«يك پرتره جسورانه»
به همين دليل در پايان فيلم سهيلا در جستوجو براي يافتن گمشدهاش با نفس زدنهاي متوالي، به حال خود رها ميشود.
شايد بتوان نقد اصلي را به روندي وارد كرد كه نويسنده براي طرح و بسط و پيشبرد داستان سهيلا انتخاب كرده كه به نوعي تلاش براي پرداختن به همه زواياي بحران او در حد سرتيتر است، درحالي كه يك رويكرد واحد و متمركز ميتوانست عمق و بسط اين بحران و موقعيت سهيلا را دقيقتر و عميقتر و ملموستر جلوه دهد. فيلم از يك سو ميخواهد يك نگاه جامعهشناسانه به موضوع داشته باشد و به همين دليل به مراكزي سرك ميكشد كه متقاضيان ازدواج مراجعه ميكنند و هر يك قصهاي دارند و... روايتي مستند از خواستهها و نيازهاي افراد مختلف ثبت ميكند. از سويي ديگر با قرار دادن سهيلا در همين موقعيت و سپس دنبال كردن او در زندگي روزمره، قصد تكنگاري شخصيتپردازانه دارد. اما پرداخت به گونهاي است كه اين دو رويكرد با هم پيوند دقيقي برقرار نميكنند و به همين دليل از تبديل شدن به يك فيلم آسيبشناسانه فراتر از سوژه جسورانهاش درميماند.