنزل مي‌دهد؛ ضمن آنكه نگرش منفي اين نظريه‌پردازان به فرهنگ توده‌اي دستاوردهاي قابل توجه اين فرهنگ مثل بالا بردن سطح فرهيختگي در ميان عموم انسان‌ها را ناديده مي‌گيرد و جنبه‌هاي ايجابي صنعت فرهنگ را مغفول مي‌گذارد. با وجود اين انتقادها به نظريه مذكور، از يك نكته نبايد غفلت كرد و آن نقد سطحي‌نگري و ابتذالي است كه صنعت فرهنگ هر اثر هنري و انديشه والايي را به آن مي‌آلايد، با سطحي كردن آثار اصيل فكري و هنري و تبديل آنها به كالايي براي مصرف زودهنگام.
شاهد مثال گوياي اين امر نوع مواجهه‌اي است كه اين روزها به خصوص در تركيه با جلال‌الدين محمد بلخي صورت مي‌گيرد. كافي است به تبليغات وسيع رسانه‌ها و تصاوير و فيلم‌هايي كه به مناسبت روز درگذشت مولانا (27 آذر موسوم به روز «عرس») در رسانه‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي منتشر مي‌شود، دقت كنيم. اجتماع كثيري از آدم‌ها و جماعات انساني در اين ايام در قونيه و برگزاري مراسم به بهانه سالمرگ مولانا رويدادي است كه خوب و بد يا درست و غلط آن مي‌تواند از جنبه‌هاي مختلفي مورد بحث قرار گيرد. براي نمونه ممكن است روانشناسان از تاثير مثبتي كه با اين اقبال (ولو سطحي) به مولانا در آدم‌ها پديد مي‌آيد، دفاع كنند يا تحليلگران سياست بين‌الملل آن را رويدادي مثبت در جهت معرفي قرائت‌هايي صلح‌طلبانه از اسلام و معرفي چهره‌اي فرهيخته از فرهنگ و تمدن اسلامي تلقي كنند. همچنين اهل ادب مي‌توانند اين رخداد را از حيث آشنايي ولو اجمالي با يكي از بزرگ‌ترين ادباي تاريخ جهان به فال نيك بگيرند يا فارسي‌زبانان بطور خاص از به گوش رسيدن صداي شاعر و متفكري پارسي‌گوي در ميان جهانيان شادمان باشند.
البته ترديدي نيست كه مولانا مثل هر انديشمند بزرگ ديگري در جهان به هيچ فرد و گروه و جامعه‌اي تعلق ندارد و پيش از هر چيز متفكري جهاني است كه در آثار منظوم و منثورش اعم از مثنوي معنوي و كليات شمس و فيه مافيه و... انديشه‌ها و افكاري جهانشمول را عرضه كرده است. از اين منظر نزاعي گاه ميان برخي ملي‌گرايان افراطي خواه پارسي‌زبان و خواه ترك‌زبان صورت مي‌گيرد كه به لحاظ فكري بي‌وجه است و تنها انگيزه‌هاي سياسي و اقتصادي طرفين دعوا را پنهان مي‌دارد. اگرچه در اين هم ترديدي نيست كه مولانا بيش و پيش از هر چيز به زبان فارسي شعر مي‌گفت و مي‌نوشت و براي فهم دقيق و عميق او بايد فارسي دانست، همانطور كه براي فهم دقيق انديشه‌هاي افلاطون و ارسطو بايد يوناني دانست و براي درك درست آنچه كانت و هگل و نيچه و هايدگر مي‌گفتند بايد آلماني بلد بود و درك درست برگسون و دريدا و فوكو بدون تسلط ژرف بر زبان فرانسه غيرممكن است، همچنان كه كسي كه زبان انگليسي را به خوبي نداند، نمي‌تواند مدعي فهم دقايق و ظرايف سخن ادبا و فلاسفه انگليسي‌زبان چون شكسپير و لاك و هيوم شود. اين اهميت زبان به ويژه با تاكيدي كه فلاسفه در قرن بيستم بر آن مي‌گذاشتند، صد چندان مي‌شود.
فراسوي همه اين مباحث اما آنچه تلخ و دردناك است، بلايي است كه صنعت فرهنگ بر سر مولانا و انديشه‌هاي او مي‌آورد كه همان نگاه مصرف‌گرايانه به آثار و ميراث او و تبديل آنها به كالاهايي راحت‌الحلقوم براي خريد و فروش در بازار است؛ اقدامي كه پيش از هر چيز توسط موسسات و نهادهايي با نام و «برند» مولانا و «رومي» صورت مي‌گيرد و در بدو امر نيز مدعاي‌شان ترويج انديشه‌هاي اوست، اما در عمل راهي به متن آنچه او گفته و نوشته نمي‌برند. نمونه بارزش خانمي است كه خود را نواده مولانا معرفي مي‌كند و بر همين اساس اين طرف و آن طرف دم از مولانا مي‌زند، دريغ از آنكه فارسي بداند و بتواند اشعار و آثار جدش را به زبان فارسي بخواند. اين را مقايسه كنيم با مولاناپژوهي چون رينولد نيكلسون انگليسي كه آثار ارزشمندي در معرفي مولانا نوشته است.
البته دقيق‌تر آن است كه بگوييم متضرر اصلي صنعت مولانا نه آن متفكر بزرگ كه ما هستيم، چرا كه با اكتفا به محصولات سطحي و نازل اين صنعت خود را از درك عمق و ژرفاي انديشه‌هاي او محروم ساخته‌ايم و به مجموعه‌اي از تفريحات و سرگرمي‌هاي مناسكي و ادا و اطوار لوس و بي‌مزه دل خوش كرده‌ايم و به خيال خام خودمان با اين كارها، خود را هم‌سخن آن متفكر برجسته مي‌پنداريم. حال آنكه مولانا خود مي‌گويد: هر كسي از ظن خود شد يار من/ از درون من نجست اسرار من.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون