• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4039 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۰ اسفند

درنگي بر داستان كوتاه «بشردوست»

بين دوستانت، دشمنانت را بشناس

ونداد الوندي‌پور

 

 

داستان كوتاه «بشر دوست»، نوشته رومن گاري (ترجمه زنده‌ياد ابوالحسن نجفي) حديث تقابل انسانيت است با غير آن؛ يا توهم پيروزي. آقاي كارل از يهوديان نسبتا متمكن آلماني، يك فرد «خوب» به معناي اعم كلمه، شيفته كتاب و مومن به پيروزي نهايي انسانيت و عشق و مردانگي بر نفرت و جنگ است؛ خوشبين به آينده‌اي كه «انسان»ها مي‌خواهند براساس «انسانيت» بسازند. او هنگام جنگ جهاني دوم و اقدام نازي‌ها براي قتل عام يهوديان، به فكرش مي‌زند كه از بهترين دوستانش، خانم و آقاي شوتز، كمك بگيرد. نقشه‌اش مخفي شدن در زيرزمين خانه است تا وقتي كه اين اوضاع ناگوار تغيير كند. به دليل ناراحتي از اخبار جنگ، آقاي كارل با خودش راديويي به زيرزمين نبرد و به بست‌نشيني براي مدتي نامعلوم در زيرزمين تن داد. دوستانش هم بزرگوارانه حاضر شدند غذا و ساير نيازمندي‌هايش را از طريق دريچه مخفي كف كتابخانه به او برسانند. اخبار اما روز به روز بدتر مي‌شد. آقاي شوتز يك روز آمد گفت نازي‌ها انگلستان را هم گرفته‌اند.

بيرون زيرزمين اما جنگ تمام شد و آلمان، با كمك‌هاي امريكايي‌هاي ترسيده از كمونيسم، دوباره داشت قد راست مي‌كرد و با زندگي دوباره با طعم رفاه آشنا مي‌شد. يهوديان ديگر آزار نمي‌ديدند اما كارل همچنان در زيرزمين بود، گرفتار بيماري‌هاي مختلف و هنوز عميقا معتقد به پيروزي انسانيت. همان دو دوست نازنين، كه فداكارانه كمكش مي‌كردند، خود برايش مصداق بارزي از شكوه انسانيت بودند.

آقاي شوتز كارخانه اسباب‌بازي‌سازي كارل را تصاحب كرده بود. در سال 1950، رقم فروش دو برابر شد و وضع مالي شوتز بهتر از قبل. هر روز صبح، بانو شوتز به سياق چندين سال گذشته، به زيرزمين مي‌رفت همراه با غذا و نوشيدني و گلي به كارل مي‌داد؛ محبتي كه چشمان او را از فرط سپاسگزاري خيس مي‌كرد. گرچه بسيار بيمار و نه چندان دور از انتها، شادمان بود كه ايمانش به انسانيت درست بوده و وقت مرگ، دست اين دو دوست «فداكار» را مي‌گيرد و خوشبخت مي‌ميرد.

داستان «بشردوست»، حديث دردناك چگونگي چيرگي تزوير و دروغ و خيانت است بر ذهن يا اذهان ساده‌اي كه عميقا معتقد به انسانيتند؛ معتقد به پيروزي خير بر شر به دست انسان‌هاي اخلاقمدار؛ اعتقادي خوشبينانه كه با حسن نيت، همه احتمالات درباره آينده انسان را مصادره به مطلوب كرده؛ مفهومي كه صرفا يك دلخوشي دلبخواه است!

از نظر فردي، كسي شخصيت و افكار و اعتقادات واقعي خود را بيش و كم عيان مي‌كند كه در موقعيتي دشوار قرار گرفته باشد و وادار به تصميم‌گيري شود. آنجاست كه مي‌توان او را شناخت. آن كس كه هيچگاه قدرتي در اختيار نداشته، نمي‌تواند ادعا كند كه در سايه قدرت، فاسد و مستبد نمي‌شود و قدرت هر نوع تسلطي است بر ديگران.

رومن گاري كه نگاهش به زندگي اساسا تلخ و سياه است، عقايدي نظير پيروزي نهايي انسانيت و جوانمردي و عشق بر غير آن را توهمي كودكانه مي‌داند و در اين داستان كوتاه، آن را به سخره گرفته است؛ تمسخري به درد آميخته و يأس‌آلود.

از منظر داستان كوتاه گاري، اعتماد بر هر كس كه خود را دوست نشان مي‌دهد، گاه اشتباهي‌ مهلك و انسانيت، گزاره‌اي است دست‌ساز! انسان‌هايي كه انسانيت‌شان گاه در حد كشتن تدريجي دوست‌شان در زيرزميني خفه و تصاحب كارخانه و اموال اوست؛ و اگر تم داستان را تعميم دهيم، انسان‌هايي كه انسانيت‌شان از زدن و شكنجه و كشتن مردم ابايي ندارد و سيستم‌هايي توتاليتر يا سرمايه‌سالار بنا مي‌كنند كه در وقت مقتضي، در به راه انداختن جنگ‌هاي منفعت‌‌طلبانه و كشتار ميليون‌ها انسان درنگ نمي‌كنند. «انسان‌ها» يا مادون حيوان‌هايي از اين دست، براي منافع‌شان دست به هر كاري مي‌زنند و تاريخ نشان‌هاي زيادي از آنها دارد. در واقع داستان «ضد انساني» گاري اين نكته دايما در معرض فراموشي را به ياد ما مي‌آورد كه قدرت و ثروت زود انسان را فاسد مي‌كنند، مگر اينكه خلافش ثابت شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون