اهميت نامه رضا داوري اردكاني
نويسنده مهم تر از متن
عظيم محمودآبادي
آنچه در نامه دكتر داوري مطرح شده بحث تازهاي نيست و جامعه دانشگاهي ما نزديك به 4 دهه است كه كم و بيش با آن درگير است. اسلامي كردن علوم انساني هرچند از همان سالهاي اول انقلاب به دغدغهاي براي مسوولان امر و تئوريسينهاي نظام تبديل شد اما هيچوقت نتوانست به توفيق چنداني دست يابد. اما در عوض بحث بر سر امكان يا امتناع وقوع آن و فوايد و مضرات احتمالياش هميشه باعث رونق محافل علمي و دانشگاهي بوده است.
بنابراين اگر اهميت نوشته دكتر داوري را در اين بدانيم كه وي مساله جديدي را در اين موضوع حل - يا حتي طرح - كرده است احتمالا تشخيص درستي ندادهايم. از سوي ديگر اما اگر بگوييم چون دكتر داوري مساله جديدي را مطرح نكرده پس نامه او هم اهميتي ندارد، به نظر نميرسد داوري دقيقي كرده باشيم. در واقع اهميت نامهاي كه روز سهشنبه (اول اسفند) به قلم دكتر داورياردكاني خطاب به «دبيرخانه همانديشي اسلامي» منتشر شد بيش از آنكه مرهون اصل بحث مطرح شده در آن باشد به موقعيت ويژه و جايگاه ممتاز اين استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران در نظام بازميگردد.
همان چيزي كه برخي منتقدان داوري به عنوان نقطه ضعفي براي او در نظر گرفتهاند و براي اثبات آن، سياههاي از سمتهاي رسمي او در جمهوري اسلامي را مستمسك قرار دادهاند از قضا مهمترين وجه نامه داوري است. اين اهميت نه به واسطه تعدد مسووليتهاي وي بلكه به دليل مورد اعتماد و احترام بودن او در طول همه سالهايي است كه از پيروزي انقلاب اسلامي ميگذرد.
در واقع اهميت نامه داوري نه به محتواي آن است و نه حتي به ليست بلند بالاي مناصبي كه نويسنده آن در تمام سالهاي بعد از انقلاب در اختيار داشته است. رياست كنوني او بر فرهنگستان علوم نيز چيزي بر ارزش اين نامه نميافزايد. آنچه اين نامه را نزد ناظران مهم ميكند موقعيتي است كه داوري در نظام دارد كه تعدد مسووليتهاي او تنها بخشي از اين موقعيت محسوب ميشوند.
به بيان دقيقتر داورياردكاني، فيلسوف و دانشمندي است كه كمتر كسي در سطح او را ميتوان سراغ داشت كه اين ميزان همراهي را با نظام جمهوري اسلامي در تمام فراز و فرودهاي آن داشته است. او هميشه از بزرگترين شخصيتهاي دانشگاهي مورد تاييد نظام بوده و هست. البته جايگاه و پايگاه علمي بالاي او طبيعتا تنها عامل اين موقعيت منحصر به فردش نبوده بلكه نقش بيبديل او در تئوريزه كردن پارهاي منويات حاكميتي حتما در قرار گرفتن او در چنين موقعيتي بيتاثير نبوده است.
حال وقتي فردي در جايگاه او نسبت به مساله ديني كردن علوم بحثي را مطرح ميكند كه با آنچه از تريبونهاي رسمي تبليغ و ترويج ميشود داراي فاصله معناداري باشد علاوه بر اينكه حاكي از حريت و آزادگي گوينده آن است نشاندهنده ضرورت بازنگري و تاملي اساسي در ايده مذكور نيز هست.
در واقع اگر رويكرد انتقادي نسبت به اسلامي كردن علوم انساني تاكنون تنها از سوي صاحبنظراني بوده كه به هر دليلي نظام به حسننيت آنها اعتماد زيادي نداشته اكنون اين موضع توسط فردي بيان شده كه بيشترين حمايت و همراهي را در مقاطع مختلف با نظام و برنامههاي علمي- دانشگاهي آن داشته است.
به نظر ميرسد با ورود دكتر داوري به اين مساله فصل جديدي در بحث امكان يا امتناع اسلامي كردن علوم انساني آغاز شده كه شايد از سوي مراكز تصميمگيرنده در اين امر با خوشبيني بيشتري به آن پرداخته و ابعاد بيشتري از آن كاويده شود.
اينكه يك نظام سياسي كه پسوند «اسلامي» را بر تارك خود دارد دغدغه نقش دين در تعليمات دانشگاهي را داشته باشد چيز عجيبي نيست و اي بسا لازم و مفيد هم باشد اما شايد تنها راه حصول اين نتيجه درهم آميختن شاخههاي مختلف علوم - در اينجا علوم انساني با علوم اسلامي- با يكديگر نباشد. بلكه با تقويت هر كدام در جاي خود بتوان بر رونق و تنقيح و تنزيه هر دو افزود. مگر نه اين است كه به گفته لوئي اشتراوس (فيلسوف آلماني- امريكايي قرن بيستم) تمدن بشري در نتيجه مواجهه «آتن» و «اورشليم» به وجود آمده، رشد كرده و به بالندگي رسيده است. مگر نه اين است كه هم او ميگويد به محاق رفتن دين موجب بيرونقي فلسفه ميشود و تضعيف فلسفه، دين را از داشتن حريفي قدر كه بتواند به رشد و بالندگي بيشتر آن كمك كند، محروم ميسازد؟ پس به حكم تجربه بشري شايد لازم باشد نگاهي دوباره به مباحثي كه پيرامون اسلامي كردن علوم انساني به ويژه طي يك دهه اخير در جامعه ما مطرح شده بيندازيم؛ نگاهي كه در آن علوم اسلامي، علوم انساني و شاخههاي هر كدام را در حكم «خال و خط و چشم و ابرو»يي بدانيم كه هر كدام به جاي خويش زيبا و بلكه لازم هستند. در اين صورت است كه شايد به جاي اسلامي كردن علوم انساني به هر چه انسانيتر كردن علوم اسلامي فكر كنيم. منظور از «انسانيتر» كردن اين علوم، لحاظ كردن حداكثر ويژگيهاي انساني است كه در قرن بيست و يكم زندگي ميكند با همه مسائل و موانعي كه با آن درگير است. شايد تنها از اين رهگذر باشد كه هم بتوان دغدغه اسلامي كردن علوم را ارج نهاد و هم به نتيجه رسيدن آن اميد بيشتري داشت.