در دايره حيرت
مجتبي حديدي
كتاب «زنوارگي در انديشه ابنعربي» نوشته نزهه براضه، اثري جذاب و وافي به مقصود است. يعني اين كتاب بلاشك دست در دامن تامل خواننده ميزند و آن را برميانگيزد و هدف كتاب چيست جز برانگيختن تفكر؟ از اين حيث «زنوارگي در انديشه ابنعربي» را بايد كتابي موفق قلمداد كرد؛ حتي اگر با شرح نزهه براضه يا با آراي ابنعربي مخالف باشيم. نزهه براضه در هشت فصل سنت فكري ابنعربي با مونث و مذكر را بيان ميكند. فصل نخست كتاب زنوارگي در انديشه ابنعربي با نام مردوارگي و زنوارگي از راز آلودگي، گنج پنهان، فعل ميان فاعل و منفعل و ازدواج{هستي تجديدشونده} تشكيل شده است. زنوارگي بهعنوان يكي از اركان انديشه ابنعربي او را در زمان خود تبديل به يك فمينيست عاليمقام كرده بود. نزد ابنعربي فعاليت عشق اساسي است كه عوامل مختلف را به هم پيوند ميدهد. بنابرين مفاهيمي چون تجلي، فيض و ظهور را به كار ميگيرد تا آنجا كه هانري كربن نقش زنوارگي در خيال و نسبتهاي آن را در تفكر ابنعربي بررسي ميكند. موضوعي كه در اين كتاب جالب توجه است فروست كتاب است كه عرفان فمينيستي نام نهاده شده. بايد گفت ابنعربي از يك سو گرايش به تصوف داشته است و با سمت و سوي عرفاني به مساله زنوارگي نگاه ميكند و از سويي ديگر فمينيسم از خروجيهاي عصر جديد است. اما فمينيسم و عرفان در نگاه ابنعربي به تلاقي و وحدت ميرسد و از اين رو فروست اين كتاب در رده خاصي تعريف شده است كه تاكنون سابقه نداشته است. ديدگاههاي ابنعربي قدري پيچيده است و معاني پنهان و رازآلود در آثارش باعث ميشود پژوهشگر، مردوارگي و زنوارگي را بيرون از قلمرو حكمي كاوش كند و گوشه چشمي به فرويد داشته باشد، اما در واقع مقولات ابنعربي بيرون از نفي و اثبات است و بر دايره حيرت ميافزايد. مردوارگي و زنوارگي به عنوان اموري طبيعي و به عنوان دو صفت وارد جهان انساني شدهاند. آنچه باعث نفي موضوع است اشتراك اين صفات عالي با امور حيواني و طبيعي است. مساله، نسبت آراي ابنعربي با نياز مخاطب است. مردوارگي و زنوارگي رابطهاي دوجانبه با يكديگر ندارند.در فصل دوم صورتبنديهاي اومانيستي ابنعربي در راستاي فلسفه و عرفان است. كمال انساني در وحدت، انسان كامل، مقام زوجيت، خليفه يا حفظ زنوارگي، تكوين و تواضع عرفاني و تانيث طريق صوفيانه مباحث اين فصل هستندنزهه براضه در رابطه با يگانگي انسان با خويش و مبناي دوگانگي فردي در صفحه 79 اينطور عنوان ميكند: «چيزي در انسان هست كه وي را به سوي اُنس و الفت با حضور ديگري متوجه ميسازد. اين ديدگاه را ميتوان چنين تفسير كرد كه انسان بر اساس ريشه زباني اُنس استوار است. نويسنده فتوحات مكيه به وجود رابطهاي استوار ميان انس و انسان باور دارد كه هنگام ظهور انسان اين رابطه پديدار شده است.»دغدغه ابنعربي انديشه مرد و زن نسبت به يكديگر نيست. به طور قطع نگاه عرفاني ابنعربي به اصل همانندي دوصورت تذكير و تانيث باعث شده اصالت وجود در نظر گرفته شود و تا حدودي كلام او رنگ و بوي اگزيستانسياليستي به خود بگيرد. زنوارگي و مردوارگي به عنوان دو اصل وجودي از مولفههاي صوفيانه ابنعربي محسوب ميشود. همزاد بودن زنان و مردان، عشق و ظهور موجودات در فلسفه و كلام او بيشتر متبلور است. مكانيسم روايت او به گونهاي است كه مرد از مردوارگي و فاعليت خود با حضور زن آگاه ميشود و زن اين مجال را به مرد ميدهد تا فاعليت خود را كامل كند و از زنوارگي متمايز شود. برعكس اين نيز از سمت زنوارگي صادق است و بشريت در ميان اين دو كامل ميشود. در فصل سوم عنوان ميشود كه مردانگي و زنانگي دو مقام روح هستند. كمال ذاتي انسان بيرون از صفت رجوليت است زيرا اين صفت عرفي و غيرذاتي است. اگر كمال انساني را در نظر بگيريم خروج از صفت مد نظر ابنعربي است. دال و مدلولهايي كه باعث شده زنان در تاخير باشند و هويتهاي زباني و اتصالات زيباشناختي در مثلث ذات و مظهر و تجلي نيز تفسير شده است. خطمشي ابنعربي باعث شده در فصل چهارم به تانيث در زبان، دورسازي زن و شي وارگي بپردازد. او حتي براي بهكارگيري واژه نفس دلايل اومانيستي دارد. به نظر او نفس براي نشان دادن اسم انسان و بهتر از واژگان مرد و زن است چون اجازه نميدهد مردوارگي بر انديشه غالب شود: «به يكي از صوفيان گفته شد ابدال چند نفرند؟ گفته است چهل نفس. گفته شد: چرا نميگويي چهل مرد؟ گفت: گاه در ميان آنان زناني نيز وجود دارند»