اصلي در روزنامهنگاري وجود دارد كه «خبر خوب، خبر نيست». يعني ما وقتي اتفاق خوبي ميافتد آن را تيتر نميكنيم و به آن نميپردازيم، وقتي كژي و كاستي و فاجعهاي رخ دهد، شاخكهاي ما حساس ميشود و آن را بزرگنمايي ميكنيم تا مسوولان امر براي رفع آن كاري بكنند. اين كاري است كه روزنامهنگار بابتش حقوق دريافت ميكند. اگر درختي در خيابان وليعصر بريده شود براي ما مهم است اما اگر درختي در آنجا برويد براي ما ارزش خبري ندارد. سالها طول كشيد و خون دلها خورده شد تا فرق واقعنگاري با سياهنمايي عيان شود. زماني يكي از مسوولان گفته بود روزنامهنگارها مثل مگس فقط مزاحمت ايجاد ميكنند، همان موقع شمسالواعظين رندانه پاسخ داده بود كه بله روزنامهنگارها مثل مگسند كه سريعا زخم و چرك و كثافت را متوجه ميشوند و شما را متوجه آن ميكنند. براي آنكه از شر روزنامهنگارها خلاص شد بايد منشا آلودگي را از بين برد. اما درست در زماني كه نزديك بود، مسوولان اين صفت را به رسميت بشناسند يك اتفاق مهم افتاد. آن اتفاق مهم اين بود كه اكثر مردم به يكباره تبديل به خبرنگار شدند. قبل از مد شدن تلفنهاي هوشمند و تلگرام و... انحصار داشتن ضبط صوت و دوربين مختص صنف ما بود الان اما همه موبايلشان هم ضبط صوت است هم دوربين.
ميتوانند از لوله تركيده در يك كوچه بنبست فيلم بگيرند، صداي خودشان را هم ضميمه كنند كه شبكه فلان اين وضع ماست در اين مملكت. اين اقبال هم دارد كه همان شبكه با هزار آب و رنگ محصول خبرياش را نمايش دهند و اسمش را هم بياورند. ظاهر امر اين است كه در شغل ما دست زياد شده و به همين دليل رونق بازار ما كم شده. متاعي كه ما ميفروشيم مثل يخ آب شده و بدون پرداخت هيچ هزينهاي الان همه فكر ميكنند مصدر و مرجع خبرند، راست و دروغش هم دغدغه كسي نيست. اگر بپرسيد چيست، ميگويند در تلگرام خواندم، در اينترنت ديدم. حالا اشكال كار كجاست؟ اين خبرنگاران موبايلي جز كسادي كار ما يك بلاي ديگر هم بر سر جامعه آوردهاند، آنها براي ديده شدن بايد به دنبال بدترين خبرها بگردند و منفيترين تصوير از امر واقع را مخابره كنند وگرنه كسي آنها را فالو نخواهد كرد. صحت و سقم حرفشان هم دغدغه كسي نيست. تكذيبها در لابهلاي اخبار گم ميشود و به گوش كسي نميرسد.
ثمره اين كار بدبيني بيمارگونهاي است كه الان جامعه به آن مبتلا شده است. مردم هر روز در معرض منفيبافيهاي اذهان كساني هستند كه تعهد روزنامهنگارانه و حرفهاي ندارند. در توييتر بايد با دو، سه جمله چيزي بگويند كه به عقل ديگري نرسيده باشد. حالا ديگر كار از منفيبافي هم گذشته و به فحاشي كشيده شده، اصلا كسي كه اسم و رسمش معلوم نيست به دليل تعهد به چه چيزي بايد اخلاقي را رعايت كند؟
آزادي بياني كه مطبوعات ايران سالها به دنبالش بود و برايش ادله و برهان ميآورد به يكباره تبديل شد به آزادي فحاشي، آزادي دست انداختن هر حرف و تحليل و سخني، آزادي فحش دادن به جاي استدلال، آزادي مسخره كردن به جاي تامل و درنگ، آزادي توليد جملههاي قصار براي توصيف ايراني ويران شده و مرثيهسرايي و اشك گرفتن از مردم بابت اميدهاي برباد رفته. اين مقدمه براي گفتن اين حرف بود كه مخاطب نوشتههاي ما ذائقهاش تغيير كرده، حوصلهاش زود سر ميرود از خواندن يك ستون روزنامه، خيلي سريع بايد در دو خط اول بگوييم، اصلاحطلب و اصولگرا ديگه تمومه ماجرا. خيلي حوصله كند يك پاراگراف بخواند بايد سريع اين جملات را ببيند كه ديگر هيچ «تكرار» ميكنمي كسي را پاي صندوق راي نميآورد و ديگر اصلاحطلبان هر چه در چنته داشتهاند، خرج كردهاند و الان بايد يأس و نااميدي بدنه اجتماعيشان را درو كنند، چرا كه آنها ثابت كردهاند هر وقت به قدرت راه يافتهاند، كاري نكردهاند جز پر كردن جيبهاي خودشان و از اين مدل حرفها كه البته الان ديگر ادعا نيستند بلكه تبديل به گزارههاي بديهي يك حقيقت ناب شدهاند. حتما شما هم خيلي جملات قصار به چشمتان خورده كه اصلاحطلبان در هر انتخاباتي هنرشان اين است كه رايدهندگان را بترسانند و بگويند اگر رقيب ما بيايد اوضاع بدتر ميشود و با اين رعب هميشه به نصر دست يافتهاند. آن قدر اين حرفها گفته شده كه كمتر كسي جسارت ايستادن در مقابل آنها را دارد، چرا كه استدلال بر سر اين حرفها ظرفيت بالايي براي ناسزا شنيدن ميخواهد.
اما بياييد، خطر كنيم و به مدد همين اتفاق اخير يعني تصويب لايحه CFTدر مجلس، اين سوال را بپرسيم كه اگر مجلس همان مجلسي بود كه رسايي و كوچكزاده در آن ميداندار بودند باز هم اين لايحه تصويب ميشد؟ فارغ از اينكه شوراي نگهبان چه خواهد كرد، تصويب اين لايحه در مجلس ايران يك معناي سياسي مهم دارد و تصوير يكدستي را كه به دليل ناآگاهي و تنبلي و بيدانشي از ساختار سياسي ايران شكل گرفته به هم ميزند. ساختار سياسي ايران را خيليها براي اينكه كار خودشان را راحت كنند يك كل واحد ميبينند و نميتوانند پيچيدگياش را درك كنند و بفهمند. آنها سالهاست، ترجيح ميدهند فرق ميان احمد و محمد خاتمي را ناديده بگيرند.
حالا همان افراد ميتوانند، لحظهاي درنگ كنند و ببينند كه اگر مثلا ليست اميد راي نميآورد، اگر در انتخابات مجلس كسي اين خبط را نميكرد كه 20 دقيقه سر صف بايستد و راي بدهد، مجلسي كه تشكيل ميشد چه فرقي با مجلس فعلي داشت؟ گفتن اينكه هيچ فرقي نداشت، گفتن اينكه مجلسي كه در آن مطهري يكي بود در برابر همه، با مجلسي كه مطهري نايبرييس است، فرقي ندارد علاوه بر اينكه بيانصافي لازم دارد، بيمسووليتي هم ميخواهد.
همين مجلس تصويب كرد كه دختران 13 ساله نبايد ازدواج كنند، همين مجلس سختگيريهاي هيات نظارت بر كانديداهاي شوراها را آن قدر كم كرد كه خيلي از افرادي هم كه در سال 88 به زندان رفته بودند، تاييد صلاحيت شدند، همين مجلس نقش موثري در بازگشت سپنتا نيكنام به شوراي شهر يزد ايفا كرد ... بله ميشود شانه بالا انداخت و گفت اينها كه چيزي نيست ما راي داديم كه كاري شود كارستان، بله ميشود سر به تاسف تكان داد اما تنها در صورتي كه هيچ فهمي از تاريخ و البته جغرافياي كشورت نداشته باشي و نفهمي كه فرق رسايي با مطهري چيست.
الان همه با استاندارهاي تخيلي درباره سياست ايران نظر ميدهند. وهم و خيال هم چون وابستگي به واقعيت ندارد و در آسمانها جولان ميدهد، خشتهاي كوچك و گامهاي كوتاه براي پيشرفت را نميبيند بلكه پرشهاي چند كيلومتري را ممكن ميداند. اين ويژگي در ادبيات به كار آدم ميآيد اما در سياست هيچ گرهي را باز نميكند و تنها بر مشكلات ميافزايد.
در ايران امروز ما با بيشترين يقين ممكن ميتوان گفت، مشكل اصلي همين داوريهاي توهمي است، توهمي كه جدي هم گرفته ميشود. به طور مثال در شبكههاي ماهوارهاي كه البته خوشبختانه هر روز تشت رسوايي يكي از آنها از بام ميافتد و وابستگي مالي آنها به شاهزادههاي سعودي برملا ميشود، تحليلگراني كراواتي مينشينند و با جديت تمام، يك واقعيت مهم را درباره ايران ناديده ميگيرند و آن واقعيت اين است كه سال 1357 با وجود ميل و خواسته آنها رژيم سياسي ايران تغيير كرده و در طول 40 سال گروههاي مختلف سياسي آمدهاند و ريشه دواندهاند و نميتوان با ناديده گرفتن آنها تحليل سياسي ارايه كرد. نميتوان در تحليل سياسي به گونهاي حرف زد گويي اين اتفاق رخ نداده. آنها چنان از دوران پهلوي سخن ميگويند گويي مردم ايران همه در رفاه مطلق زندگي ميكردند و به يكباره بر اثر برخورد يك شهاب سنگ محمدرضا شاه از ايران رفته و حالا ميتوان پسرش را در كسري از ثانيه آورد و در جاي پدرش نشاند و جالب اينكه مجري با شنيدن اين تحليلها نميخندد، بلكه فردا شب هم آن فرد را دعوت ميكند تا تحليلگري كند و از او نميپرسد مگر ميشود با ادبيات احمد رشيديمطلق و تكرار ارتجاع سياه و سرخ درباره ايران سال 97 حرف زد؟
اما نهايتا اين حرفها سياسي نيست و ربطي به واقعيت زندگي ما و سياست در ايران ندارد. چه بخواهيم چه نخواهيم بايد براي رفع مشكلات ايران واقعيت را ببينيم، توهم افيون خوبي است اما خمارياش به نشئهگياش نميارزد. تلويزيون كه خاموش شود و موبايلهايمان را كه در جيبمان بگذاريم، اين واقعيت است كه خودنمايي ميكند.