«اسب بيسوار امانوئل زاپاتا» نام نقشي است از گرافيست مردمي و بنام مكزيكي كه دوست و همسنگر و يار انقلابي امانوئل زاپاتا، رهبر فقيد انقلاب آزاديبخش مكزيك است.
نام او را همرديف بزرگان طنز گرافيك - در مجله مشهور «گرافيس» - بسيار ديده و شنيدهام و لازم است كه بار ديگر يادآور شوم كه طنز گرافيك امري سطحي و بيهدف نيست؛ بلكه ريشهها و ژرفاي آن را ميشود در مفاهيم طرح پيام اجتماعي در عرصه هنرهاي تجسمي و هم موضوع رسانهاي بودن ناگزير آن در صنعت چاپ، بهمنظور تودهگير شدن پيام هنر و پديداري تاريخي طرح و گرافيك خط و سيستم جديد زيباشناسي حاصل از آن و از سمتوسوي ديگر موضوع مردمي شدن هنر و گسترش جنبشهاي مدني و زيروبمهاي تاريخي و اجتماعي آن و... جستوجو و كنكاش كرد.
اين نوشتار در ادامه طرح پروسه شكلگيري و تحول هنر و ادبيات معاصر در لاتين امريكا بهمثابه مثال يك حوزه تحت سلطه در جهان امروز است و هم در توضيح دقيقتر و عميقتر آثار «گوادالوپه پوسادا» هنرمند خالق اين اثر است كه از بنيانگذاران طنز گرافيك مكزيك و امريكاي لاتين است و او بنيانگذار سنتهاي رسانهاي هنرهاي تجسمي در عرصه جهان تحت سلطه بوميان قاره امريكا است و نام او و كار او حتي ستاره پيشتاز جنبش انقلابي هنر مكزيك و هم سينماي موسوم و به سينماي سوم حاوي آثار سينماي انقلابي امريكاي لاتين نيز هست.
راز «پوسادا» در درك نقش حضور «خط» در گرافيك چاپ است.
خط، در عرصه توليد كلان در هنر يا در رسانه، زبان جديد بصري را طلب ميكند كه حصول آن ايجاد يك سطح كيفي در تركيببندي خطي را به دنبال دارد كه همان كمال ديده شدن و فهميده شدن و تشخيص داده شدن است و اين است كه «پوسادا» خط را ميسازد و كمپوزيسيون را ساختوساز ميدهد و انگار كه با جسم سخت (با ميخ)، طراحي ميكند و خط را با حك كردن است كه خلق ميكند.
او باسمه طرح نميزند و يك طراح ولنگار و بياختيار نيست و در كار او خط، ديزيان ميشود. او احساساتپراكني نميكند و رمانس بيهدف و بيريشه، ارايه نميدهد. او «روكوكو» نيست و بلكه خالق «رئاليسم اجتماعي» است. او «آرت نوو» نيست زيرا خط او «انحناء»، نيست و خط او خود را مستقر ميكند و مثل «انحنا»، خود را در رمانس فضاي «لوور» رها نميكند و اما ساختار خطي او چنانكه در آرت نوو نيز چنين است، با تاش و بافت يا تكستور است كه كامل ميشود.
دريافت فرم استليزه براي طرح الگوهاي كلي در هنر چاپ و كليشهسازي در آرت نوو، از موتيفهاي گياهي مطرح در بافتههاي ايراني است كه انجام ميگيرد.
پوسادا اما فرم استليزه را از آناتومي استخواني اسكلت يا پرسوناژهاي كارتونيك خود، اخذ ميكند و درك خالص از فرم و تركيببندي و بيان ناراتيو يا روايتگر را از بافتههاي بومي دريافت ميكند.
و تعبير و روايتي از دفرماسيون كارتونيك در كارهاي او، اسكلتها هستند و اما اسكلتها بيان حالات انساني تشديد شدهاند و اين است كه در هيات اسكلت انساني، اريستوكرات، خالي است و ديكتاتور نظامي، مسدود و محصور است. و بدينسان است كه پوسادا در كارهايش، با زبان مردم و كلمات و عبارات مردم، دشمن مردم را مياستيزد و نقد ميكند.
حقيقت انسان (پرسوناژ) ها هستند كه توان و نيروي گرافيك حكاكي شده را آشكار ميكنند و واقعيت بصري محض و گرافيك ناب... در ژانر طنز گرافيك، اغراق بصري را، در خود منعكس ميكنند.
و اما... هنر پوسادا با انقلاب است كه شكل ميگيرد و كمال مييابد و اين يك تحول بزرگ در جهان تحت سلطه است كه مردم آن صنعت و ماشين چاپ را در خدمت ندارند و تنها سرمايهشان روح خلاق فرهنگ جمعي است.
اين است كه سنتهاي پوسادا، در ارتباط با هنر و رسانه مطرح ميشود و هنر ناب با پايگاه رسانه، از نظر محتوا و فرم وحدت مييابد. تكرار ميكنم اين هنر رسانهاي در شكل خبرنامه، پيام اجتماعي همراه با پيام تصويري در خدمت موضوع است و سپس هم در فرم حرف نويسي و هم در هيات تصوير، يك تركيببندي خلاق را ارايه ميدهد كه حامل يك پيام بصري (ويژوال) است و اين است كه ارتباط ميگيرد با عرصه نگاه و ديد نو و مجرد يك هنرمند! و چون از نظر بصري «ساختوساز» تعريف ميشود، اين است كه در شكل يك سامانه و سيستم معمارانه است كه خلق ميشود و اين در كار شاگردانش نمود پيداكرده. شاگردان «خوسه پوسادا» كياناند تا مفهوم شكل و معني را در هنر رسانهاي گسترش دهند؟
اين تاثير عميق و قاطع او در هنر سببساز ظهور نامهاي پرآوازهاي چون «ديهگو ريورا»، «اوروزكو» و «سيكيروس» سه نام برجسته كه به سه بزرگ موسوماند و خالق جنبش انقلابي هنر مكزيك هستند، شده بود.