«لاله زارع» نخستين زني است در ايران كه داستان پليسي – جنايي نوشته است. نخستين كتاب او با عنوان «جمجمه جوان» ۲۶شهريور امسال به همراه ۳ كتاب ديگر توسط «محمدحسن شهسواري» نويسنده و مدرس كارگاههاي رمان در قالب «رمان ژانر» رونمايي و معرفي شد.
بازاركتاب ايران تاكنون ترجمه داستانهاي پليسي – جنايي را تجربه كرده و به صورت جدي هيچ نويسندهاي قدم به دنياي جنايت نگذاشته است. اما از دنياي جنايت تا اخباري كه از آن در روزنامهها به عنوان خبرحوادث منتشر ميشود تا آنچه به عنوان ژانر پليسي- جنايي شناخته ميشود فاصله بسيار است.
آنچه در ادامه ميخوانيد گپ و گفتي ميان يك «حوادثنويس» و يك «جنايينويس» است؛ از اينكه در دنياي واقعي پليس و كارآگاهانش چه شكلياند و در داستانها بايد چه شكلي باشند.
اما همه بحث با «لاله زارع» كه كتابداري خوانده و مدتها براي هفتهنامه سرنخ همشهري داستان مينوشته نبود؛ موضوع ديگري محور اين گپ و گفت بود؛ لاله زارع به عنوان يك زن جوان چه موانعي را پشت سرگذاشته تا بتواند نخستين زن جنايينويس ادبيات ايران شود. او ميگويد: به عنوان يك زن كار سختي بود كه شخصيت اصلي داستانم يك كارآگاه مرد پليس بود؛ فكر كنيد با كلي تقاضا و نامهنگاري و ديدار با چند مسوول كه بتوانم ماموران پليس را ببينم و همراه آنان در گشت حاضر شوم. در مرحله آخر يك نفرنهايي، مخالفت كرد و عملا همه زحماتم بينتيجه ماند. به راستي يك نويسنده زن چگونه ميتواند شخصيت اصلي خود كه يك كارآگاه مرد پليس است را بشناسد تا بتواند آن را ترسيم كند.
اين موضوع و مواردي از اين دست را در گفتوگويي كه پيش رو داريد ميخوانيد.
چه شد كه داستان «جمجمه جوان» متولد شد؟ چه مسيري را طي كرديد تا اين داستان بالاخره شكل كتابي گرفت كه امروز به دست ما رسيده است؟
من مجموعه داستاني پليسي نوشته بودم و آن را براي بررسي به آقاي محمدحسن شهسواري دادم. ايشان هم بعد از مطالعه از من سوالي پرسيدند؛ ميخواهي پليسي بنويسي؟ ميخواهي ژانر بنويسي؟ ميخواهي اين كار را به طور جدي انجام بدهي؟
گفتم شما كار من را ديدهايد؛ اين را نوشتهام بدون آنكه كسي به من چيزي بگويد، نوشتهام؛ علاقه خودم بوده است. آقاي شهسواري گفتند اگر تصميم داري حرفهاي بنويسي يكي از داستانهاي اين مجموعه داستانت كه بيشتر به آن علاقه داري را انتخاب كن چون جا دارد روي آن كار كني و به رمان تبديلش كني. آقاي شهسواري خيلي جدي به من گفتند آنچه نوشتهاي در نيامده است. بلافاصله با يكي از دوستانم كه به پليسينويسي علاقه داشت قرار گذاشتيم و باهم شروع به نوشتن كرديم. البته هريك به طور مستقل. هر هفته كار همديگر را ميخوانديم و با هم كار ميكرديم. كار اول هر نويسندهاي سختترين كار اوست. چون ميدانستم كار اول، مهمترين كار نويسنده ميشود رفتم و نشستم يكي از داستانها كه بيشتر آن را دوست داشتم را انتخاب كردم و شروع كردم به نوشتن و بعد بازنويسي. خيلي صحنهها را حذف كردم، چند شخصيت به آن اضافه كردم. كار به جاي معقولي رسيد گفتند براي اينكه مطمئن شوم ميخواهي كارت را ادامه دهي بايد سه تا رمان بنويسي به عبارت ديگر گفتند اگربخواهي ژانر بنويسي بهتر است كه 3 كتاب در همين زمينه بنويسي تا معلوم شود توي اين مسير جدي هستي. به همين دليل پيش از آنكه كتاب «جمجمه جوان» منتشر شود رمان دوم را هم شروع كردم. آقاي شهسواري از كار دوم راضيتر بودند.
يعني الان يك كتاب ديگر در همين ژانر معمايي و جنايي در حال انتشار داريد؟
بله در حال بررسي براي چاپ است.
در جنايينويسي چه ميديديد؟ فكر ميكنيد با جنايي نويسي چه كار ميتوانيد بكنيد ؟
هدفمند ميخواهم رمان بنويسم. ذات هنر برنميتابد كه شما پيامي در داستانتان داشته باشيد. تجربه زيسته من هم محدود است. اما علاقه غريزي من بوده كه اين حوزه را دنبال كنم. حالا كه فكرش را ميكنم و به ياد ميآورم كه مادرم برايم تعريف كرد وقتي من را باردار بوده به سبب استراحت مطلق بودن مشغول مطالعه بوده و داستانهاي كارآگاه مايك هامر را ميخوانده است و شبها خواب مايك هامر را ميديده و حالا شوخي يا جدي ولي اين برايم خيلي جالب بود. يك علاقه غريزي بود كه دنبال نوشتن در اين حوزه رفتم. اتفاقات اجتماعي و روابط انساني مرا بيش از هر چيزي متاثر ميكند و معما و راز خيلي برايم جذاب بوده است. همه اينها در بستر داستان جنايي خيلي امكان پرداخت دارد و ميتواند به عميقتر شدن در شخصيتهاي داستان كمك كند. علاقهام به قاتلان زنجيرهاي سبب شد شروع كنم درباره آنها خواندن و نوشتن.
چه شد كه درگير داستان قاتلان سريالي شديد؟
از جاي خاصي نبود ولي وقتي ماجراي خفاش شب در ايران جنجال به پا كرد و خيلي هم اطلاعات كاملي از آن در دسترس نبود با اشتياق پيگير آن شدم. احساس ميكردم اينها براي ما جذابند. احساس ميكردم ميتوانم دركشان كنم. بعد كه ماجراي سعيد حنايي پيش آمد اين جستوجو بيشتر شد و بعد هم بيجه. انگار ميتوانستم بخشي از وجود آنها را لمس كنم.
دنبال مجيد سالكمحمودي، مردي كه در فاصله سالهاي 1359 تا 1364 دستكم 40 زن و دو كودك را به يك شيوه به قتل رساند هم رفتيد؟
نه، چون شباهتها بين قاتلان سريالي بسيار زياد است ميتواني همان شيوه زندگي و همان قربانيها را در كشورهاي ديگر هم دنبال كني. ترجيح دادم به سراغ نمونههاي خارجي بروم زيرا آنها داكيومنتهاي كامل و فراواني از ماجرا ثبت و ضبط ميكنند و براي مطالعه كامل هستند.
فكر ميكنيد جنايينويسي و نوشتن داستانهاي پليسي تا چه اندازه به افزايش سطح مطالعه و بزرگتر شدن دايره مخاطبان كمك ميكند؟
خود من ابتدا با خواندن كارهاي رومنس شروع كردم و كارهاي كلاسيك خوبي نظير ربكا و بربادرفته را خواندم و بعد علاقهمند شدم آلبركامو را هم بخوانم. بنابراين ميتوانم بگويم ذهن مخاطب هم بعد از خواندن كتاب مهارت پيدا ميكند و اين به افزايش مطالعه و عميقتر شدن مطالعه كمك ميكند. من فكر ميكنم رمان ژانر به نوعي كمك ميكند مخاطب از ادبيات دل نكند و جهان كتاب را به سوداي جهانهاي ديگر رها نكند و چه چيزي ارزشمندتر از اين.
شما ميخواهيد ژانر پليسي يا معمايي و جنايي بنويسيد. آيا بين شخصيتهاي رمان جنايي و واقعيت زندگي ما بايد رابطهاي وجود داشته باشد؟ بگذاريد برايتان مثالي بزنم. وقتي سريال خواب و بيدار در سال 1381 پخش ميشد يكي از شخصيتهاي آنكه اتفاقا فرماندهاي از نيروي انتظامي بود يك زن بود. زني كه شوهرش هم پليس بود. اما در عالم واقع ما اين دو شخصيت را نه ميديديم و نه باور ميكرديم. شايد آن موقع ادبيات ما آن قدر به حوزه پليسي وارد نشده بود كه بتواند به ساخت فيلم سريال پليسي كمك كرده باشد. با درنظر گرفتن اين نكته كه داستان ظرافتهاي خاص خود را دارد و لزوما نبايد منطبق بر مولفههاي واقعي باشد چقدر پليسينويسي در ايران ميتواند بازتابنده پليس و كارآگاهان ما باشد؟
بگذاريد تجربه خودم را برايتان بگويم. در اينستاگرام سه نفر از حوزه سينما به من پيام دادند كه كتابت را خواندهايم و قابليت تبديل به سناريوي يك فيلم را دارد. دو كارگردان و يك تهيهكننده. البته براي من خوشايند است كه از كارم تعريف كنند ولي من به آن خوشبينانه نگاه نكردم. گرچه كار من در مديوم ادبيات است و با مديوم سينما متفاوت است اما براي يك نويسنده كه كار اولش مورد توجه قرار گرفته، مهم است. در واقع اگر ادبيات پليسي ما پيشرفت كند آن وقت سينماگران نيز جديتر آن را دنبال ميكنند و طبيعتا سناريوهاي جديتري در اين زمينه نوشته ميشود. اما ما هم با مشكل مواجه هستيم. سينماگران معتقدند ما داريم شما را معروف ميكنيم و از اين سو نويسندگان ميگويند ما هم هنرمند هستيم و شما بايد حق و حقوق ما را محفوظ بداريد. اين جدال هميشه بوده و هست اما درباره سوال دومتان بايد صبر كنيم تا ببينم چه ميشود. به قول معروف با يك گل بهار نميشود. از پس رمانهاي بيشمار شايد بشود يك ارزيابي راجع به تفاوتها و شباهتهاي پليس در ادبيات و پليس در واقعيت انجام داد.
بعد از انتشار كتابتان از نيروي انتظامي يا كارآگاهان پليس آگاهي هم با شما تماسي گرفتند؟ آيا خبر داريد كه آنها كتابتان را خواندهاند يا نه؟ اصلا فكر ميكنيد كتابتان روي كار آنها تاثيري بگذارد؟
اطلاع ندارم اين كتاب را خواندهاند يا نه؛ اما داستانهاي دنبالهدار را كه براي مجله سرنخ همشهري مينوشتم را خوانده بودند و بازخوردي كه داده بودند اين بود كه فضارا خوب درآورده و پرسيده بودند آيا سابقه همكاري در بخش حوادث داشتهام يا نه.
براي تصويرسازي يك كارآگاه نياز داشتيد كه با كارآگاهان پليس آگاهي مواجه شويد و بتوانيد آنها را بشناسيد تا ترسيمشان كنيد. براي اين كار چه كار كرديد تا كارآگاه «روزبه افشار» ساخته و پرداخته شود؟
من ارتباطم با پليس آگاهي از شيراز شروع شد. به عنوان يك نويسنده و محققي كه دوست دارد سر از كار پليس درآورد درها به روي من بسته بود. اصلا من را راه نميدادند. مرتب ميگفتند نامه بياور و بگو كه چرا ميخواهي بيايي و كارآگاهان را ببيني؟ در جايي نيز به من مشكوك شده بودند كه چرا اين همه تلاش ميكني بيايي به اداره پليس و اين سيستم را بشناسي. ببينيد كار چقدر سخت ميشود. بالاخره توانستم يك سرهنگ را كه در دايره مبارزه با جعل اسناد بود و مدتي هم در دايره قتل كار كرده بود ملاقات كنم كه دست برقضا كتابخوان بود. كتابهاي خارجي پليسي را دنبال ميكرد و مساله برايش شفاف بود. وقتي گفتم ميخواهم تحقيق كنم براي نوشتن فهميد چه ميگويم. خيلي راهنماييام كرد كه فضا را بهتر بشناسم. منابعي در اختيار من گذاشت كه مربوط به آموزش پليس بود و اين خيلي كمك كرد تا او را بشناسم. در تهران هم از طريق دوستانم در هفتهنامه سرنخ همشهري يكسري اطلاعات گرفتم.
يكي از دلايلي كه باعث شد اين سوال را مطرح كنم به اين نكته برميگردد كه ما اصلا فضايي نداريم كه در آن «پوآرو» شكل بگيرد. مثلا ما در ايران كارآگاه خصوصي نداريم و اگر قرار باشد جنايي نوشته شود وارد كردن كارآگاه خصوصي آن را تخيلي و فانتزي نميكند؟
البته اول نكتهاي را بگويم؛ الان در ادبيات جهان هم كارآگاه خصوصي اقبال چنداني ندارد. انگليسيها پلات را خيلي خوب درميآورند. پلاتهاي درجه يكي مينويسند جي. كي. رولينگ هم سه تا كار دارد. خانم رولينگ هم ميتواند دنبالهرو خانم آگاتا كريستي باشد. يك كارآگاه خصوصي بسازد با همان حال و هوا ولي به شكل مدرن آن. در ادبيات جنايي جاهاي ديگر نگاه كنيم شخصيت كارآگاه به شكل پليس درآمده است. مثلا كارآگاه والندر در كارهاي هنينگ مانكل، كارآگاه مگره فرانسوي پليس است. كارآگاه كارهاي دونمات هم همينطور. كارآگاهان خصوصي انگليسي براساس استنتاج كار ميكردند. يعني مينشستند و پازل حل ميكردند. ديگر الان مردم حوصله چنين مدلهايي را ندارند. الان فضا، حال و هوا و اتمسفر داستاني خيلي براي مردم اهميت پيدا كرده است.
من براي آنكه تصويرپليسهاي خودمان را بتوانم ترسيم كنم علاوه بر گفتوگو با برخي كارآگاهان با خبرنگاران حوادث هم صحبت كردم و بعد شروع كردم به مطالعه رويه بازپرسي قضايي پروندههاي قتل دهه 80 در تهران. دو كتاب قطور. ما در ايران پروندههاي پيچيده جنايي آنقدري نداريم كه بطور شاخص بتوان از آن حرف زد. با اين توضيحات من بايد كارآگاهي ميساختم كه نه گرتهبرداري از مدلهاي خارجي باشد و نه از واقعيت دور باشد.
حالا كه به رويه بازپرسي اشاره كرديد بگذاريد سوالي بپرسم؛ سيستم قضايي ما در پروندههاي قتل، اعترافمحور است. آيا فكر ميكنيد با داستانهاي پليسي – جنايي و همين داستان شما بتوان تاثيري بر اين رويه در جامعه گذاشت؟
گفتم با يك گل بهار نميشود؛ اين را زمان مشخص ميكند. بايد سالها بگذرد و ببينيم مثلا ادبيات چه تاثيري بر روندهاي اجتماعي ميگذارد. تصويري كه از پليس و كارآگاهش در داستانهاي جنايي داده ميشود بايد آن قدر قوي باشد كه تبديل به الگو شود و اين تصوير بتواند كاري كند كه حتي اگر فردي آنگونه نيست به همان شيوه رفتار كند. با همه اينها پليسهاي ما خيلي علميتر از قبل رفتار ميكنند. براي مثال در مورد صحنه جرم الان شيوه بررسي هوشمندتر از قبل شده و من مطمئنم اين اتفاق در يك پروسه رخ داده و نه يك شبه. چه بسا با همين روند و در اين مسير ما هم در داستانهايمان پليسهاي مدرنتر و جذابتري را خلق كنيم و نفعي دو سويه داشته باشد.
وقتي صحبت از قتل و داستان چنين جنايتي مطرح ميشود تصوير يك كارآگاه رسيدگي به پروندههاي قتل را انتظار داريم. از منظر حوادثنويسان كارآگاهان رسيدگي به پروندههاي قتل افراد خاصي هستند و البته تعداد آنهايي كه سالها كارآگاه رسيدگي به قتل باشند محدود است. هم فشار رواني بر كارآگاهان رسيدگي به قتل بيشتر است و هم حواشي مثبت ندارد. مثلا وقتي خودرو يا اموال فردي سرقت ميشود و پليس آن را كشف ميكند همين موضوع موجب خوشحالي مالباخته ميشود ولي در قتل چنين نيست. با اين حال كارآگاه شما خيلي شبيه آنچه حوادثنويسان با آنها سرو كار دارند نيست.
نگرانيهاي من ابتداي كار همين بود. اينكه شخصيتي كه ميآفرينم چقدر قابل لمس خواهد بود. نگراني اولم اين بود كه من يك زن هستم و دارم شخصيت مردانه مينويسم نگراني دومم اين بود كه دارم يك شخصيت پليس ايراني را تصوير ميكنم. با شرحي كه دادم اصلا دسترسي و شناخت پليسهاي ما محدود است. حال وراي اين دو نگراني همين مساله را در كارهاي ژرژسيمنون جستوجو كردم. «كارآگاه مگره» در داستانهاي «ژرژ سيمنون» ابتدا 40 ساله است و در داستانهاي مختلف سن او نيز بيشتر ميشود تا آنجا كه در 60 سالگي در حال بازنشستهشدن است. به همين نسبت هم «كارآگاه مگره» دلنشينتر و پختهتر ميشود. من فكر كردم ژرژ سيمنون اين داستانها را براي كي نوشته؟ براي يك بازه مخاطبان خاص نوشته و به تدريج هم سعي كرده اين شخصيت را عميق كند. اين مرا خوشحال و اميدوار كرد كه كارآگاه روزبه افشار 33 ساله در داستان من اگر فرصت اين را پيدا كند كه سالها زندگي كند و داستانهاي خودش را بگويد اين شانس را پيدا كند كه عميقتر شود و اين شخصيت بايد چه سمت و سويي پيدا كند. نميگويم براساس سليقه بازار شخصيت كارآگاهم را تغيير ميدهم اما اين ويژگيهايي كه در داستانها دوست داشتند را تقويت كنم و آن ويژگيهايي كه دوست نداشتند را مهاركنم. ببينم با آن، چه ميتوان كرد كه شخصيتش رشد پيدا كند و به كمال برسد. من سعي دارم اين مسير را طي كنم حالا نميدانم بشود يا نه زيرا همه مساله خواست من نيست به اينكه ناشر هم راغب باشد به من كمك كند تا كارآگاه من در ذهن مخاطب جا بيفتد هم بستگي دارد. در مورد اينكه كارآگاههاي دايره رسيدگي به قتل عمر طولاني ندارند هم بايد بگويم كه اتفاقا كارآگاه داستان من هم از قضا از دايره مبارزه با مواد مخدر آمده به دايره قتل. در پرونده دوم خيلي جزييتر ميپردازم به آن و اينكه تجربهاي داشته در دايره مبارزه با مواد مخدر و اين موضوع به او كمك ميكند تا در رسيدگي به يك قتل بهتر عمل كند.
جنايينويسي در ايران هم براي زنان دردسر مضاعف دارد. از موانعي كه به عنوان يك زن نويسنده پيش پاي شماست بگوييد. به هرحال اگر داستاني عاشقانه يا ژانر ديگري ميخواستيد بنويسيد با اين دردسرها مواجه نبوديد.
خيلي وسيع ميشود. نميتوانم بگويم نويسندگان زن ما موفق هستند يا موفق نيستند چون اين گونه خيلي جنسيتي به ماجرا نگاه كردهايم. البته كه ما در بستري زندگيميكنيم كه در آن برابري وجود ندارد و خواهناخواه از آن متاثر هستيم. شايد به عنوان يك زن عميق بنويسيد ولي از اين نابرابري ناخواسته متاثر شده باشيد. با اين حال زنان نويسنده در ايران دارند تلاش ميكنند و ميخواهند از سطحي بالاتر رفته و به دغدغههاي هستيشناسانهتري بپردازند. به عنوان كسي كه سالها مشغول نوشتن بوده از ابتدا ميدانستم كه ميخواهم اجتماعي بنويسم. بنابراين تكليفم را با خودم روشن كرده بودم. اين شانس را داشتم كه پيش از انتشار كتابم و وارد شدن به برخي حواشي ادبيات اين تصميم را با خودم گرفته بودم كه چه ميخواهم بنويسم. به عنوان يك زن ايراني كه مراودههايش با مردان كمتر است شخصيت كارآگاه مردي را ترسيم كردم كه اتفاقا پليس است و اين كار را براي من سختتر كرد. فكر كنيد با كلي تقاضا و نامهنگاري و ديدار با چند مسوول براي همراه شدن با گشت شبانه نيروي انتظامي نفر نهايي مخالفت كرد و عملا همه زحمات من بينتيجه ماند. ميگفتند اصلا چه معني ميدهد يك زن همراه گشت شبانه شود در حالي كه اگر من نويسنده اين فضا را نديده باشم نميتوانم آن را براي خواننده ترسيم كنم.
قرار است خانم لاله زارع به عنوان نخستين زني كه در ايران جنايي – پليسي نوشته است در آينده بشود «آگاتاكريستي» يا «جي. كي رولينگ» يا «لاله زارع» يا... ؟
اتفاقا در اين مدت در تلگرام وقتي كتاب را معرفي كردهاند از عبارت آگاتاكريستي ايران از من نام بردهاند. شايد به اين دليل كه آگاتا كريستي را به سبب هركول پوآرو و خانم مارپل و سريالهايي كه تلويزيون از آنها پخش كردهاند، ميشناسند. ولي من به ذات شيرازي بودنم خيلي اين چيزها را جدي نميگيرم. اين ذات خونسردانه كه شيرازيها دارند اينجا به كارم ميآيد. ميدانم كه زنان جنايينويس موفق بودهاند و به همين دليل احساس خوبي به من هم دست ميدهد و اميدوارم اگر فرصت داشته باشم بنويسم نويسنده خوبي ميشوم.
تاكنون چه بازخوردي از بازار داشتيد؟
انتشار اين كار به همراه سه كتاب ديگر در قالب رمان ژانر خيلي به من كمك كرد. يعني اينكه كار منفرد منتشر نشد خودش كمك بزرگي بود به ديده شدن آن.
حالا فكر ميكنيد براي يك كتاب پليسي- جنايي چقدر درآمد نصيبتان شود؟ آيا چاپ دوم و سوم هم به اين زوديها خواهد داشت. به ويژه آنكه مولفان هميشه با ناشران در ايران بر سر نوبت چاپ و تيراژ و دستمزد مشكل داشتهاند؟
هنوز با چنين چيزي مواجه نشدهايم ولي به عنوان يك نويسنده كاراولي در حوزه جنايي فكر ميكنم نشر ققنوس با جايگاهي كه دارد قراردادي در چارچوب عرف با من بسته است. قرارداد عالي نبود ولي بد هم نبود. به هر حال نويسنده هميشه توقعش بيش از اينهاست.
زندگي آدم با داستاننويسي ميچرخد؟
اين را خيليها جواب دادهاند؛ نه، ابدا. ادبيات جدي هيچ جاي دنيا چرخ اقتصادي كسي را نميچرخاند. هركاري مضامين عميق هستيشناسانه داشته باشد يا فرمهاي جديد هنجارشكنانه داشته باشد مخاطب خاص خود را دارد. اما آن بخش از ادبيات كه ميشود بخش عامهپسند وضعيت بهتري در بازار دارد. البته آن بخش هم نيازمند صرف زمان است. دستكم در ايران حتي بخش رومنس هم 5-4 سال طول ميكشد تا نويسنده ژانر رومنس خودش را به خواننده ثابت كند. در هر حال اينكه فردي در ايران بگويد از نوشتن شروع ميكنم و از آن درآمد كسب ميكنم اصلا چنين چيزي نيست. بعد از 4 تا 5 سال كار مستمر شايد بتواند يك درآمد مشخصي باشد؛ مثلا اگر يك زن زندگياش تامين باشد و نويسندگي بكند ميتواند از اين درآمد نويسندگي هم كنار درآمدش بهره بگيرد.
زني كه زندگياش تامين نيست و بخواهد بنويسد و از راه نويسندگي كسب درآمد كند بايد چه كند؟
خيلي جالب است برايتان بگويم يكي از نويسندگان عامهپسند پرفروش به من ميگفت من زماني مجبور شدم هر6 ماه يك رمان بنويسم؛ آن هم در زماني كه نه كامپيوتر داشتم و نه تايپ ميكردم. با خودكار مينوشتم به گونهاي كه مفصلهاي دستم درد ميگرفت. پرسيدم شما اينقدر شور نوشتن داشتيد؟ او در پاسخ به من گفت شوهرم در آن زمان تصادف كرده بود و ممر درآمدمان فقط كارهاي من بود. ميدانيد نميشود با آن زندگي معقولي شكل داد ولي شايد در جايي كه كارهايت پرفروش شد بتوان با آن چرخي را ظرف يك مدت كوتاهي بچرخاني.
خيلي جالب است برايتان بگويم يكي از نويسندگان عامهپسند پرفروش به من ميگفت من زماني مجبور شدم هر6 ماه يك رمان بنويسم؛ آن هم در زماني كه نه كامپيوتر داشتم و نه تايپ ميكردم. با خودكار مينوشتم به گونهاي كه مفصلهاي دستم درد ميگرفت. پرسيدم شما اينقدر شور نوشتن داشتيد؟ او در پاسخ به من گفت شوهرم در آن زمان تصادف كرده بود و ممر درآمدمان فقط كارهاي من بود. ميدانيد نميشود با آن زندگي معقولي شكل داد ولي شايد در جايي كه كارهايت پرفروش شد بتوان با آن چرخي را ظرف يك مدت كوتاهي بچرخاني.
به عنوان يك زن ايراني كه مراودههايش با مردان كمتر است شخصيت كارآگاه مردي را ترسيم كردم كه اتفاقا پليس است و اين كار را براي من سختتر كرد. فكر كنيد با كلي تقاضا و نامهنگاري و ديدار با چند مسوول براي همراه شدن با گشت شبانه نيروي انتظامي نفر نهايي مخالفت كرد و عملا همه زحمات من بينتيجه ماند. ميگفتند اصلا چه معني ميدهد يك زن همراه گشت شبانه شود در حالي كه اگر من نويسنده اين فضا را نديده باشم نميتوانم آن را براي خواننده ترسيم كنم.