مردي خوش اقبال و خوش خلق
سيد علي ميرفتاح
عادت ندارم يا بهتر بگويم بلد نيستم كه به مناسبت مرگ رجال بنويسم. اما به رحمت خدا رفتن صادق طباطبايي آنقدر ذهنم را به خودش مشغول داشته كه نميتوانم درباره موضوع ديگري بنويسم. براي خودم هم عجيب است كه اين همه از مرگ شخصي كه هيچوقت از نزديك نديدمش و معاشرش نشدم متاثر شوم. البته خواندن خاطرات انس و الفت ميآورد. شايد به خاطر اينكه سه جلد از خاطرات او را خواندهام، با او احساس خويشي ميكنم. بالاخره دانستن اينكه او كجا به دنيا آمده و چطور بزرگ شده و كجا درس خوانده و رفقايش چه كساني بودهاند و چه مرام و مسلكي داشته و حالا در چه احوالي است خودش باعث رفاقت ميشود، اگرچه رفاقت يكطرفه. من آنقدر به جزييات زندگي آن مرحوم وقوف دارم كه ميتوانم دربارهاش لكچر بدهم و بعضي از خلقيات گفتنياش را بگويم. ضمن اينكه يادم هست وقتي خاطرات را ميخواندم با مرام و مسلك صاحب خاطره احساس قرابت ميكردم و دلم ميخواست بهانهاي دست دهد تا محضر اين مرد بزرگ را درك كنم و زانو به زانويش بنشينم و درباره موسيقي و امام موسي و انقلاب و آلمان و ساير چيزها از حضرتش سوالاتي بپرسم. اتفاقا همين اواخر رفيق مشتركي قول داد كه ملاقاتي ترتيب دهد و شرايطي را براي گفتوگو مهيا كند. اما دست تقدير رضا نداد و قبل از هر ملاقاتي گل عمر او را چيد و ديدار را به قيامت انداخت. اما حالا كه او به رحمت خدا رفته وظيفه خودم ميدانم تا خوبيهاي او را فهرست كنم و فضايلش را برشمرم؛ اذكرو امواتكم بالخيرات. از خوبيهاي او يكي اين بود كه خلق خوش داشت و با اينكه به طبقه خواص تعلق داشت اما با همه ميجوشيد و وسعت مشرب داشت و با همه، لااقل با خوبان هر طايفهاي نشست و برخاست ميكرد. از اين حيث حلالزاده قطعا به دايي بزرگوارش رفته و از امام موسي ارث برده كه با بزرگان سياست و طرب و ادبيات و تجارت و علم معاشرت داشته. هر كس او را ديده گواهي ميدهد كه او مودب بوده و خودش را براي كسي نميگرفته و بداخلاق و متكبر نبوده. آدم آقازاده باشد، اين همه مهربان و خندهرو اهل خير باشد نوبر است. شما آقازاده باشي، خواهرزاده امام موسي باشي، معاشر امام خميني باشي، اخ الزوجه حاج احمدآقا باشي، دايي حاج حسن آقا باشي، مشاور مرحوم بازرگان باشي، عضو نخستين كابينه انقلاب باشي، درسخوانده با فضل و كمالات هم باشي اما در كنارش قلندر و دريادل و خوشمشرب هم باشي جاي تجليل دارد. دومين خصلت نيكوي صادق طباطبايي تميزي و شيك پوشياش بود كه از همان اول انقلاب توي چشم ميآمد و خود به تنهايي حجت موجهي بود كه نشان دهد انقلاب به هيچوجه معادل بدلباسي و يلخي بودن و پيراهن چيني و شلوار شش جيب و پوتين و صورت اصلاح نشده نيست. از كمالات ديگر مرحوم صادق طباطبايي اين بود كه در كوران حوادث و جريانهاي انقلاب به ورطهاي كه بعضي دوستانش افتادند نيفتاد و خودش را حفظ كرد و تا آخر در زمره مريدان امام خميني باقي ماند. عجيب و سخت نبود كه او هم به همان سرنوشت قطبزاده و بني صدر و ديگران مبتلا شود. اما خدابيامرز از آنجايي كه گرفتار كيش شخصيت نبود، ماند، اگرچه در انزوا سرگرم كار و بار خود شد. يك ستون براي برشمردن محاسن صادق طباطبايي كم است اما به قدر وسع آنچه را اعتقاد دارم و به عقلم ميرسد خدمتتان عرض ميكنم. نكته آخر را هم بگويم و رحمالله من يقراء الفاتحـ[ مع الصلو\.
از خوبيهاي صادق طباطبايي كه احتمالا متاثر از خال مفضال اثرش بود اين بود كه آدمي تكساحتي و يك بعدي نبود و خودش را محصور در يك رشته و يك گروه و يك جريان نكرده بود. اين خصوصيت مهمي است كه آدم شيمي بخواند، با موسيقي صفا بكند و اهل رفاقت با طوايف و طبايع مختلف باشد و در عين حال مسلمان و مومن و متعبد هم باشد. البته اقبال او هم بلند بود و به دادش رسيد كه از اول زندگي با متحجرين و متعصبين دمخور نشد. خاطراتش را بخوانيد تا ببينيد هرچه آدم حسابي مترقي و دانشمند و اهل معرفت است با او رفيق بوده و دمخور بوده و سمت استادي و رفيقي در حقش داشته. البته وجود يك دايي قبيلهاي بلكه مملكتي را از حيث روشنفكري كفايت ميكند اما حضور شهيد بهشتي و آقا مصطفي و حاج احمدآقا و ساير بستگان را نبايد دست كم گرفت. مرگ او زود هنگام و پر دريغ است اما اين طور كه از شواهد و قراين پيداست زندگياش پر بركت و پر فايده بود و و بيشتر اوقات با او سر آشتي داشت. اينكه نام يكي با نخستين رفراندوم انقلاب اسلامي گره بخورد و هركس ميبيندش ياد جمهوريت نظام اسلامي بيفتد كم ارج و منزلتي نيست. خدايش بيامرزد و قرين رحمتش كند، انشاءالله.