نقدي بر روش مطالعه جنگ
محمد دروديان
با فرض اينكه مساله جنگ آينده، مهمترين و اساسيترين مساله نيروهاي مسلح، مردم و كشور در آينده است، بدون مطالعه و نقد و بررسي تجربيات گذشته، نميتوان از آن استفاده كرد. هماكنون با فاصله گرفتن از رويدادهاي جنگ ايران و عراق در زمان وقوع، همراه با ظهور نسل جديد و تغيير در ماهيت و مشخصههاي جنگ آينده، بازبيني «مطالعه» تجربه جنگ با عراق ضروري شده است. بديهي است اين مهم بدون نقد از وضعيت رويكرد و روش كنوني حاصل نخواهد شد. با اين توضيح، ميتوان رويكرد و روشهاي رايج را در پاسخ به پرسش از وضعيت كنوني مطالعات جنگ، مورد بازبيني قرار داد. طبق بررسيهاي موجود، تجربه جنگ با عراق، تحت تأثير ملاحظات مختلف، در درون سه گفتمان متفاوت مورد توجه قرار گرفته كه به شرح زير است:
1- «رويكرد فرهنگي- معنوي» با تمركز بر انگيزهها، شخصيت و سلوك فردي- جمعي رزمندگان، همچنين با انتشار خاطرات خودنوشت و ديگرنوشت، نظام فرهنگي- ارزشي جديدي را ايجاد كرده است. در نزد عموم جامعه و نسل جديد، هماكنون شناخت از جنگ، در آيينه خاطرات رزمندگان و تبليغاتي كه در اين زمينه صورت ميگيرد، حاصل ميشود.
در رويكرد يادشده، جنگ به امر ثانويه و در واقع بهانهاي براي توجه به امر ديگري تبديل شده است. در اين جابهجايي، نوعي «تقليلگرايي» در امر جنگ صورت ميگيرد كه در فهم جامعه از مساله مخاطرهآميز جنگ و تكرار آن در آينده، تأثيرگذار خواهد بود. در واقع نگرش يادشده تصوير مبهمي از جنگ ميسازد كه با ماهيت تخريبي و ويرانگر جنگ، به ويژه جنگ آينده، همخواني ندارد.
2- «رويكرد سياسي- انتقادي» با تمركز بر تفكر و روش هدفگذاري و تصميمگيريها، مديريت سياسي و راهبردي كشور را در نگرش به مساله جنگ، همراه با استفاده همزمان از ابزار نظامي و ديپلماتيك كه بر وقوع، ادامه و نحوه پايان جنگ تأثير گذاشته است، مورد نقد قرار ميدهد. اين روش در مواجهه با تجربه جنگ، در زمان وقوع و پس از آن، رايج بوده و در موارد مشابه در ساير جنگها نيز قابل مشاهده است. استفاده از اين روش، به دليل اهميت مساله جنگ و تأثير اساسي آن بر سرشت و سرنوشت كشور و جامعه، شكل گرفته است. در عين حال با استناد به همين موضوع و ملاحظات امنيتي، از گسترش اين روش، به ويژه در زمان جنگ جلوگيري ميشود. پس از پايان جنگ نيز با استناد به بيتوجهي به زحمات و تلاشها، همچنين دشواريهاي شرايط تصميمگيري، نقد و بررسي تصميمات راهبردي در زمان جنگ مورد پذيرش قرار نگرفته و هزينههاي آن براي منتقدين، مانع از نقد ميشود. در حالي كه يكي از روشهاي استفاده از تجربيات گذشته براي موارد مشابه در آينده، نقد و بررسي تصميمات راهبردي در زمان جنگ و نتايج آن است.
3- «رويكرد تاريخي- نظامي» با تمركز بر وقايع و رخدادها، شامل؛ شكلگيري تا وقوع و ادامه آن، همچنين نتايج و پيامدها، از طريق اسناد و نقل قولها، گونهاي از روش تفكر و مطالعه تجربه جنگ با عراق را شكل داده است كه در ميان نهادهاي نظامي، با توجه به اسناد در اختيار، رواج دارد. نتيجه اين رويكرد، علاوه بر آشكارسازي و تبيين بسياري از رخدادهاي عملياتي، به دليل تأكيد بر «هويت سازماني در نهادهاي نظامي»، موجب «مناقشات تاريخي» و «اختلاف در آمار و نتايج عملياتها» شده است. گسترش «نهادگرايي» در تاريخنگاري جنگ، نهتنها مانع از تبيين تاريخي و راهبردي از وقايع و مسائل جنگ خواهد شد، بلكه در راهنمايي نسل جديد در شناخت از جنگ، نقش چنداني نخواهد داشت.
از سوي ديگر؛ استفاده از رويكرد و روش تاريخي- نظامي كه منجر به توسعه مفهوم «نهادگرايي نظامي» شده است، مساله جنگ را از يك مساله «راهبردي- نظامي در آينده»، به مجموعهاي از «رخدادهاي تاريخي- عملياتي در گذشته» تقليل داده است. مهمتر آنكه مناقشات بر اساس دادههاي متفاوت كه اسناد آن در نهاد ارتش و سپاه وجود دارد، براي ترسيم نقش ارتش و سپاه در جنگ، با الزامات يكپارچگي نيروهاي مسلح، براي انجام ماموريت واحد در برابر تهديدات و مخاطرات، همخواني ندارد. بنابراين بر اثر اين روش رايج و غالب، نهتنها گذشته به شكل مناسبي تبيين نميشود، بلكه الزامات استفاده از اين تجربه براي آينده، حتي در سازمانهاي نظامي به درستي فهم نخواهد شد. هماكنون در حالي كه مراكز پژوهشي در نيروهاي مسلح ميتوانند رويكرد و روشهاي كنوني را نقد و راه برون رفت از اين وضعيت را بررسي و پيشنهاد كنند، اما اين مراكز نيز خود به بخشي از مساله تبديل شده و در ذيل گفتمان و روش غالب، انديشه و اقدام ميكنند. براي روشن شدن وضعيت كنوني در حوزه مطالعات جنگ ايران و عراق و آزمون آن، دو پرسش اساسي را ميتوان مطرح كرد:
1) در يك دهه گذشته، كدام اثر پژوهشي با رويكرد و روش راهبردي- نظامي، به بررسي مسائل اساسي جنگ و تأثير آن بر روند جنگ و نتيجه نهايي آن پرداخته و منتشر شده است؟
2) در يك دهه گذشته، كدام مقاله يا كتاب منتشرشده، استفاده از درسها و تجربيات جنگ را براي پاسخگويي به تهديدات و جنگ آينده، مورد نقد و بررسي قرار داده است؟
با اين وجود كه؛ ميان سه زمان گذشته، حال و آينده پيوستگي وجود دارد، گذشته را به اعتبار تعين در زمان و مكان، نميتوان تغيير داد، اما ميتوان و بايد مورد مطالعه قرار داد. در عين حال روش مواجهه با تجربه گذشته، از زمان حال شروع ميشود و بدون «اكنون» كه در حال تاريخي شدن است، مفهوم زمان گذشته و آينده بيمعنا خواهد بود. بنابراين، اگر گذشته مورد غفلت قرار بگيرد، نه گذشته به درستي مورد شناسايي قرار ميگيرد و نه وضع كنوني اصلاح خواهد شد. گذشته را تنها با نظر به آينده و «امكانهاي پيشرو» ميتوان مورد شناسايي و بهرهبرداري قرار داد. آينده هر چند با گذشته نسبت دارد، اما به تماميت، منطبق با گذشته نخواهد بود، زيرا اگر چنين باشد، مفهوم زمان آينده و اجتناب ناپذيري تغيير، معنا و موضوعيت خود را از دست خواهد داد.