ايراني كه نميشناسيم
سينا قنبرپور
از روزهايي كه كتاب «راهياب» به قلم «ناصر كرمي» را انتشارات «فرهنگ معاصر» منتشر كرد حدود يك دهه گذشته است ولي هنوز اين كتاب جزو معدود كتابهاي راهنما در حوزه گردشگري است. كتابهاي ديگري هم هست كه عموما معرفيهاي اجمالي و كلي از مقاصد گردشگري مطرح ايران است. اگر فارغ از كتابها از خودمان بپرسيم چقدر ايران را براي مسافرت ميشناسيم چه خواهيم گفت؟ رفتار مردم را هم مبنا قرار دهيم نتيجه مشابهي به دست ميآيد؛ معمولا همه سه استان شمالي را براي مسافرت ميشناسند و چند شهر ديگر مثل «اصفهان»، «كاشان» و «شيراز». حكايت «مشهد» هم متفاوت است. جاي تعجب بسيار است كه اقليمي به تنوع و گستردگي ايران را هنوز نميشناسيم و براي شناساندن آن هم تلاشي نميكنيم. همان يك دهه قبل براي انجام ماموريتي به سيستانوبلوچستان رفتم؛ منطقهاي بسيار جذاب و ديدني و بكر با فرهنگي غني كه كمتر ميشناختم. اما جالب آن وقتي بود كه يكي از دوستان اكوتورليدرم كه عكاس چيرهدستي بود پرسيد؛ خب حالا به بلوچستان رفتي به شما «تنورچه» هم دادند؟ همين حرف مرحوم «عباس جعفري» سبب شد كه در نخستين فرصت، دوباره به «بمپور» در سيستان و بلوچستان بروم و غذايي را تجربه كنم كه در هيچ نقطه ديگري از ايران نميتوانيد آن را مزه و ميل كنيد. تجربههاي خوراكي بهشدت ميتوانند خاطره سفر به يك منطقه را ديگرگون كنند. همان زمان در هيچ وبسايت يا كتاب آشپزي از «تنورچه» چيزي دستگيرم نشد تا به لطف يكي از دوستان اهل «بمپور» طبخ اين غذاي بلوچي را از نزديك ديدم و امكان آن را يافتم كه بارها و بارها درباره آن بنويسم و خاطره تعريف كنم.
نويسنده كتاب راهياب كه خوزستاني است مثالي ميزد كه «قرمه سبزي» يا به قول ما خوزستانيها «خورشت سبزي» را بايد يك زن بالاي ۴۰ سال خوزستاني بپزد تا آن چيزي شود كه بايد. در چنين شرايطي بايد اعتراف كنيم كه ما «ايران» را نميشناسيم و به همين دليل هم نميدانيم به كجا، براي چه و چگونه بايد سفر كنيم. اين اتفاق در كشوري رقم خورده كه سنت «سفرنامهنويسي» در آن قدمت دارد ولي الان در دنياي اطلاعات درباره گردشگري ايران خلأ اطلاعاتي داريم.