اين بلاي «نشانهشناسي بدگمان»
احمد پورنجاتي
نازكبيني و توجه به نشانهها و درك ريزهكاريهاي رازآلود، كار هر كسي نيست. ژرفاي نگاه ميخواهد و دانش و مهارت و تجربه. كه گفتهاند: پير در خشت خام، آن بيند كه جوان در آينه. يا: تو مو ميبيني و من پيچش مو! نشانهشناسي به عنوان نوعي توانايي تكميلي براي درك و دريافت واقعيتهاي پيراموني، هم در زندگي فردي و هم در عرصه روابط اجتماعي ميتواند انسانها را به سنجشها و نتيجهگيريهاي درستتر و دقيقتر رهنمون شود. كسي كه هنگام تماشاي يك اثر هنري، خواه تابلوي نقاشي يا فيلم سينمايي باشد يا خواندن و شنيدن يك رمان يا شعر، ميتواند از لايههاي آشكار و دم دستي اثر كه آدمهاي معمولي همه دريافت يكسان و نزديك به هم از آنها دارند، فراتر برود و نمادهايي را كشف كند كه همچون دلالتهاي زيرپوستي، حرفها و پيامهايي فرا متن دارند، البته شايسته نمره خوبي در نشانهشناسي است. اما چالش آزاردهنده و گرفتاري هراسناك از آنجا آغاز ميشود كه اين «نگاه نشانهشناسانه و نمادياب» به گونهاي فرااندازه يا به اصطلاح پزشكان «اوور دوز» همچون بختكي وسواسگر بر نگرش و سنجش و داوري آدمها هنگام روبهرو شدن با واقعيتهاي پيرامون سيطره پيدا كند. تفاوتي ندارد كه شخص مبتلا به اين آفت اغواگر، يك شخصيت حقيقي باشد يا حقوقي. خواه يك شهروند عادي يا يك مقامدار و صاحب منصب حكومتي، يك آموزگار و استاد يا دانشآموز و دانشجو. زن باشد يا مرد، پدر و مادر باشند يا فرزندان. موج خزنده نشانهشناسي و نمادگرايي افراطي همچون سيال لغزنده و بيمهار و ترمز، تا ناكجاي كشف چيزهاي عجيب و غريب از يك واقعيت گاه بسيار ساده و سر راست، به پيش ميرود و ناگهان از هيچ، چيزي ميسازد كه به عقل جن هم نميرسد. به خاطرم آمد آن سالهاي دور كه به تازگي «حسينيه ارشاد» را در تهران ساخته بودند. به ويژه پس از حضور فعال مرحوم دكتر علي شريعتي و سخنرانيهايش پيرامون تاريخ اسلام و تحليل برخي رخدادهاي پس از رحلت پيامير(ص) كه به صورت جزوه و كتاب، منتشر ميشد با طرحي برگرفته از كتيبهاي روي جلد كه كلمه لاالهالاالله بود به خطي شكسته و فيگوراتيو، ناگهان جماعتي خيلي فرزانه و مسلح به اسطرلاب نشانهشناسي و نماديابي، ادعا كردند كه اين كتيبه طرح روي جلد كتابهاي شريعتي به گونهاي رمزي و رازآلود، نام دو خليفه اول و دوم است كه در هم تنيده شده به قصد ترويج وهابيت! جالب اين بود كه با وجود اعلام نشاني اصل آن كتيبه كه از مسجدي برگرفته شده بود، باز هم مدعيان نشانهشناس، كوتاه نيامدند تا انقلاب شد و قصهاي ديگر سرافتاد.
بيتعارف، انگيزه اصلي من از پرداختن به اين داستان پر از سوسپانس (بلاي نشانهشناسي افراطي و نماديابي بيمارگونه) چيزي از جنس هشداراست در عرصه «اعتماد عمومي» كه يكي از هولناكترين دامچالههايش همين آفت است. همانگونه كه پيشتر نيز اشاره كردم، ابتلا به اين آفت وسواسگونه، اختصاص به متوليان حكومتي ندارد، مردم نيز چه بسا در نگاه و سنجش واقعيتها و رخدادها گاه حتي ناخودآگاه دچار اين بيماري «كشف كاسه زير نيم كاسه» ميشوند. از انگشت نبريده خون جاري ميبينند و براي آن هزار جور تحليل و تفسير ارايه ميكنند. اما بيترديد پيامدهاي ناگوار و فرساينده و اعتمادكش اين آفت اگر در هر بخش از ساختار حاكميت رخنه كند، قابل مقايسه با نمونههاي فردي يا حتي اجتماعي مردم عادي نيست. بهويژه اگر اين بختك بر پيكره نهادهايي جاسنگين و سرنشين شود كه مسووليت امنيت جامعه را بر عهده دارند، سنگ، روي سنگ بند نميشود. چشم راست به چشم چپ، اعتماد نخواهد داشت. بدگماني ميشود اصل، مگر خلاف آن ثابت شود كه معمولا هم مجالي براي اثبات پيدا نميشود. سونامي وحشي «همه اينجا، اينجورياند»- دروغگو، اختلاسگر، تزويركار، فاسد اخلاق، متمايل به بيگانه، آب زيركاه و...- دستكم يكي از مهمترين خاستگاههايش همين «هنر جادويي نگرش نشانهشناسانه و نمادياب» است. فلاني چرا مظنون است؟ چون خيلي آهسته ميآيد و آهسته ميرود. پس لابد ريگي به كفش دارد! آن فلاني چه؟ چون فلان واژهاي را كه در نوشته يا سخنش به كار برد در فلان كتاب يا گفتار فلان كس هم هكذا... باوركنيد. گمان نكنيد گزافه ميگويم يا مزاح ميكنم. ديدهام كه ميگويم. اين، خيلي خطرناك است. هيچ سرمايهاي براي يك جامعه، مهمتر از احساس اعتماد عمومي شهروندان به هم و به مجموعه ادارهكنندگان كشور، نيست. ساده لوحي و خوشباوري فريبخوارانه، ويژگي ناپسند و زيانباري ست اما در سوي مقابل آن- يعني به هر ضرب و زور به شيوه كارآگاههاي فيلمهاي كميك- از هر سرفهاي، نشانهاي از پيام رمز، كشف كردن نيز دنياي غيرقابل تحملي براي ملت فراهم ميكند. بسياري از سرمايههاي ارزشمند انساني را يا ميتاراند يا تلف ميكند. نكنيم اين كار را.