«محمدعلي گويا» كه بود و چه كرد
كه دارالفنون گشت دارالجنون
عمادالدين قرشي
«محمدعلي گويا» (با القاب متنوعي همچون بلبل گويا، طوطي گويا، گوياي اسرار، بيزبان، خاموش، لال، خطكش، زباندراز، شترمرغ، شيرگويا، ناطق، مهندسالشعراء، م. گ، قصهگوي كاكا)، متولد تيرماه 1313 كرمانشاه و فرزند غلامعلي گويا (شاعر و رييس اداره فرهنگ كرمانشاه و اراك) بود. در سال 1333 به دانشكدههاي معماري و روزنامهنگاري راه يافت و همزمان با فارغالتحصيلي از رشتههاي مهندسي معماري و روزنامهنگاري (1337)، به استخدام وزارت مسكن و شهرسازي (تا سال 1359) درآمد. همچنين از همان زمان، مامور تدريس دورههاي روزنامهنگاري در دانشكده علوم شد. اولين اشعار طنزآميزش را از خلال سالهاي 1327 به بعد ميتوان در نشريات كرمانشاه و... يافت، اما آنچه ميراث او را به عنوان شاعري طنزسرا و روزنامهنگاري منتقد در دهه چهل ساخت، تلاش بينظيرش در سرايش قطعات نقيضه و نظيره طنز براساس وقايع روز بود؛ تا جاييكه چندينبار از سوي حكومت وقت ممنوعالقلم شد و بارها براي رهايي از سانسور، مجبور به تعويض اسم مستعارش شد. نوحه طنزآميز «عمهات به قربانت» (مصادف با قيام خرداد 1342) خطاب به حاكميت، از آنجمله است: «گفتي كه نان ارزان شده، كو نان ارزانت/ گفتي كه مجلس وا شود، كو باغ و بستانت/ گفتي براندازم بساط بيسوادي را/ جز وعده، من هرگز نديدم توي دكانت/ گفتي به درد و زخم تو من مينهم مرهم/ گفتي ز بيكاري نجاتت ميدهم كمكم/ گفتي لباست نو شود با بچهها از دم/ پس كو لباس و مرهم و كار فراوانت/ عمهات به قربانت! عمهات به قربانت...!»محمدعلي گويا كه در دوره سوم انتشار روزنامه توفيق (1350-1337)، به دعوت دكتر همايون حكمتي، عضو ثابت تحريريه شده بود، اشعار خواندني و روانش را با سوژههاي اكثرا اجتماعي و سياسي ميسرود و به سرعت نزد مردم مورد استقبال واقع ميشد. در وصف هنرش سروده بود: «با سوز دل و ديده خونبار و پريشان/ يكعمر همه شعر پُر از خنده سرودم/ صد بند به پاي دل سودازده بستم/ تا يك گِره از ابروي خواننده گشودم». داستان منظوم ناتمام «پريو فري» بر وزن «زهره و منوچهر» ايرجميرزا، نيز يكي از بهترين آثار دنبالهدار او در آن سالهاست. در نخستين شماره اكثر سالهاي توفيق، قطعات محرر محمدعلي گويا زينتبخش صفحات سالنامه روزنامه بود: «چهل و هفت سال، روز و شبان/ گوش بر زنگ بودن و نگران/ ترس از زنگ محكم تلفن/ كه: نخوان يا نگو، نخند و نكن!/ بحث در روي جملهها، كلمات/ بر محمد و آل او صلوات!/ چهل و هفت سال ترمز و گاز/ توي اين راه پر نشيب و فراز/ خنده كردن به ريش چرخ فلك/ همهجا با لطيفه و متلك/... / باز هم عهد تازه ميبنديم/ باز بر ريش دهر ميخنديم/ من كه هرگز نگشتهام تسليم/ ميكنم پيش حرف حق تعظيم/ تا زبان شما بُود توفيق/ در پناه خدا بود توفيق!»از زمان توقيف شدن توفيق (1351) تا انتشار گلآقا (1369)، گويا در نشريات طنز و فكاهه حضور نداشت و صرفا به فعاليتهاي پراكنده راديويي ميپرداخت؛ به قول خودش: «طنزي است زندگاني گويا كه بايدت/ گريان به خنده بودن و خندان گريستن!» تنها چند ماه پس از انتشار گلآقا، به اين مجموعه پيوست و قريب يكدهه تا پايان حياتش (6 فروردين 1380) اين همكاري استمرار داشت. منوچهر احترامي در كتاب يادبودي كه موسسه گلآقا برايش منتشر كرد (1382) از او با عنوان «يكي از بهترين طنزپردازان چهار دهه اخير ايران» ياد كرد. نثر شيرين و در عين حال سنگين و باوقار گويا، همچون ستون كوتاه طنز «ماجراهاي آقاهادي» در ماهنامه گلآقا (73-1372)، نيز همواره به زبان توده مردم بسيار نزديك بود. گويا، با اينكه اشعار كثيري در مراثي و مدايح ائمهاطهار و بزرگان تشيع دارد، اما هرگز خود را از حالوهواي طنزنويسي خارج نميديد و به نقد احوالات اجتماعي ميپرداخت: «پروردگارا، از گراني هر جنس كه شكايت كردم روز بعدش صد كالاي ديگر گران شد. خدايا، روزگاري مويم سياه بود و بختم سفيد، امروز مويم سفيد شده و بختم سياه! كه در همهجا بخت ما سياه است جز در خريد هندوانه كيلويي 30تومن كه هميشه سفيد است!» از اشعار طنز اوست:
چنان قحط آبي شد اندر وطن
كه لبتر نكردند زاغ و زغن
چنان گرم شد كوره آفتاب
كه مردم فراموش كردند خواب
تورّم بدانگونه بالا گرفت
كه جان، جاي هر نرخ كالا گرفت
چنان هركجا قحطي كار شد
كه «حاجمنيزي» نيز بيكار شد!
چنان نرخ شهريه هم شد فزون
كه دارالفنون گشت دارالجنون
چنان شد فزون قحطي شيرخشك
كه از شرم شد آب در شير، خشك
چنان باري آمد به دوش قلم
كه شد دست و پاي قلمزن، قلم