مشهورات تاريخي آفت آگاهي
مغولان، ايلغار يا نوزايش
كاوه رهنما
روند شكلگيري و بسط و گسترش مشهورات تاريخي پيچيده و تودرتو است. مشهورات تاريخي باورها و عقايدي رايج و قالبي (كليشهاي) در مورد وقايع، رويدادها، جريانها، روندها و شخصيتهاي تاريخي هستند و ربطي هم به اينجا و اكنون ندارند. در همه جاي دنيا و در همه زمانها، بعضي ديدگاهها تبديل به باور رايج ميشوند و تصحيح يا تنقيد آنها بسيار دشوار و از برخي جهات غيرممكن است. اظهارنظر خلاف اين باورهاي رايج يا همان مشهورات تاريخي نيز به همين ميزان دشوار است و كسي كه خطر كند و بخواهد عليه آنها سخن بگويد، پيشاپيش پيه اين را به تن خود ماليده است كه از هر سو مورد حمله و هجمه واقع شود.
واقعيت اما آن است كه تاريخنگاري انتقادي و مبتني بر مشاهده روشمند و نقادانه اسناد و مدارك دقيقا همين كار را بايد بكند؛ يعني بايد بكوشد عليه اعتقاد عمومي به مشهورات تاريخي ايستادگي كند و با نگاهي ريزبينانه و بدون تعارف و مجامله و با بهره گرفتن از استدلال و استناد نگرشي واقعبينانه نسبت به موضوع مورد بحث ارايه كند. كار ديگر مورخ جدي آن است كه خود موضوع مشهورات و فرآيند تكوين و تحول آنها را مورد مطالعه قرار دهد و نشان دهد كه چرا و چگونه، يك نگرش خاص به تاريخ، در ميان عموم شكل ميگيرد و مورد اقبال قرار ميگيرد و چگونه همين باور به تدريج يا به يكباره، دچار دگرديسي صوري يا محتوايي يا هر دو ميشود.
در غياب اين شيوه از تاريخنگاري آنچه ذهنيت عمومي درباره تاريخش را شكل ميدهد، عقايدي نسنجيده و در اكثر مواقع دروغين و پرغلط است كه به جاي روشنگري، به جهل مركب ميانجامد و اي بسا همين ناداني مضاعف، پيامدهايي ناگوار و تلخ را پديد آورد. در حالي كه ذهنيت نقاد، به دليل پويايي به هر باور صلب و جزمي (دگم) به ديده ترديد نگاه ميكند و همواره براي نگاه خودش نيز ذرهاي امكان خطاكاري را در نظر ميگيرد. كوچكترين فضيلت اين عدم قطعيت نينديشيده نيز پرهيز از تصلب و جزمانديشي و انحصارگرايي فكري است.
تا جايي كه به تاريخ سدههاي ميانه ايران باز ميگردد، يكي از اين باورهاي جزمي و در نتيجه غيرانتقادي، اين عقيده است كه مغولان اقوامي وحشي و بيبهره از هرگونه فكر و انديشهاي بودند كه صرفا به هدف قتل و غارت پا به نجد ايران گذاشتند و نتيجه يورش بيامانشان نيز چيزي جز زمين سوخته و خاك به توبره كشيده شده نيست. شيوع و رواج اين فكر آنچنان است كه لفظ مغول براي عموم فارسيزبانان چيزي جز خشونت و بيرحمي را به ذهن متبادر نميكند. اما در واقعيت تاريخي قصه طور ديگري است. شايد شگفتانگيز باشد كه جورج لين، استاد ارشد تاريخ خاورميانه و آسياي مركزي دانشگاه سواس، اوايل عهد ايلخانان مغول را «رنسانس ايراني» ميخواند و از گونهاي نوزايش و تجديد حيات فرهنگي ايران در اين دوره ياد ميكند. البته نبايد فراموش كرد كه منظور او به طور مشخص، ميان ايلغار اوليه مغول (از 616 تا 656 ه. ق.) يعني حدود 40 سال و دوران حاكميت ايلخانان كه با ورود هولاكوخان (نواده چنگيز) در حدود 656 ه. ق. همراه بود، تمايز ميگذارد.
اما به هر حال جورج لين، در كتاب «ايران در اوايل عهد ايلخانان» كه سيد ابوالفضل رضوي، استاديار دانشگاه لرستان آن را ترجمه كرده است، نشان ميدهد كه– اگرچه ورود هولاكو چنان كه مترجم در مقدمه متذكر ميشود، چندان مسالمتجويانه نبود- در پرتو نظم و امنيت نسبي كه حكومت ايلخاني به وجود آورد، زمينه براي احياي فكر و فرهنگ ايراني- اسلامي هموار شد. البته همان طور كه دكتر رضوي تاكيد ميكند، در اين ميان نبايد از نقش كليدي و موثر ديوانسالاران و وزرا و علماي ايراني در مهار رفتارهاي غيرشهرنشينانه (غيرمدني) مغولها از سويي و بناساختن مجدد نظام ديواني باسابقه و ريشهداري ايراني از سوي ديگر غفلت ورزيد. اما به هر حال، «حاكميت گسترده مغولها كه شرق و غرب آسيا را به هم پيوسته و زمينههاي تداخل فرهنگها و گسترش افقهاي فكري را هموار كرده و با رونق بخشيدن به طرق تجاري، تعامل بيشتر اقوام و ملل را موجب شده بود نيز، تاثير فراواني داشت». رشد و گسترش تصوف، فعاليت صاحبان حرفهها در قالب تشكلهاي منسجمي كه زمينهساز شكلگيري اصناف بود، رشد فتوت، تحول در شعر و ادب و قوت گرفتن تاريخنگاري و در نهايت ايجاد حكومتي واحد در مرزهاي مشخص، بخشي از ويژگيهاي دوران ايلخانان است. فراموش نكنيم كه برخي از مهمترين قلههاي ادبي و فكري ايرانزمين مثل خواجه نصيرالدين طوسي (672-597 ه. ق.)، سعدي شيرازي (690-606 ه. ق.)، مولانا جلالالدين بلخي (672-604 ه. ق.)، حافظ شيرازي (792- 727ه. ق.) و خواجه رشيدالدين فضلالله (718-648 ه. ق.) در اين دوران به منصه ظهور رسيدند. اما همچنان كه در بدو سخن گفته شد، نگرش انتقادي به تاريخ، همچنان كه نبايد در برجسته ساختن امري افراط كند، بايد از تفريط نيز بپرهيزد. درست است كه در دوران تثبيت ايلخانان مغول ثبات و تساهل نسبي امكان فعاليتهاي فكري و فرهنگي را براي ايرانيان فراهم آورد و در واقع (به دليل از دست رفتن مركزيت بغداد و اهميت يافتن آذربايجان) زمينهاي شد براي برآمدن صفويه، اما نبايد از اين نكته نيز غفلت ورزيد كه چنان كه محمدباقر وثوقي، استاد تاريخ دانشگاه تهران ميگويد، ايلغار مغول به گسست نسلي و انقطاع در انتقال سنت نيز انجاميد. حمله مغولان موجب مهاجرتهاي گسترده ساكنان ايران و در نتيجه خروج نيروي كار از صحنه شد؛ ضربهاي مهلك به شهرنشيني كه امكان انتقال تجربه را از ميان برد. در هر صورت، بايد سرد و گرم ايلغار و سپس تاسيس دولت ايلخانان را با يكديگر در نظر گرفت و يكسويه به قاضي نرفت. رويكردي كه به نظر ميآيد پيشينيان ما در آن موفق بودند، آنها با جذب و هضم جامعه و فرهنگ مهاجم، ميكوشيدند آن را ارتقا بخشند. فراموش نكنيم كه تا همين چند دهه پيش، بسياري نام فرزندانشان را چنگيز ميگذاشتند و اين نشانگر آن است كه در نگاه عموم مردم به هيچوجه نگرش افراط و تفريطي امروزي به مغولان رواج نداشت.