جامعه ايدهآل
علي حضرتي
هفته پيش نوشتهاي از محمدعلي موحد خواندم با عنوان «شاعر و حضور او در شعر خود» كه با نثر فوقالعاده و دانش غني اين بزرگوار حق مطلب ادا شده بود. بعد از خواندن اين اثر هنري به فكر فرو رفتم. در پرانتز بگويم كه چرا اثر هنري، چون زندهياد ايرج كريمي هميشه به من يادآوري ميكرد كه هر نوشتهاي از نقد فيلم گرفته تا هر يادداشتي اگر پر از ارجاعات به اصل جريان يا پر از ريزهكاري و ظريفكاري باشد خود به اثر و نوشتهاي هنري بدل ميشود. بر اين اساس اين مطلب را اثر هنري ميگويم. بعد از خوانش آن چند دقيقهاي يا ساعتي به فكر فرو رفتم كه در فرهنگ و هنر، مردان هنري ما چقدر در آثار خود هستند؟ يعني فيلمي كه در ستايش مردانگي و جوانمردي است، صاحب اثر هم در زندگياش جوانمرد است يا حداقل تلاشش بر اين است؟ يا با شعار «قضاوت نكنيم» چندين اثر ساخته شده. آيا خود صاحبين قدرت قضاوت نكردند يا نميكنند؟ آيا نسخه آثار خود را از دل سبك زندگي خودشان ميپيچند يا از دل نقل مجالس كه مثلا چه چيزي مد است؟ اين سوال به سينما و تئاتر محدود نميشود به نظرم در مطبوعات و... هم صدق ميكند و حتي كل جامعه. چقدر خودمان به ايدهآل جامعه و افرادش كه در ذهن داريم نزديكيم. قطعا همهمان به واقع در ذهنمان از جامعه ايدهآل تصويري داريم. اصلا آيا قدمي هم به عنوان شهروند براي نزديك شدن به آن جامعه ايدهآل برداشتيم؟ خود من مدتي برچسب «بين خطوط برانيم» را بر شيشه خودروي خود زده بودم اما بعد از چند روز با خجالت آن را كَندم. چون تقريبا هر روز عكس آن عمل ميكردم و ناخواسته از روي خطوط رد ميشدم. جامعه پيشرفته و توسعهيافته از منش و رفتار مردمش پيشرفت ميكند و توسعه مييابد. آن هم نه يك حركت و يك قدم بلكه توسعهيافتگي يك حركت ممتد و هميشگي است. نه با يك كمپين يك روزه يا يك برچسب يا امور مقطعي و تبليغاتي، بلكه بايد احتياج به پيگيري و تداوم مستمر داشته باشيم. به اثر هنري استاد موحد برگردم كه در مجله وزين بخارا چاپ شده بود كه يكي از اميدواريهاي بنده از جامعه فرهنگي مان همين مجله بخاراست كه به حق و به درستي مسيرش را طي ميكند و معتقدم كه آقاي علي دهباشي به مراتب بيش از چند قدم براي رسيدن به ايده آل جامعه ذهنياش برداشته است. همين كه هر فصل اسامي روي جلد آن را ميخوانيم خود جاي اميد است كه جوهر قلم اين استادان بزرگوار همچنان با اراده دهباشي عزيز جاري است. استاد موحد با نگارش مقالهشان در بخاراي اين فصل يكبار ديگر به يادمان آورد كه حافظوار ميتوان زندگي كرد و خلق كرد و به دايره تكرار و شعار دچار نشد.