ژورناليسم سطحينگري نيست
محسن آزموده
بيان افواهي در فرهنگ فارسي روزنامهنگاري يا به تعبير دقيقتر «ژورناليسم» را مترادف با سطحينگري، سادهانگاري و بيدقتي ميداند و روزنامهنگاران و باز به زبان درستتر «ژورناليست»ها را موجوداتي شتابزده، عجول، ظاهربين كه حرفهايشان بيپايه و اساس است و به آنچه مينويسند، نه ميتوان اعتماد كرد و به همين دليل نه استناد. همه ما روزنامهنگاران بارها خواندهايم و شنيدهايم كه سخنگويان حوزههاي مختلف از سياستمدار گرفته تا دانشگاهي (آكادميسين)، براي بياعتبار كردن يك مدعا به آن برچسب «ژورناليستي» زدهاند، گويي اگر حرفي يا سخني يا گزارهاي حتي، متصف به صفت «روزنامهنگارانه» يا «ژورناليستي» شود، از هرگونه بهرهاي از حقيقت خالي ميشود و به هيچ عنوان نبايد و نميتوان به آن اعتنا كرد. متاسفانه در بسياري موارد خود روزنامهنگاران نيز در رواج اين كاربرد تحقيرآميز وصف «ژورناليستي» نقش دارند و در نوشتارها و گفتارهايشان براي بياعتبار كردن يك سخن آن را «ژورناليستي» (بخوانيد ناموثق، بياعتبار، سطحي، جلف، زرد و...) ميخوانند. تقليل قدر و منزلت روزنامهنگاري و تحقير شأن و مقام محصولات روزنامهنگاران در روزگاري كه اين حرفه و مهارت از همهسو زير ضرب است، دلآزار و نگرانكننده است، به خصوص وقتي كه به جايگاه اين حرفه از منظري جهاني بنگريم و ارزش و مقام روزنامهنگاري را در جوامع توسعهيافته و به لحاظ سياسي و فرهنگي و اقتصادي پيشرفته در نظر آوريم.
البته مخاطب يادداشت حاضر دانشگاهيان هستند؛ نخبگاني كه معمولا از بالا به روزنامهنگاري نگاه ميكنند و روزنامه و روزنامهنگار و روزنامهنگاري را به چيزي نميگيرند. از ديد اكثريت ايشان در لابهلاي ورقپارههاي كاهي و سبك روزنامهها مطالب دندانگير و انديشههاي «عميق» و «ژرف» را نبايد جست و به اطلاعات و دادههاي آن نبايد اعتنا كرد. اين گروه پرداختن به روزنامه و روزنامهنگاري را دون شأن خود ميدانند و حتي براي تحقير نظرات مخالفان خود يك صفت «ژورناليستي» به آن الصاق ميكنند. اگرچه خيلي از اين «اهل فضل و دانش» به مدد مطالب روزنامهنگاران و توجه آنها، سري در سرها درآوردهاند و نام و نشاني يافتهاند. بگذريم كه اگر به كنه آثار «علمي» و «عميق» اين بزرگواران سرك بكشيم، به خوبي معناي كار «علمي» و «آكادميك» را خواهيم فهميد و با مصاديق آن آشنا خواهيم شد. به نظر ميرسد داد سخن سر دادن از اهميت و ضرورت روزنامه و روزنامهنگاري و خاطرنشان كردن جايگاه مطبوعات در جهان رسانهاي جديد به عنوان ابزاري براي گردش اطلاعات و گسترش دموكراسي و توسعه آزادي و... چندان فايدهمند نباشد. گوش همه از اين حرفها پر است و دست كم روي كاغذ و در مقام اظهار لحيه همگان ميتوانند خطابههاي قرايي در اين باب سر دهند. در عمل و در مواجهه عيني و واقعي است كه روزنامهنگاري به هيچ گرفته ميشود و محل اعتنا قرار نميگيرد. به همين دليل بهتر است به جاي سخنرانيهاي مطنطن و پر طمطراق، به مصاديقي و نمونههايي از روزنامهنگاران و ژورناليستهايي اشاره شود كه از قضا متفكران و انديشمندان بزرگي بودهاند و اين نشان ميدهد كه اين بزرگان كار روزنامهنگاري را نه فقط كوچك و خوار نميشمردند، بلكه برخي از مهمترين ايدهها و انديشههايشان را از طريق اين رسانهها ارايه كردهاند. در وهله اول بدون شك بايد از كارل ماركس ياد كرد: فيلسوف برجسته آلماني كه نه فقط نخستين آثارش را در مطبوعات منتشر كرد، بلكه مهمترين حرفهاش در طول زندگي محنتبارش نيز روزنامهنگاري بود و از اين طريق امرار معاش ميكرد. اتفاقا ماركس روزنامهنگار تند و تيزي نيز بود و عموما نشرياتي كه در آن كار ميكرد يا سردبيريشان را به عهده داشت، به دليل مطالب راديكال او يا گرفتار تيغ سانسور بودند يا توقيف شدند. دو فيلسوف-روزنامهنگار برجسته ديگر «ژان پل سارتر» و «آلبر كامو» هستند؛ دو متفكري كه علاوه بر كار فلسفي و ادبي، به روزنامهنگاري به طور جدي اشتغال داشتند. براي مثال سارتر از سال 1945 مجله تاثيرگذار «عصر جديد» را با همكاري متفكران شاخصي چون ريمون آرون، سيمون دوبوار، موريس مرلو پونتي، آلبر اوليويه و ژان پولان منتشر كرد. او همچنين در طول جنگ جهاني با كامو و آندره مالرو و امانوئل مونيه و سيمون دوبوار در روزنامه زيرزميني كومبا براي نهضت مقاومت فرانسه فعاليت ميكرد. آلبر كامو، نويسنده انديشمند شهير فرانسوي نيز روزنامهنگاري قهار بود، تا جايي كه آدام گوپنيك در مقالهاي در نيويوركر مينويسد: «احتمالا كامو بيشتر به عنوان ژورناليستي بزرگ در يادها بماند، به سخن دقيقتر به واسطه تعهدش به حضور در حوزه عمومي و مطبوعات آزاد. كامو در نشرياتي چون لوموند، شب پاريس، جمهوريت الجزيره و... حضوري جدي داشت و منشي روزنامهنگارانه داشت. در ميان انديشمندان شايد روزنامهنگار بودن «سورن كييركگور» فيلسوف متاله غريب دانماركي از همه شگفتانگيزتر باشد، متفكري كه از قضا در آثار كثيرش نگاهي انتقادي به رواج سطحينگري از طريق روزنامهها داشت، اما همزمان خودش به كار مطبوعاتي ميپرداخت و مجله منتشر ميكرد. متفكران بزرگ ديگري چون «ميشل فوكو» و «هانا آرنت» نيز در برهههاي مهمي از زندگيشان به كار مطبوعاتي پرداختهاند. براي مثال هانا آرنت پس از شنيدن خبر دادگاهي شدن آدولف آيشمن در اورشليم، داوطلبانه به روزنامه نيويوركر پيشنهاد داد تا دادگاه آيشمن را گزارش كند. فوكو نيز در بحبوحه انقلاب 57، به عنوان گزارشگر روزنامه ايتاليايي كوريره دلاسرا به ايران سفر كرد و مشاهداتش را در مقام يك روزنامهنگار تيزبين و هوشمند به صورت مقاله نوشت.
با در نظر آوردن اين موارد اين پرسش پديد ميآيد كه چرا در حالي كه متفكراني در اين سطح و تراز از اشتغال به روزنامه و روزنامهنگاري و ژورناليسم نميهراسند و حتي خودشان داوطلبانه بدان ميپردازند، دانشگاهيان ما اينچنين تحقيرآميز و از بالا به كار مطبوعاتي مينگرند و آن را خوار و خفيف ميپندارند؟ گذشته از هراسي رايج از حضور در عرصه عمومي كه بسياري از دانشگاهيان ما بدان دچار هستند و سعي ميكنند. پشت نقاب پرهيز از سطحينگري آن را پنهان كنند و فراتر از شانه خالي كردن از زير بار مسووليت و بسنده كردن به يك شغل ساده كارمندي، بايد عوامل ديگري هم در كار باشد. يك علت را شايد بتوان در فقدان اعتماد به نفس بسياري از اين دانشگاهيان دانست، آنها كه دانشي در چنته ندارند و هنري نيندوختهاند از آفتابي شدن در منظر و مرآي همگان ميترسند و ترجيح ميدهند به كنج انزواي دانشگاهي با مخاطباني محدود كه مجبورند سخن آنها را تاييد كنند، پناه ببرند تا اينكه در مطبوعات به منزله اتاقي شيشهاي در برابر نگاه پرسشگر جامعه حاضر شوند. اما دليل اصليتر جوفروشي و گندمنمايي است. به بيان روشنتر وقتي به نوشتهها و آثار بسياري از آنها كه كار مطبوعاتي را سخيف و ناموثق ميخوانند، مراجعه ميكنيم، درمييابيم كه اتفاقا خودشان به همين ويژگيها دچارند. در چنين شرايطي، سطحي و سخيف خواندن كارهاي مطبوعاتي در واقع فرار به جلو و نعل وارونه زدن به هدف ايز گم كردن و نشاني غلط دادن است.
روزنامهنگاري به خصوص در روزگار كنوني كه به مدد گسترش رسانههاي جديد، همگان به نحوي از انحاء خبرنگار و خبرپراكن شدهاند، كار سادهاي نيست. ژورناليسم يا روزنامهنگاري به لحاظ ماهوي با زمان و حركت سريع و بيتوقف آن گره خورده است و ژورناليستها يا روزنامهنگاران ناگزيرند براي آنكه از اين قطار پر جنب و جوش وانمانند، تيز و بز باشند و شاخكهاي احساسشان حساس و گوش به زنگ. اينهمه اما بدان معنا نيست كه كار روزنامهنگار چون كف روي جوي آب است و با افت و خيز جريان رود دود ميشود و به هوا ميرود. چنان كه اشاره شد، متفكراني بزرگ برخي از مهمترين آثارشان را از خلال كار ژورناليستي خلق كردهاند و نقشي ماندگار بر تاريخ و زمان بر جاي گذاشتهاند. پس اين روزنامهنگاري نيست كه سطحي و زودگذر است، بلكه اين كممايگي و فقر ما است كه موجب ميشود نتوانيم ردي از خود در جريان سيال زمان باقي بگذاريم و در نتيجه ناتواني و بيهنريمان را به ژورناليسم منسوب ميداريم و آن را متهم به سطحينگري و سخافت ميكنيم.