مديري براي تغييرات روبنايي
ابوالحسن داوودي
به نظرم در شرايط كنوني و باسابقهاي كه تلويزيون دارد تغيير مديريت در آن شكل عليالسويهاي دارد براي اينكه فكر نميكنم رييس جديدي كه انتخاب ميشود بتواند مشكلات كلان تلويزيون را حل كند، چراكه به نظر من مساله اصلي تلويزيون چيزي نيست كه بشود با عوض شدن يك مدير شالوده آن را جابهجا كرد. تلويزيون به سياستهاي كليتر و تغييرات شجاعانه و فراتري از يك جابهجايي مديريتي نيازمند است. بنابراين من چشمانداز مشخص و اميدواركنندهاي كه صرفا ناشي از يك جابهجايي مديريت در اين رسانه باشد را نميبينم. شايد در يك شكل كلي بتوانيم به يكسري تغييرات روبنايي و ساده برسيم اما معتقدم رويكرد اصلي و قابل توجه صدا و سيما با توجه به گستردگي وظيفهاي كه در قبال مخاطب برعهده دارد به كلي فراموش شده و بخش اعظم آن وظايف در خدمت وظايف سياسي دولتي، جناحي يا حاكميتي در آمده است. نكته مهمتر درك اين واقعيت است كه تلويزيون بيش از هفتاد تا هشتاد درصد جايگاه خود را نزد مخاطبان از دست داده است، تلويزيون درست مثل بازيگري ميماند كه متوجه نشده چطور از سن و سالش گذشته و بازياش چقدر پسرفت كرده و او نتوانسته خودش را با تصاويري از جامعه كه قرار است بازيشان كند، بهروز كند و به همان دليل ديگر خواهاني در بين مردم ندارد، اما خودش متوجه نيست. تلويزيون هم در همين فضاي رواني گير كرده و توهم مخاطبان عام دارد. به نظر من مديران تلويزيون در تمام اين سالها با اراده و گاه بياراده تلاش كردند ذره ذره ميزان حلقه ارتباط با مخاطبان روزبهروز سستتر و سستتر شود و در اين مورد مهم موفق هم شدهاند! بنابراين تغيير ساختاري اصلي اين است كه تلويزيون با يك اراده كلي و قاطع و بانفوذ دوباره به مردم برگردد و صرفا از حالت بلندگوي حكومتي يا جناحي و دولتي (يا ضد دولتي) خارج شود و مثل همان رسانهاي كه نامش ملي است به صاحب و ارباب اصلياش كه مردم است، برگردد تا اكثريت مخاطبين احساس كنند بخش عمدهاي از صداي خود را از اين رسانه ميشنوند. متاسفانه صدا و سيما به هر آنچه دارد هم اكتفا ندارد و حتي در تلاش است به امكانات و انحصارطلبي بيپايان ديگر مثل محدود كردن عرصه پلفترمها هم برسد و قد هر كسي را كه از خودش بلندتر بود كوتاه كند.
تمام اين سياستها در طول اين سالها در رگ و ريشه تلويزيون مثل سرطان پرورده شده و به نظر من به اين زوديها درمان هم نميشود. به نظر من اين سرطان كه در طول اين سالها درش ريشه دوانده مداوا كردنش كار يك مدير نيست و نميتوان با تغيير مديريتي به چنين موضعي رسيد بلكه قطعا به يك اراده بالاتر نياز دارد. وقتي در طول تمام اين دههها نظر مردم و اكثريت تماشاگران معنا ندارد اين يعني در اين رسانه رقابت معنا ندارد. خواستههايي از جايي خارج از سليقه مردم به آنها تحميل ميشود و اين به نظر من ناشي از بيماري است كه در مديريت بيدر و پيكري است كه همه خود را صاحب اختيار ميدانند. وقتي محصولي در تلويزيون توليد ميشود حقيقتا بايد صاحبش و اربابش و خداوندگارش بينندگاني باشند كه آن را ميبينند ولي در تلويزيون چون خودشان هزينهها را متقبل ميشوند و به مردم ديكته ميكنند خودشان را صاحب اختيار و خداوندگار كار محسوب ميكنند. همين ميشود كه ما در تلويزيون محصول زيادي داريم و ميلياردها تومان هزينه هم ميشود ولي اين محصولات به طور كامل دور ريخته ميشوند و غالبا چيزي كه در اين محصولات لحاظ ميشود نه دنيا دارد و نه آخرت. نكتهاي كه باعث شده سطح محصولات تلويزيوني نازل شود و درحالي كه خود مديران تلويزيون هم متوجه نيستند مخاطبينش دايم درحال ريزشند و درنهايت باعث ميشود كه انتظارها از تلويزيون پايين بيايد و كسي هم از بابت اين محصولات پيش پاافتاده و بيخاصيت تعجب نميكند. البته معتقدم در بسياري از مديران حس دلسوزي وجود دارد كه بخواهند محصولات رده بالايي توليد كنند اما به دليل ساختار ارباب رعيتي كه در تلويزيون جاري است؛حاكميت فرهنگي واقعي مردم بر نيازشان از اين سازمان هيچوقت شكل نميگيرد و همين باعث ميشود نظر اكثر بينندگان تعيينكننده خطمشي و مسير آينده هيچ توليدي در تلويزيون نباشد.