• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4527 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۳ آذر

گفت‌وگو با فرناز حائري، مترجم كتاب «تنهايي اليزابت» نوشته ويليام ترور

تاج پادشاهي ادبيات روي سر ويليام عزيز

بهار سرلك

 

 

ويليام ترور، نويسنده ايرلندي در داستان‌هاي كوتاه و رمان‌هاي محزونش كه گاهي لبخندي تلخ به لب مي‌آورند به كشمكش‌هاي جزيي آدم‌هاي بي‌نام‌ونشان مي‌پردازد. همين نگاهش به انسان‌ها او را در كنار سامرست موام و آنتون چخوف قرار داده است. ترور ‌زاده ايرلند و بزرگ ‌شده و ساكن انگلستان بود، زندگي مردم عادي را دست‌مايه داستان‌هايش مي‌كرد. او در مصاحبه‌اي با نشريه «Publishers Weekly» در سال 1983 گفته بود: «به اندوهناكي سرنوشت علاقه‌مندم، چيزهايي كه براي مردم اتفاق مي‌افتند.»

اگرچه نزديك به 20 رمان نوشت و اغلب آنها در جشنواره‌هاي معتبر ادبي تحسين شدند، ترور در داستان كوتاه استادي را تمام كرد. تاثير جيمز جويس، نويسنده مدرنيست ايرلندي را مي‌توان در اين قالب داستاني او مشاهده كرد. در مصاحبه‌اي درباره علاقه‌اش به داستان‌كوتاه گفته بود: «من داستان‌كوتاه‌نويس هستم، كسي كه وقتي نمي‌تواند داستاني را در قالب كوتاه بگنجاند سراغ رمان مي‌رود.» در جاي ديگري رمان‌هايش را «داستان‌هاي كوتاهي كه به هم پيونده خورده‌اند» ناميده بود.

به تازگي رمان «تنهايي اليزابت» با ترجمه فرناز حائري و از سوي نشر بيدگل منتشر شده است. داستان زندگي اليزابت ايدالبري را دنبال مي‌كند كه پس از نوزده سال زندگي زناشويي از همسرش جدا شده است و حالا بايد براي عمل جراحي راهي بيمارستان شود. در آنجا با سه زن ديگر در اتاقي چهارتخته بستري مي‌شود. در اين رمان ترور از موقعيت مكاني بيمارستان استفاده مي‌كند تا چهار زني را كه از طبقات مختلف جامعه هستند و هرگز در زندگي روزمره‌شان همديگر را نمي‌ديدند، كنار هم قرار مي‌دهد. اما هنرش را در شخصيت‌پردازي به همين چهار زن محدود نمي‌كند، چراكه شخصيت‌هاي دوستان و خانواده‌ آنها را براي خواننده ترسيم مي‌كند.

در ادامه گفت‌وگويي را كه با مترجم اين كتاب درباره ويليام ترور، داستان «تنهايي اليزابت» و بازار نشر ايران داشته‌ام، مي‌خوانيد.

 

ويليام ترور را بيشتر با داستان‌كوتاه‌نويسي مي‌شناسيم، چرا ترجمه رمان «تنهايي اليزابت» را انتخاب كرديد؟

راستش پيشنهاد ناشر بود. ناشر چند كتاب به من پيشنهاد داد و چون از قضا داستان كوتاهي در مجموعه‌ «داستان‌هاي تولد» از ترور ترجمه كرده بودم، بنابراين با نثرش آشنا بودم و چون آن داستان‌ را هم خيلي دوست داشتم، روي همان انگشت گذاشتم و مشغول خواندن كتاب كه شدم، ديدم انتخاب درستي كرده‌ام.

اغلب نويسنده‌ها در يكي از حوزه‌هاي داستان‌نويسي- رمان يا داستان‌كوتاه- درخشان‌تر هستند. ترور رمان و داستان‌كوتاه مي‌نوشت و در هر دو هم موفق بود. اما انگار به داستان كوتاه تعهد داشت. نظر شما چيست؟

من فقط مي‌توانم برداشت شخصي‌ام را بگويم. تعهد ترور به داستان‌نويسي بود نه فرم داستان. يك موقعي آدم لازم است حرفش را در قالب داستان كوتاه بزند و يك وقتي وسعت رمان را لازم دارد. البته به‌زعم منتقدان، ترور در نوشتن داستان كوتاه به درجه‌اي از استادي رسيده كه در رمان‌نويسي به همان پايه نرسيده است. اما من چندان قاضي خوبي نيستم، چون علاقه‌ زيادي به رمان دارم و حتما به شكل غيرمنصفانه‌اي به نفع رمان‌ها راي مي‌دهم.

شخصيت رمان «تنهايي اليزابت»، اليزابت ايدالبري، زني مطلقه و چهل‌و‌يك ساله است. اليزابت در برزخي احساسي به سر مي‌برد و انگار اصلا خودش را نمي‌شناسد و نمي‌داند از زندگي‌اش چه مي‌خواهد. از طرفي سه شخصيت زن ديگر هم در اين بيمارستان بستري هستند كه ترور به زندگي آنها هم مي‌پردازد. از نظر شما چطور اين نويسنده مرد از پس روايتي زنانه و شرح و بسط دغدغه‌هاي آنها برآمده است؟

من هم به خاطر صداي زنانه و شرح بعضي جزييات از زبان ترور انگشت به دهان ماندم. در چند مصاحبه‌اي كه از او در يوتيوب تماشا كردم، او را مردي ديدم بسيار قدبلند و محجوب- حتي بعيد به نظر مي‌آمد كه بلند بخندد. موقع ترجمه تصور مي‌كردم در پس اين ظاهر محجوب، چشمان تيزبيني دارد كه درست مثل ليزري درون آدم‌ها را رصد مي‌كند و با ابزاري كه از دنياهاي ديگري آورده درون آدم‌ها را مي‌كاود. آدم‌هايي كه بهشان علاقه‌مند است، آدم‌هايي‌اند بحران‌زده‌، آدم‌هاي شكست‌خورده‌اي كه جامعه پس‌شان مي‌زند، كساني كه بدون جواني و زيبايي، ديگر برگ برنده‌اي در دست ندارند، كساني كه عمر خود را باخته‌اند. در اين رمان كه پر است از كاراكتر، مسائل زنان پررنگ‌اند، اما تنها مسائلي نيستند كه ترور به آنها پرداخته، در واقع بيشتر مي‌توان گفت ترور به بحران‌هاي كاراكترها پرداخته است، بي‌اينكه جنسيت اهميتي داشته باشد. منتها بحران عده‌اي از كاراكترهايش كه همان بازندگان در مسابقه‌ اجتماع‌اند، مرتبط با مسائل زنان بوده و از اين جهت صداي رمان قدري زنانه شده است. براي اينكه منظورم روشن شود، فهرست‌وار به بحران‌هاي كاراكترهاي اصلي اشاره مي‌كنم: در اين رمان اليزابت دچار بحران ميانسالي است. دخترش، جوانا، دچار بحران نوجواني است. لي‌لي با والدين شوهرش مشكل دارد. شوهرش، كنت، هم با والدينش مشكل دارد- مورد آخر تمي است كه در داستان‌هاي ترور بسيار تكرار مي‌شود. سيلوي كلپر با اينكه تصميم دارد با آدم‌هاي اهل خلاف وارد رابطه نشود، عاشق مردي است اهل خلاف، به نام دكلان كه او هم گرفتار نزول‌خوري ايرلندي است با طرز صحبتي عجيب، به نام آقاي مالوني. كاراكتري كه پايان رمان را رقم مي‌زند و ورق را برمي‌گرداند تا به جاي پاياني قابل حدس، شاهد فرودي تفكربرانگيز باشيم، دوشيزه سامسون است. زني بسيار معتقد كه با بيرون آمدن از خانه‌ امنش، دچار بحران بزرگي مي‌شود، بحراني كه حتي نمي‌تواند از آن حرفي به ميان بياورد. درام داستان هم به دست هنري شكل مي‌گيرد، دوست دوران كودكي اليزابت كه مردي است تنها و الكلي. اما هيچ‌يك از كاراكترها مهم‌تر از ديگري نيستند، چه اصلي و چه فرعي. در اين كلاف درهم تنيده هيچ چيزي بي‌حساب و كتاب كنار هم چيده نشده و در خلال اين كلاف، تصويري از فضاي لندن اوايل دهه‌ هفتاد ميلادي مي‌بينيم با جزييات فرهنگي- از جنس كفپوشي كه در آن سال‌ها مد بوده گرفته تا ستاره‌ سريال‌هاي راديويي. درست به اين مي‌ماند كه دوربيني را درون زمان فرو برده باشيم و فيلمي با تدويني حساب‌ شده ببينيم. پرداختن به جزييات جاي شبهه‌اي باقي نمي‌گذارد كه در دنيايي واقعي هستيم با كاراكترهايي ملموس و بحران‌هايي جدي.

ويليام ترور داستان‌كوتاه‌نويس قهاري است كه اغلب داستان‌هاي كوتاهش الگوي داستاني چخوف را دنبال مي‌كنند و حتي به «چخوف ايرلند» هم مشهور است. شما رمان بلند «تنهايي اليزابت» او را ترجمه كرده‌ايد. در اين اثر داستاني بلند ردپايي از نمايشنامه‌نويسي و داستان‌كوتاه‌نويسي روسي مشاهده كرديد؟

به نظرم بيشتر از اين جهت به ترور لقب «چخوف ايرلند» داده‌اند كه موقعيتي چون چخوف در ادبيات ايرلند دارد. البته جولين بارنز درباره‌اش مي‌گويد: «ويليام ترور نه يكي از چخوف‌هاي ايرلند است نه حتي تنها چخوف ايرلند. او ويليام ترور ايرلند بود و خواهد ماند.» داستان‌هاي ترور علاوه بر آن الگوي چخوفي، بيشتر از آن جهت به ادبيات روس، به خصوص داستان‌هاي چخوف و تورگينف، شباهت دارند كه كاراكترهاي اصلي‌اش اغلب بازندگان و مطرودان جامعه‌اند.

چرا به شخصيت‌هاي بازنده و مطرود توجه داشت؟

راستش نمي‌دانم. گمانم داستان از جايي شروع مي‌شود كه مشكلي وجود دارد، مگر نه؟ آنها كه خوشبخت‌اند كه داستاني ندارند. در واقع آنها پس از گفتن «و آنها سال‌هاي سال به خوبي و خوشي در كنار هم زندگي كردند» از داستان خارج شده‌اند. آنها براي اينكه دل محبوب‌شان را به دست بياورند او را براي شام به رستوراني آنچناني دعوت مي‌كنند و همه‌ چيز به خوبي پيش مي‌رود. اما پاك‌باخته‌هاي يك‌لاقبا كه پورشه ندارند محبوب را به رستوران آنچناني ببرند، پس مجبورند به جنگ اژدها بروند. با زرهي بزرگ‌تر از هيكل‌شان در ميدان شهر ظاهر شده و از ميان جمعيتي راهي جنگ مي‌شوند كه با اين آواز بدرقه‌شان مي‌كنند: «نوش‌جان كند امشب اژدها، آن پسرك را بي‌هوا، آخ كه ته‌دلش هم نمي‌شود پُر، بسكه اين پسرك خورده باد هوا.» و بدين‌ترتيب داستان شروع مي‌شود.

از تم‌هاي داستاني‌ ترور به مشكل شخصيت‌ها با والدين‌شان اشاره كرديد. ترور به چه تم‌هاي ديگري مي‌پرداخت؟ و فكر مي‌كنيد اين تم‌ها از زندگي شخصي خودش نشات مي‌گرفتند؟

همه كتاب‌هايش را نخوانده‌ام. اما در مجموع به بررسي درونيات آدم‌ها علاقه‌ بسيار داشت و تحت تاثير جويس هم بود. دوست داشت ذات شر را در آدم‌ها بررسي كند. وقتي داستان‌هايش را مي‌خوانيد شايد از كاراكتري خوش‌تان نيايد اما نمي‌توانيد سرزنش يا محكومش كنيد يا حتي با او همذات‌پنداري نكنيد. آخر همه‌ چيز براي‌تان شرح داده شده است، اينكه چرا آن‌ شب به خانه نيامده يا اينكه واقعا قصد داشته به جاي دسته‌گلي كه به آب داده، دسته گلي بخرد، اينكه تمام بعدازظهرهاي پانزده سالگي‌اش چطور گذشته و الخ. فكر كنيد يك شرلوك هولمز قصه‌گو را با خودتان ببريد توي ذهن كاراكتري، تا ته و توي هر فكر را درنياورد و سرچشمه‌اش را نيابد ول نمي‌كند. منتها براي اينكه ما هم از فكرهاي شرلوك هولمز بهره‌مند شويم، به يك شرلوك علاقه‌مند به قصه‌گويي احتياج داريم كه از قضا جناب ترور انگ همين كار است. نكته‌ ديگري كه گفتنش خالي از لطف نيست، اين است كه ترور شغل‌هاي مختلفي را امتحان كرده، مثلا زماني مجسمه‌سازي هم مي‌كرده. اما يكي از كارهاي اصلي‌اش نوشتن براي راديو و تلويزيون و تئاتر بوده و بسياري از داستان‌هايش به قلم خودش اقتباس شده‌اند. نوشته‌هاي ترور يك ويژگي ديگر هم دارند: طنز با ظرافت لابه‌لاي‌شان بافته شده است. ظاهرا طنز در نوشته‌هاي اوليه‌اش بيشتر جلوه مي‌كرده است، اما به مرور طنزي پخته‌تر در آثارش هويدا شدند كه لزوما آدم را به قهقهه وانمي‌دارد اما مدتي پس ذهن آدم جاخوش مي‌كند و با لحن‌هاي مختلف تكرار مي‌شود و لبخندي يكبري به لبان آدم مي‌نشاند.

اما در مورد اينكه تم‌هاي داستان‌ها از زندگي خودش نشات ‌گرفته يا نه، بايد گفت زندگي هر نويسنده‌اي همان الهه‌ الهامات است و لاجرم سرچشمه تمام چيزهايي كه از خود به‌جا مي‌گذارد. نويسندگان با چهره‌هاي مبدل در آثارشان ظاهر مي‌شوند و هر چه در اين تغيير چهره موفق‌تر شوند، يعني كاربلدتر و ماهرترند. اما در مورد آقاي ترور بايد نگاهي به خاطراتش، «تفرجي در دنياي واقعي» بيندازيم كه در سال 1994 منتشر شد و شرلوك هولمز درون را هم احضار كنيم.

گراهام گرين مجموعه داستان «فرشتگان در ريتز» اين نويسنده را بعد از دوبليني‌هاي جيمز جويس يكي از بهترين مجموعه‌هاي داستان كوتاه ناميده است. از طرفي ويليام ترور را با نويسنده‌هايي مثل موپاسان هم مقايسه كرده‌اند. به نظر شما جايگاه ترور در ادبيات ايرلند به‌طور اخص و ادبيات مدرن انگليسي‌زبان به‌طور اعم در چه سطحي است؟

اگر ترور را بيشتر نويسنده‌اي انگليسي بدانيم تا ايرلندي، پر بيراه نگفته‌ايم چون بيشتر عمر بزرگسالي خود را در انگلستان گذرانده است- هر چند ترور خودش را ايرلندي مي‌دانست و مي‌گفت خون ايرلندي در رگ‌هايش مي‌جوشد، بنابراين گمانم بايد بگوييم جايگاه ترور در ادبيات انگليسي زبان كه قسمت اعظم ادبيات دنيا را در دل خود جا داده، كجاست. خب اگر قرار بود در عالم ادبيات انگليسي‌زبان، هفت پادشاه و هفت ملكه انتخاب كنيم، حتما يكي از تاج‌ها به ويليام ترور مي‌رسيد. نمي‌دانم. البته اذعان دارم اگر عضوي از هيات داوران براي انتساب پادشاهان و ملكه‌هاي مزبور بودم، روزگار سختي مي‌گذراندم ولي دست آخر، از آنجا كه جانبداري را نمي‌توانم از خودم دور كنم، حتما يكي از تاج‌ها را به ويليام عزيز مي‌دادم.

استقبال از ترجمه رمان «تنهايي اليزابت» چطور بود؟ بازخوردي دريافت كرده‌ايد؟

با توجه به شرايط ظاهرا خوب ديده شده است. چند نفري در دنياي مجازي نظرات‌شان را گفته‌اند- در واقع ابراز لطف داشته‌اند. چند نفري از دوستانم هم هنوز مشغول خواندن‌اند و منتظرم ببينم نظرشان چيست، چون اميدوارم بي‌پرده باشد. اما هنوز نقدي نديده‌ام. به هر حال اميدوارم كتاب به مذاق خواننده‌ها خوش بيايد.

اساسا اين اثر را براي كدام دست خواننده مناسب‌تر مي‌دانيد؟

آدم‌ها بايد بسته به ميل‌شان داستان بخوانند. نمي‌شود براي گروه و دسته‌اي نسخه نوشت و كتابي را تجويز كرد و من هم چنين كاري نمي‌كنم. اصولا با تجويز انواع فهرست‌ها و «بخوان و نخوان» براي كتابخوان‌ها مخالفم، البته حساب كمي‌‌ تا قسمتي كتابخوان‌ها و كتابخوان بعد از اينها جداست. اما بايد اعتراف كنم در حيص‌وبيص ترجمه نگران بودم نكند خوانندگانم فقط خانم‌هاي چهل‌ويك ساله باشند و داستان به گوش و چشم غواصان يا بيست‌وچند ساله‌ها خوش نيايد، ولي خوشبختانه- دست‌كم تا الان- تمام نگراني‌هايم پوچ بوده‌اند. بين همين تعدادي كه خبر دارم كتاب را خوانده‌ و پسنديده‌اند، همه جور خواننده‌اي بود از ‌جمله خانمي چهل‌ويك ساله.

به اعتقاد شما در فرآيند انتخاب آثار يك نويسنده شناخته‌ شده در يك محدوده جغرافيايي خاص تا چه اندازه آشنايي با ادبيات آن جغرافيا لازم است؟ شناخت شما از حوزه ادبيات ايرلند تا چه اندازه‌ بود؟

اينكه نويسنده در چه دوره و زمان‌هايي عمر خود را گذرانده، اينكه چه وقايع اجتماعي و شخصي‌اي بيشتر بر او تاثير گذاشته، اينكه در بطن كدام جريان ادبي رشد كرده، اينكه جايگاه مقبولي به عنوان نويسنده داشته يا اينكه اصلا نويسندگي شغل اول و تمام‌وقتش بوده يا نه، همه‌ و همه مهم‌اند و به مترجم كمك مي‌كنند تا نويسنده را درك كند، چون بايد خود را جاي نويسنده بگذارد. حال آنكه چنين اطلاعاتي براي خواننده به خصوص آن دسته از خوانندگاني كه به نظريه مرگ مولف پايبندند، اهميت چنداني ندارد.

ويليام ترور را به خاطر ادبيات خطه‌ ايرلند انتخاب نكردم، انتخابش كردم چون دوستش داشتم. اگر كتابي را واقعا دوست نداشته باشم و عميقا با آن ارتباط برقرار نكنم، دست به ترجمه‌اش نمي‌زنم. در ايام جواني از اين كارها كرده‌ام. كتاب‌هايي ترجمه كرده‌ام كه علاقه‌اي به آنها نداشته‌ام و انجام‌شان با تجربه سر كشيدن زهر هلاهل فرقي نداشته است. اما ديگر از اين شكرها نمي‌خورم و اگر خوردم بدانيد بي‌ترديد فريب خورده‌ام.

ادبيات ايرلند را به واسطه چند نويسنده، طبعا جناب جيمز جويس، خانم الي اسميت و خانم آيريس مورداك و چند نفر ديگر مي‌شناختم. اما پژوهش خاصي روي ادبيات ايرلند نكردم. مسيري كه در ترجمه طي كرده‌ام، حساب شده نبوده و مثلا نرفته‌ام سراغ فلان دوره خاص يا سبك خاص. با اينكه توصيه نمي‌كنم كسي مثل من نسنجيده دل به درياي ترجمه بزند، بايد اعتراف كنم ملاكم تنها علاقه خواهد بود و بس. انتخاب بعدي‌ام منوط به اين خواهد بود كه زلفم با كدام نويسنده گره بخورد.

چرا كتاب‌هايي را ترجمه كرديد كه به نظرتان فرقي با خوردن زهر نداشت؟ ضرورت‌هاي بازار نشر در اين انتخاب‌ها تاثير داشت؟

آدم جوان است و جاهل و مي‌خواهد به هر قيمتي شده وارد كارزاري شود، شغل دوم و سوم دارد، دغدغه‌ استقلال مالي دارد، اين است كه زهر هلاهل هم بدهيد مي‌خورد. طبعا هم ضرورت‌هاي زندگي شخصي در اين تصميمات دخيل بوده‌اند و هم ضرورت‌هاي دنياي نشر. من كارم را با ترجمه‌ آثار غيرداستاني در حوزه‌ هنر شروع كردم، ولي در آن دوران كمتر كتاب مصور منتشر مي‌شد- كتاب هنر بدون عكس هم كه لطفي ندارد- و كمتر ناشري رغبت داشت كتاب مترجم بي‌نام‌ونشاني را با هزينه‌ گزاف چاپ چهاررنگ و كاغذ گلاسه منتشر كند. اگر هم ناشري پيدا مي‌شد به بهانه‌ عكس بايد كتاب را مي‌فروختي- منظورم اين است كه قرارداد بر اساس درصدي از پشت‌جلد نبود و لاجرم تجديدچاپ بهره‌ مالي براي من و امثال من نداشت. چندتايي هم كتاب در حوزه‌ سبك زندگي ترجمه كردم ولي نه ترجمه‌شان لذتبخش بود و نه هيچ‌ يك نان و آبي آنچنان كه بايد برايم به همراه آورد. بعد هم جسارت كردم و خودم را دوان‌دوان به وصال يار رساندم و داستان ترجمه كردم. البته از ترجمه‌ هيچ داستاني پشيمان نشده‌ام. اما تا دل‌تان بخواهد براي انواع نشريات و سايت‌ها ترجمه كرده‌ام و سفارش‌هاي عريض و طويل انجام داده‌ام كه اگر سفر به زمان ميسر شود، برمي‌گردم و خودم را از انجام تعدادي‌ از آنها و بعضي كتاب‌ها بازمي‌دارم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون