تو آزادي و آرامي
صادق، برخيز به ايران ميرويم. به سفري كه در انتظارش بودي. اكنون دكتر اجازه سفر داد. كدام كيف و چمدان را برميداري؟ كدام كت و شلوار را ميپوشي؟ كدام كتاب را براي مطالعه برميداري؟ پاسپورت و بليطت كجاست؟ آيا كنترل كردي كه درها و پنجرههاي خانه همه بسته است؟ چراغها همه خاموش است؟ آيا به دستگاه اكسيژن احتياج داري؟ قرص كورتن را برميداري؟ نه نه، به هيچكدام از داروها احتياج نداري. نفست ديگر تنگ نيست. اينك تو آرام گرفتهاي و به دارو احتياج نداري. وابستگيهايت تمام شد. تو آزادي. تو آرامي. تو هيچگاه وابسته نبودي. چرا نميگفتي كه آرامش را دوست داري؟ چرا نگفتي كه قصد آرام گرفتن داري و چرا از وضعت رضايت نشان ميدادي؟ چرا نگفتي كه قصد رفتن داري؟
الان وقت اين حرفها نيست. عازم سفر به ايران هستيم. چرا در صف بليط، تو را نميبينم؟ كجايي؟ نميخواهي قبل از پرواز قهوهاي با هم بخوريم؟ كدام صندلي را انتخاب كردهاي كه تو را نميبينم؟ آيا راحتي؟ جايت سرد نيست؟ سرما اذيتت نميكند؟
با دوستان و بدرقهكنندگان آلماني خداحافظي كردهاي؟ به آنها گفتهاي كه قصد بازگشت به آلمان را نداري؟ تو كه آلمان را دوست داشتي، چرا نميخواهي برگردي؟ تو كه دوران تحصيل و تدريس و فعاليت موفقي در آلمان داشتهاي. تو كه تجربههاي خوبي در آلمان داشتهاي. پس چرا اكنون آلمان را براي هميشه ترك ميكني؟
بيا بيا، زودتر در كنار ما بنشين. هواپيما براي پرواز آماده ميشود. بلندگو اعلام ميكند كه كمربندها را ببنديد. كمربندت را براي سفر بستهاي؟»
٭ اين متن دلنوشته همسر مرحوم دكتر صادق طباطبايي پيش از عزيمت به ايران براي آخرين وداع با همسرش است كه درصفحه شخصياش نوشت.