• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4054 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۸ اسفند

راز نيكنامي مصدق چيست؟

قدرت در خدمت ملت

مهدي غني

نمي‌دانم شما به اين مساله فكر كرده‌ايد كه چطور در مقاطعي از تاريخ، برخي شخصيت‌ها محبوب و مقبول جامعه مي‌شوند و مورد ستايش قرار مي‌گيرند، اما در دوره‌اي ديگر از چشم و دل مي‌افتند و حتي منفور جلوه مي‌كنند؟ با اين پديده همه آشناييم. گذشته از نسل كهنسال كه مثال‌هاي بيشتري براي اين مساله دارد، نسل‌ جوان ما هم تجاربي در اين زمينه داشته است. اما در اين ميان به ندرت به شخصيت‌هايي برمي‌خوريم كه از اين قاعده مستثني هستند. مرحوم دكتر مصدق يكي از اين استثناهاست؛ هرچند در 60 سال گذشته همواره جريان‌هاي قدرتمندي تلاش كرده‌اند وي را از ذهن مردم بزدايند. قبل از انقلاب كه نام مصدق تابو بود و سطري به دفاع از وي مجوز انتشار نمي‌يافت. هرساله در سالروز كودتا عليه وي، به عنوان جشن ملي پايكوبي مي‌كردند و او را خائن مي‌ناميدند. بعد از سقوط سلطنت هم باز هواداران دكتر بقايي در تخريب او تلاش وافري كردند، اما شاهديم همچنان عامه مردم و روشنفكران جامعه از نهضت ملي‌كردن نفت و دكترمصدق به نيكي ياد مي‌كنند. چرا؟ راز اين نيكنامي چيست؟

مي‌دانيم حكومت دوساله دكتر مصدق سراسر با تنش‌ و دردسر و كشمكش با قدرت‌هاي خارجي و باندهاي داخلي سپري شد و خواب آرام و خيال راحتي براي جامعه به ارمغان نياورد كه خاطره خوشش برجا بماند. قديس هم نبود كه با هاله‌اي از تقدس توده‌ها را مبهوت خودكند. ماندگاري نام او از كجاست؟

براي اينكه به اين پرسش تاريخي، پاسخي امروزي ندهيم و از حب و بغض‌هاي‌مان مايه نگذاريم، شايد بهترين راه، بازگشت به فضاي آن دوران و قرارگرفتن در موقعيت آن مقطع باشد.

اولين نكته اين است كه چطور مساله ملي كردن نفت در آن دوران مقبوليت يافت؟ چطور گروه اقليت در مجلس توانست نظر اكثريت نمايندگاني را كه فرمايشي به مجلس راه يافته بودند، به اين لايحه جلب كند و ملي كردن نفت را در آخرين روزسال 1329 قانوني كند؟ مردم آن دوران چه احساسي داشتند كه از حاكميت مصدق با جان و دل استقبال كردند.

پيشينه تاريخي

1- تقسيم ايران: آنها كه بيش از 50 سال سن داشتند به ياد داشتند زماني كه ملت ايران درگيرو‌دار مبارزه با استبداد داخلي بود، دولتين روس و انگليس با كمال وقاحت بدون اينكه براي مردم پشيزي ارزش قائل شوند، درسال 1286 شمسي (1907) با هم توافق كردند سرزمين ايران را ميان خود تقسيم كنند. منطقه شمال كشور را روس‌ها و جنوب را دولت فخيمه انگليس ملك خود شمردند و تنها يك بخش مركزي را به عنوان منطقه بيطرف به ملت ايران ارزاني داشتند. اين خوي جهانخواري دول بزرگ و بي‌حرمتي به مردم ايران كه صاحب كشور بودند، براي ملت بسيار سنگين، تحقيرآميز و مشكل آفرين بود. نسل كهنسال دهه سي رفتاروحشيانه و مستكبرانه پليس انگليسي جنوب و قزاق‌هاي روسي شمال را به چشم ديده بودند و براي جوان‌ترها خاطرات تلخ‌شان را بازگو مي‌كردند. آنها سركوب سلحشوران جنگلي به رهبري ميرزا كوچك خان را توسط قواي روس و سپس انگليس ديده بودند. مردم جنوب كشور نيز با وجود رشادت‌هاي بسيار، دل پردردي داشتند.

2- به توپ‌بستن مجلس: در دوران نهضت ملي هنوز مردماني بودند كه به ياد داشتند وقتي مردم ايران اولين انقلاب دموكراتيك را در منطقه آسيا پايه‌گذاري كردند و برآن شدند كه از يوغ استبداد رهايي يابند، چگونه دولت همسايه شمالي به پشتيباني محمدعليشاه مستبد برخاسته و حتي مجلس منتخب مردم را به توپ بستند.

3- پشتيباني مستبد: آنها براي فرزندان‌شان از قيام مردم تبريز به رهبري ستارخان و باقرخان و رشادت آنها قصه‌ها گفتند و اينكه ارتش روسيه چگونه شهر را محاصره كرده و در مقابل مردمي كه مي‌خواستند خود سرنوشت‌ خويش را تعيين كنند ايستادند و پس از پيروزي آنان بر شاه مستبد و فراركردن او، باز به وي پناه داده و عليه ملت تجهيزش كردند.

4- كودتا: مردم ميانسال هم خود زماني شاهد بودند كه وقتي در روسيه انقلاب شد و دولت جديد قزاق‌هاي روسي را از ايران فراخواند، چگونه ماموران انگليس جاي خالي آنها را پركردند و شمال و جنوب كشور درسيطره استعمارگر پير انگليس قرارگرفت و با كمك همين قزاق‌ها كودتا كردند و سيدضياء الدين طباطبايي كه معروف به نوكر انگليس بود را به قدرت رساندند. آنها از آزادي‌هاي دوره انقلاب مشروطه و اينكه قدرش را ندانستند با حسرت براي جوان‌ترها مي‌گفتند.

5- اشغال: حتي جوان‌ترها هم از ناجوانمردي بيگانگان و از خفقان دوره رضاشاه چيزهاي زيادي به ياد داشتند. از دوره جنگ جهاني دوم كه هيچ ربطي به مردم ايران نداشت ولي باز قواي شوروي و انگليس به اشغال كشور ما دست يازيدند و از قحطي‌اي كه اين اشغالگري به دنبال آورد و فجايعي كه اتفاق افتاد قصه‌هاي تلخي در سينه داشتند.

6- بهره‌كشي: مردم ديده بودند دول متفق رضاشاه را از قدرت كنار زده و از ايران تبعيد كردند (1320) . گرچه آزادي از خفقان رضاخاني براي آنها شادي آفرين بود اما مصيبت اشغالگران هم كم نبود. آنها خود را صاحبخانه مي‌پنداشتند. براي مردم تعيين تكليف مي‌كردند. از تمامي امكانات كشور استفاده مي‌كردند؛ بي‌آنكه ذره‌اي براي صاحبخانه ارزش قائل باشند. راه‌آهني كه با پول ملت و زحمت آنان ساخته شده‌بود دربست در اختيار گرفته بودند و شبانه‌روز ادوات و لوازم جنگي‌شان را از جنوب به شمال مي‌رساندند. بيش از چهارميليون تن تجهيزات و كالا، 150 هزار وسيله نقليه، 3500 هواپيما كه 1400 تاي آن بمب‌افكن بود از طريق راه‌آهن و جاده‌هاي ايران تحويل ارتش سرخ در تهران و قزوين شد.1

7- قحطي: جوان‌ترهاي دوره مصدق هم بلواي نان را در سال 1321 به خاطر داشتند و اينكه مردم براي به دست آوردن نان روزانه چه مصيبتي مي‌كشيدند. خاطره كساني كه از گرسنگي مردند هنوز ذهن‌ها را آزرده مي‌كرد. اينكه در ژانويه 1942 در ايران تورم سه برابر و نيم قبل از جنگ شده بود و چندماه بعد اين ميزان 8 برابرشد. اين وضعيت را مردم به پاي اشغالگران نوشتند.2

8- خفت: مردم از ياد نبردند كه شاه جديد هم كه به سلطنت نشست، دربرابر اشغالگران هيچ واكنشي نشان نمي‌داد. حتي به اينكه چرا پدرش را به يك جزيره دور در آفريقاي جنوبي تبعيد كرده‌اند جمله‌اي اعتراض نكرد. اين احساس حقارت و خفت براي مردمي كه قرن‌ها با تجاوزگران مختلف جنگيده بودند بسيار دشوار بود.

9- تحقير: با وجود همه اين مصيبت‌ها و جنايت‌ها، اشغالگران چنان جا خوش كرده بودند كه حتي براي شاه هم ذره‌اي احترام قائل نبودند. با خودشان قرار مي‌گذاشتند و هركاري مي‌خواستند بدون اجازه صاحبخانه در ايران انجام مي‌دادند. در حالي كه همه مي‌دانستند اگر همكاري ايران نبود، آنها از پس ارتش آلمان در روسيه بر نمي‌آمدند. سران سه كشور امريكا و شوروي و انگليس تفاهم كرده بودند كه در تهران جمع شوند. نه شاه و نه وزارت خارجه از اين برنامه مطلع نشدند. ناگهان وزارت خارجه 4آذرماه 1322 از سوي ماكسيموف، كاردار سفارت شوروي مطلع شد كه استالين، روزولت و چرچيل در تهران هستند. سران دو كشور انگليس و امريكا كه ناخوانده ميهمان شده بودند، ساعتي هم به ديدار شاه ايران اختصاص ندادند. حتي وقتي شاه به ديدن آنها در محل سفارت شوروي رفت با بي‌اعتنايي و بي‌حرمتي با او رفتاركردند، چرچيل چند دقيقه سرپايي در راهرو با شاه گفت‌وگوكرد.3

10- دخالت و سلطه: دخالت دو دولت شوروي و انگليس در امورات كشور بعد از پايان جنگ هم پايان نپذيرفت. حتي مجلس شوراي ملي كه بايد از نمايندگان منتخب مردم تشكيل مي‌شد نيز مبرا از اين دخالت‌ها نبود. اين مساله آنقدر آشكار بود كه حتي شاه بعدها در كتاب ماموريت براي وطنم صراحتا به اين وضعيت اشاره كرد: «در آن موقع از طرز دخالت متفقين در امر انتخابات و تعيين نمايندگان بسيار ناراضي و مكدر بودم. زيرا مامورين آنها صورتي از نامزدهاي خود تهيه مي‌كردند و به نخست‌وزير وقت مي‌دادند و او را در فشار مي‌گذاشتند كه حتما نامزدهاي مزبور به نمايندگي انتخاب شوند.»4

همچنين در كتاب انقلاب سفيد كه سال 1345 منتشر شد شاه وضعيت انتخابات بعد از شهريور20 تا سال 1340 را همين گونه توصيف مي‌كند: «ديديم كه چطور بعد از رفتن پدرم مدتي مديد كارها درظاهر به دست يك عده ايراني ولي در عمل قسمتي به دست سفارت انگلستان و قسمت ديگر به دست سفارت روس انجام مي‌گرفت، به طوري كه در كتاب ماموريت براي وطنم شرح داده‌ام، صبح مستشار سفارت انگلستان با يك ليست انتخاباتي به سراغ مراجع مربوطه مي‌آمد و عصر همان روز كاردار سفارت روس با ليست ديگري مي‌آمد... متاسفانه من 20 سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنين مجلس‌هايي سرو كار داشتم.»5

11- حاكميت: اما حكايت شركت نفت انگليس و ايران كه منابع نفتي كشور را در اختيار داشت و خودمختار هرچه مي‌خواست مي‌كرد نيز كمتر از آن وقايع نيست. اين شركت نه‌تنها در مناطق جنوبي كشور حكومت مي‌كرد و به بهانه نفت و امنيت آن همه امور اداري و نظامي و امنيتي آن مناطق را زير نظر داشت بلكه در همه اموركلان كشور هم دخالت مي‌كرد، ضمن اينكه حق ناچيز ايران را هم مطابق قرارداد استعماري خودشان نمي‌پرداخت. در فراز گذشته به دخالت آنها در انتخابات مجلس اشاره رفت. بگذاريد اين واقعيت را باز از زبان شاه كه مدعي مقابل مصدق است بشنويم: «ما از رفتار تحكم‌آميز بيگانگان خسته شده و از اينكه شركت نفت به ما به چشم ولي‌نعمت مي‌نگريست به ستوه آمده بوديم. برخي از مامورين شركت نسبت به زيردستان ايراني و مامورين دولت ايران، يعني همان دولتي كه با آنها طبق روش ميهمان‌نوازي معامله كرده بود، با كبر و نخوت بسيار رفتار مي‌كردند و طرز سلوك آنها چنان بود كه پنداري سرتاسركشور ايران ملك طلق آنهاست.»6

مصدق؛ نماد كرامت ملي

با اين پيشينه كشور ايران كه بارها به وسيله قدرت‌هاي بيگانه به ويژه انگليس مورد تجاوز، غارت، تحقير و سركوب قرارگرفته بود، به‌شدت نيازمند بازسازي روحيه ملي و عزت و افتخار و حداقل حق تعيين سرنوشت توسط خود مردم بود. تا قبل از دكتر مصدق زمامداران كشور اگر نگوييم دست نشانده، حداقل به نحوي مرعوب قدرت‌هاي بيگانه بودند و به مردم خود ارجي نمي‌نهادند. حتي وقتي در دوره نخست‌وزيري سپهبد رزم‌آرا زمزمه ملي شدن نفت مطرح شد، وي به مقابله با اين موضوع پرداخت و آن هم به طرزي تحقيرآميز از بي‌كفايتي ملت ايران سخن گفت و اينكه ما قادر نيستيم يك لولهنگ بسازيم تا چه رسد شركت نفت را اداره كنيم. اين تحقيرها و توهين‌ها روح ملي و ناسيوناليستي ايرانيان را بيشتر برانگيخت. لذا وقتي دكترمصدق و يارانش از ملي كردن نفت سخن به ميان آوردند حتي نمايندگان غيرمردمي هم نتوانستند با آن مخالفت كنند. مجلس يكپارچه به اين لايحه راي داد و نوروز 1329 علاوه بر جشن بهاري، به يك جشن ملي تاريخي تبديل شد.

مصدق براي مردم آن زمان با آن خاطرات تلخ گذشته، به يك قهرمان ملي تبديل شد كه نافي همه آن حقارت‌هاي گذشته بود. بي‌جهت نيست در اين دوران با وجود فشارهاي خارجي و تحريم ايران و فروش نرفتن نفت، همه كشاورزان و پيشه‌وران و كارگران دست به كار شدند و توليد ملي و صادرات غيرنفتي به سرعت افزايش يافت.

اوج اين غرور ملي زماني بود كه دولت مصدق بدون جنگ و خونريزي، با كمك سازوكارهايي كه مورد قبول دنياي مدرن و پيشرفته آن روزگار بود، توانست حقانيت ملت ايران را به اثبات رسانده و از دادگاه لاهه به نفع خود و عليه شركت نفت انگليس حكم بگيرد و پيروزمندانه به ايران بازگردد.

نهضت ملي و خودباوري ملي

وقتي هيات خلع يد به سرپرستي مهندس بازرگان به جنوب رفت تا شركت نفت را از مديران انگليسي تحويل بگيرد، انگليسي‌ها با تبختر آنجا را ترك كرده و يقين داشتند كه ايرانيان قادر به اداره شركت نخواهند بود و به زودي با خفت از آنها تقاضا مي‌كنند براي اداره شركت بازگردند. اما اين اتفاق نيفتاد. باز هم از زبان شاه بخوانيم: «درسال 1330 كه مصدق زمامدار شد شركت ملي نفت ايران را در اختيار داشت كه مشغول كاربود و داراي هشت منطقه نفت و دو پالايشگاه و دو دستگاه و خطوط لوله نفت و محل صدور و... بود. در طول بحران نفت، شركت ملي نفت ايران در مقابل تمام موانع و مشكلات، مناطق نفت و پالايشگاه و موسسات فرعي خود را در كمال خوبي حفظ و اداره كرد و كليه كارمندان و كارگران ايراني خود را نگهداري كرد. همچنين احتياجات داخلي نفت را نيز بدون وقفه مرتفع ساخت و اين مساله با توجه به سياست مصدق كه منجر به كمبود فاحش ارز خارجي شده بود اهميت مخصوص داشت و در حقيقت هرچند مضيقه اقتصادي، شركت ملي نفت ايران را مجبور ساخته بود كه به انواع طرق در هزينه‌ها صرفه‌جويي كند باز موفق شده بود كه وسايل حمل و نقل نفت را در داخله كشور توسعه بخشد.»7

ايرانيان در عمل توانايي‌هاي خود را باور كردند. دريافتند كه مي‌توانند بدون اتكا به خارجي كشور خود را اداره كنند. اينچنين بود كه مي‌توان دوره حكومت دكتر مصدق را نقطه عطفي در تغيير رفتار و افكار ايرانيان و نخبگان شمرد. از اين زمان خودباوري در برابر بيگانه‌پرستي شروع به رشد و باروري كرد.

ويژگي ديگر مصدق كه موجب محبوبيت وي شد، وجه آزاديخواهي و آزادگي وي همراه با قانونگرايي بود. خيلي‌ها دم از آزادي مي‌زنند اما وقتي پاي منافع شخصي به ميان مي‌آيد ديگر از تساهل خبري نيست. در حالي كه همه قدرتمندان پيشين اقتدارگرا بودند، وقتي مصدق زمامدار شد اعلام كرد هيچ كس را به خاطرانتقاد و توهين به من حق ندارند تعقيب كنند. آزادي مطبوعات در دوره حكومت وي زبانزد بود و ديگر تكرارنشد. به طوري كه برخي اين حد از آزادي را موجب سرنگوني او شمردند.

آخرين نكته اينكه بسياري از شخصيت‌هاي محبوب در طول زمان كه ابعاد ديگر آنها براي مردم آشكار مي‌شود، از ميزان محبوبيت‌شان مي‌كاهد. اما هرچه زمان گذشت مردم به صداقت و سلامت مصدق بيشتر پي بردند. آخرين پرده در زمان مرگ وي اتفاق افتاد.

در آذرماه 1345 كه بيماري آن مرحوم شدت يافت، پسرش دكتر غلامحسين مصدق كه او را ويزيت مي‌كرد، به ايشان توصيه كرد براي معالجه به اروپا برود. پدر از اين پيشنهاد به‌شدت ناراحت شده و پرخاش مي‌كند: «پس شماها كه ادعاي طبابت مي‌كنيد و در خارج تحصيل كرده‌ايد چكاره‌ايد؟ من با ديگران چه فرق دارم؟ مگر همه مردم كه بيمار مي‌شوند براي معالجه به اروپا مي‌روند؟»

وقتي مطرح مي‌شود پس اجازه دهيد از خارج پزشكي حاذق بياوريم، مي‌گويد: «لعنت خدا بر من و هركسي كه در اين زمان بخواهد مخارج زندگي چندين خانواده اين مملكت فقير را صرف آوردن دكتر، براي معالجه من از خارج كند...»8. سه ماه بعد در 14 اسفند 1345 در حالي كه در خانه خود محبوس و محصور بود به ديار باقي شتافت و ملتي را در آرزوي تكرار سياستمداري چنين صادق و دلسوز تنها گذاشت؛ سياستمداري كه در دوران مسووليت هم از دريافت حقوق دولتي امتناع كرد، تا چه رسد كه از جيب ملت براي اقتدار و پايداري خود هزينه كند.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.

 

 

سياست و شرافت

محسن آزموده

صد افسوس و هزاران دريغ! اين‌روزها آنقدر درباره فساد مالي اين سياستمدار يا آن صاحب‌منصب در قدرت مي‌شنويم كه تصور سياست‌ بدون فساد براي‌مان غيرممكن شده و سياست‌ورزي مرادف دروغ و دغل. امروز اگر به كسي بگوييم هنگام استفاده از دستمال كاغذي، دو لايه آن را از هم جدا كن تا اسراف نشود؛ يا مسخره مي‌شويم يا متهم به رياكاري و دورويي. به احتمال زياد واكنش خودمان هم در برابر چنين گفته‌اي، مشابه است؛ يعني كسي كه چنين توصيه‌اي كند را آدمي پرت يا بي‌مزه مي‌ناميم يا مي‌گوييم ادا در نيار! اما وقتي در خاطرات يكي از رجال سياسي قديمي مي‌خوانيم كه محمد مصدق چنين كاري مي‌كرده، نه تنها باور مي‌كنيم، بلكه احيانا از خودمان هم خجالت مي‌كشيم كه اين طور نيستيم. نيم قرن از مرگ دكتر مصدق مي‌گذرد و تا به امروز صدها و بلكه هزاران مقاله و كتاب به زبان‌هاي مختلف درباره او و جنبشي كه پيش برد، نوشته‌ شده است. از منظرهاي مختلف، با حب و بغض يا بدون آنها، او را نقد كرده‌اند و زير و بم زندگي خصوصي و عمومي‎اش را كاويده‌اند. خيلي‌ها او را دوست ندارند، خواه به دليل رويكرد سياسي يا ايدئولوژي‌اش و خواه براي عملكردش. اما تا به امروز هيچ كس نتوانسته كوچك‌ترين ايرادي به سلامت اخلاقي و پاكدستي اقتصادي دكتر مصدق بگيرد. همه يكصدا اذعان دارند كه از نظر مالي و خصوصي انساني شريف و درستكار بود و كارنامه‌اش از اين منظر كاملا درخشان و شفاف است. اما فراموش نكنيم كه‌اي بسا اگر لكه ولو كوچكي از فساد اقتصادي يا اخلاقي هم در كارنامه‌اش پيدا مي‌شد، تا به امروز مخالفانش آن قدر آن را برجسته مي‌كردند كه تمام ديگر فضايل ديگر پشت پرده باقي مي‌ماند، همانطور كه درباره برخي همدوره‌اي‌هاي او چنين شد. اين‌همه را گفتيم تا خاطرنشان كنيم كه در روزگار ما نسل آدم‌هايي چون مصدق در ميان مردم كوچه و بازار هم كيمياست، چه برسد به سياست‌ورزان. اي كاش سياستمداران امروز اندكي به اين فكر مي‌كردند كه چرا مصدق با وجود همه بالا و پايين‌هايش با گذشت نيم قرن، چنين نيكنام و مورد احترام همه است؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها