عزيزان بيفضيلت
سيدعلي ميرفتاح
چيزي بدتر از تبعيض نيست، زخمي هم كه بر روح و روان ميزند جانكاهتر از همه زخمهاست. ما را خداوند طوري آفريده كه ميتوانيم تلخيها و ناكاميهاي بسيار را به طاق نسيان بكوبيم و خود را از زير سايه آزردگي بيرون بكشيم. اما تبعيضها فراموش نشدنياند و مثل خوره روح را ميخورند و خاطر آدمي را براي هميشه تلخ ميكنند. خداوند به فرزندان آدم قوت و قدرتي داده تا خود را با خوب و بد روزگار تطبيق دهند و هر طوري هست با بلاها و گرفتاريها كنار بيايند و سخت و آسان زندگي را پيش ببرند. اما با تبعيض به هيچوجه نميشود كنار آمد يا ناديدهاش گرفت. حتي اگر در كودكي تير تبعيض بر جانتان اصابت كرده باشد...
همين كه در پيري به يادش بيفتيد عين زخم تازه سر باز ميكند و وجودتان را در اندوه فرو ميبرد. ميدانيد چرا پيغمبران بيش از ديگران حرفشان خريدار داشت و كلامشان نافذ بود؟ آنها، غالبا، نه قدرت قاهره داشتند، نه دم و دستگاههاي تبليغاتي در اختيارشان بود و نه زر و سيمي داشتند تا پيروان خود را تطميع كنند. تنها سلاح آنها كلمه بود و مهمترين ابزارشان وعظ و خطابه. چيزي كه نفوذ كلام آنها را به شكل معجزهآسايي بالا ميبرد عدالتخواهي و مهرباني و همراهيشان بود با خلايق؛ دوريشان بود از تبعيض. هيچ پيغمبري سر سفره ملوك ننشست و با قدرتمندان و متنعمان و بالادستيها پيمان نبست. برعكس. آنها با فرودستان و فقرا و محرومان، به تعبير قرآن با مستضعفان نشست و برخاست ميكردند و با آنها همسفره ميشدند. فرانچسكوي قديس تحت تاثير كلام عيسي از خانواده ثروتمند و برخوردارش بريد و به سراغ جذاميهاي بيخانمان رفت و با آنها همكاسه شد. بيجهت نيست كه نام او در تاريخ مسيحيت جاودانه شده است. باز هم بيجهت نيست كه حضرت امير(ع) فرماندارش را بابت همسفره شدن با اغنيا توبيخ ميكند. اصلا بحث حلال و حرام نيست و حضرت نميگويد كه اموال و طعام اغنيا شبههدار است، بلكه ميگويد اگر فرماندار حكومت اسلامي به سمت اغنيا بچرخد، آن وقت قاطبه مردم از او روبرميگردانند. به تعبير امروز اعتمادشان از او سلب ميشود، كه تا حدي شده است. اوايل انقلاب ديوارهايي را اگر يادتان باشد جملهاي از امام(ره) مينوشتند كه من يك موي شما كوخ نشينان را با تمام كاخنشينان عوض نميكنم. قدرت تاثير اين جمله را نبايد دستكم گرفت و اگر از من بپرسيد ميگويم همين عدالتخواهي رهبران انقلاب بود كه به سرعت برق و باد مردم را به صحنه آورد و با اسلام و انقلاب همراهشان كرد. در همه اتفاقات بزرگ تاريخ حضور قدرتمند لشكر فقر است كه موازنهها را به هم ميزند و سقوطها و ظهورها را باعث ميشود. فقرا صرفا از روي بخت بد يا به سبب تنبلي و سستي فقير نشدهاند. در سايه ظلم است كه نعمات خدا از اكثريت مردم دريغ ميشود و در اختيار گروه قليلي از اغنيا قرار ميگيرد. اين جمله كه در لسان حديث نيز پذيرفته شده مويد يك اصل خدشهناپذير تاريخي است كه هركجا كاخي ساخته شود در پايش كوخهاي بيشمار ويران ميشود لذا فقر و ظلم، بهتر بگويم، فقر و تبعيض همزاد همند و از گذشتههاي دور تا به امروز دوش به دوش هم پيش آمدهاند. طعم فقر تلخ است و هر كس حتي دوره كوتاهي به آن گرفتار آمده باشد حرف مرا تاييد ميكند كه فقر تلخ و سخت است. اما همينكه بدانيد برادران و خواهران بسياري با شما در اين فقر شريكند، آنگاه تحملش آسان ميشود و تلخياش را نيز از دست ميدهد. حكما گفتهاند ظلم بالسويه عدل است. به لحاظ عقلي و استدلالي در اين جمله انقلت بسيار ميشود وارد كرد، اما خوب كه به آن فكر كنيد حكمتش را درمييابيد. يعني حتي ظلم را ميشود در سايه «حداقل عدالت» تحمل كرد. مساوات كمترين و سادهترين شكل عدالت است. اگر حاكم جائري بيايد و همه رعايايش را از دم، به يك ميزان بيازارد، تحملش سخت نيست. سخت مال وقتي است كه همه را بيازارند مگر تقي و نقي و شهرام و بهرام و ناصر و ياسر و مصطفي و مجتبي و زري و پري را.
از تبعيض گريزي نيست. اقتضائات دنيا حكم ميكند كه گروهي بر گروه ديگر و اشخاصي بر اشخاص ديگر فضيلت داشته باشند. بالاخره معلم هم بين شاگردزرنگها و شاگردتنبلها فرق ميگذارد. سهل است، خدا هم بين بندگانش فرق ميگذارد و قرباني هابيل را ميپذيرد و از آن قابيل را نه. تبعيض وقتي بد و زشت و ناجوانمردانه ميشود كه بيوجه و بيجهت باشد و قاطبه مردم منطقش را درك نكنند. بچههاي درسخوان و كارگران ساعي و رزمندگان ايثارگر را البته كه بايد بالا بالا نشاند و كار و بار مملكت را به آنها سپرد، مشكل آنجاست كه روابط تناسلي و پيوندهاي عاطفي و زدوبندهاي مافيايي جايگزين ضوابط قانوني ميشوند و طبقه عزيزان بيجهت را بالادست بقيه مينشانند. چيزي كه مثل خس و خار، چشم خلق را ميآزارد و تحمل شدايد را سخت ميكند حضور نابجاي همين عزيزان بيجهت است كه بيهيچ فضيلتي، صرفا به خاطر اينكه از صلب فلان آقا هستند و از بطن بهمان خانم بيرون آمدهاند، در زمره برخورداران سيريناپذير قرار گرفتهاند. ديني و اخلاقي و انسانياش اين است كه ان اكرمكم عندالله اتقاكم. خداوند نه به خون كار دارد و نه به صلب، نه به بطن، بلكه به تقوا نگاه ميكند و به عمل خير نمره ميدهد. براي همين است كه غلام حبشي را بالا دست سيد قريشي مينشاند و امرش را بر مسلمانان مطاع ميكند. اما در جامعه ما كه به دلايل مختلف و از بد حادثه، نظام ارزشياش بههمريخته، بلكه به همش ريختهاند، اين «مال» است كه اعتبار ميآورد و اين «نام» است كه فضيلت شمرده ميشود و اين روابط پنهاني است كه اهميت مييابد. از دل همين نظام ارزشي بيمار است كه مافياي آقازادگي سر بيرون ميآورد و عزيزان بيجهت را به يكديگر مربوط ميكند. اين نامها و مالها هركجا باشند همديگر را مييابند و براي خود فضيلتهاي دروغين ميتراشند؛ مدرك جعل ميكنند؛ تفاخر به لباس و ظاهر ميكنند و در خوردن و بردن به يكديگر سهم ميرسانند. چيزي كه داغ دل مردم را تازه ميكند نه تحريم است نه بيپولي و نه حتي رياضت اقتصادي. آنها از حضور بد و زشت عزيزان بيفضيلت خشمگين و عصبانياند و دادشان بلند است. اتفاق بدتر اما اين است كه فرزندان مردم فرودست، تحتتاثير توفيقات ظاهري اين گروه، تمناي عزيزي به جانشان بيفتد و به هر زور و ضربي خود را در مافياي آنها جا كنند و جزو متملقان و نوچههاي اين جماعت برخوردار دربيايند.