وقتي مشتري كيهان بچهها شدم
مهشيد مجلسي
اميديه در خوزستان حدود يك ساعتي با اهواز كه مركز استان بود فاصله داشت. بنابراين تا روزنامه و مجلهها به اهواز برسد و بعد به اميديه زماني بيشتر طول ميكشيد. خواهرم آن موقع «آواي هامون» ميخريد. «اميديه» فقط يك مطبوعاتي يا كيوسك داشت. صحبت سال ۱۳۶۱ است. از اينكه او مجلهاي داشت كه سرش به آن گرم بود حسوديام ميشد و ميگفتم براي من هم مجله بخرد. او هم ميگفت مگر تو بلدي جدول حل كني؟
اين ماجرا مدتي در خانه و هر دو هفته يك بار كه «آواي هامون» به اميديه ميرسيد ادامه داشت تا اينكه پدرم يك بار كه براي ماموريت به اهواز رفته بود وقتي بازگشت با خودش يكي يك نسخه «كيهان بچهها» براي من و خواهر كوچكترم «مهتاب» آورد. لابد ميخواست دعوايمان نشود يا فرقي بينمان نگذارد.
اوايل خواندنش سخت بود ولي مدل همان «آواي هامون» يك بخشهايي داشت كه آنها را بيشتر دوست داشتيم. مثلا چندتا نقطه بود و بايد آنها را به هم وصل ميكرديم ببينيم چه شكلي درميآيد. يا يك «هزارتويي» بود كه بايد از يك سرش چيزي را به آن سر ميرساندي. آن موقع كه اوايل انقلاب و جنگ بود و منافقين مشغول ترور يا بمبگذاري ما كه سنمان به اين چيزها قد نميداد ولي از همين هزارتوها ميفهميديم كه اتفاقي در تهران در جريان است؛ يك بار هزارتويي بود كه يك پاسدار را نشان ميداد كه بايد راه درست براي خنثي كردن بمب را به او نشان ميداديم. من و «مهتاب» مسابقهمان اين بود كه كي زودتر اين هزارتوها را حل ميكند.
اما كمكم مادرم نشست كنارمان تا داستان هاي مصورش را بخوانيم. همان كه بعدا يادگرفتيم نامش «كميك استريپ» است.
داستانهاي مصور دنبالهداري بود. آن موقع كيهانبچهها سهشنبهها منتشر ميشد ولي باز هم با تاخير به ما ميرسيد. ولي انتظار رسيدن هفته بعد براي پيگيري داستانهاي دنبالهدار مصور انتظار شيريني بود.
انتشار مجموعه تنتن كه خبرنگاري ماجراجو بود بعدها از سرگرفته شد و آنجا كه كتابهاي تنتن منتشر شد فهميدم سالها با چه بخش كيهانبچه بيشتر ارتباط برقرار كرده بودم.
حتي يكي از داستانهاي كيهانبچهها بود كه ترس و دلهره عجيبي به دل ميانداخت. نوجواني به سن خودم بود كه بايد از روستايشان به روستاي ديگري ميرفت تا در كلاس درس حاضر شود و در يكي از روزها به دليلي دير راه افتاد و هوا تاريك شد. در مسير گرفتار گرگها شد. واقعا مردم و زنده شدم تا هفته بعد فرا برسد و بفهمم ادامه داستان چه ميشود.
تا سالهاي ۶7-66 هم همچنان كيهان بچهها ميخريديم. هم من و هم خواهرم «مهتاب». رفتهرفته وقتي خواهر بزرگترم مشتري ماهنامه «فيلم» شد ما هم «فيلم» را ورق ميزديم. بعد با اينكه تازه دبستان را تمام كرده بوديم مينشستيم و بعضي از مطالب ماهنامه «فيلم» را ميخوانديم.
خلاصه رقابت ما و خواهر بزرگترمان بود كه ما را مشتري «كيهان بچهها» كرد.
هفته قبل پستي در تلگرام به دستم رسيد كه مرا به همان سالهايي كه «كيهانبچهها» ميخواندم برد. معلمي در مشهد سركلاس درس روزنامه برده و به بچهها روزنامه معرفي كرده تا بخوانند. خاطرم هست وقتي به دوره راهنمايي رفته بودم دبير عربي ما هم سركلاس مجلهاي را معرفي كرد. يكي از مجلههاي خانواده كيهان بود به نام «كيهان علمي». اينبار ديگر مشترك مجله شدم و هر ماه مجله برايم ارسال شد. گاهي دلم ميخواهد سري به كتابخانه بزنم و كيهانبچهها را از آرشيو يا هرجايي كه از آن نسخههايي داشته باشد را بيابم تا شايد بتوانم مثل آن زمان كه هزارتوهايش را حل ميكردم الان هم به يادگذشته همان كار را بكنم.