پايان بد يك رويا
شاهين محمدي زرغان
«كمون» آخرين اثر توماس وينتربرگ كه در بخش رقابتي خرس طلايي ششمين جشنواره برلين حضور داشت، داستان زوج ميانسالي را در دهه 70 ميلادي روايت ميكند كه وارث يك خانه بزرگ ميشوند. آنها تصميم ميگيرند با اشخاصي ديگر اين خانه را سهيم شوند.
جايي كه اصولي مانند آزادي فردي، حريم و مالكيت خصوصي معناي خود را از دست داده و جاي خود را به اشتراك و مشاركت ميدهد. ساخت اين فيلم خصوصا نيمه اول آن شايد نوستالژي سرخوشانه كارگردان باشد كه هفت تا نوزده سالگي خود را در يك كمون سپري كرده است. اتفاقا اين سرخوشي در نيمه اول كه به تشكيل كمون ميپردازد به خوبي موج ميزند و در تلاشش براي سهيم كردن مخاطب موفق عمل كرده است. اما ناگهان فيلم دوپاره ميشود، مردي كه وارث خانه و استاد معماري است عاشق دانشجويش ميشود.
در روزي كه اعضاي كمون براي تفريح به خارج شهر رفتهاند، دختر مرد، مچ پدر خود را با دانشجويش ميگيرد و او نيز ناچار ميشود به همسرش واقعيت را بگويد. بحران از همينجا آغاز ميشود.
اين شكاف و دوپارگي را ميتوان با رجوع به تاريخ اين گونه تشبيه كرد: كمون 1871 كه روياي شيرين رهايي را براي مبارزان به ارمغان آورد، بسيار زود شكست خورد، به طوري كه ميتوان آن را از تقويم جدا كرد. در اينجا نيز روياي شيريني كه در ما شكل گرفت خيلي سريع با اين اتفاق به شكست ميانجامد و جاي خود را به فاجعه ميدهد. در ادامه معشوقه مرد براي زندگي با او وارد كمون ميشود و موجب گسيختگي رواني زن و به هم خوردن آرامش كمون ميشود. جايي كه كمون راي به حضور معشوقه نميدهد، او با به رخ كشيدن اينكه صاحب خانه است و تهديد اينكه باقي افراد بايد خانه را ترك كنند، آنها را ناچار ميكند به حضور زن دوم تن دهند. جايي كه اگر بخواهيم به نام و نيمه ابتدايي فيلم وفادار باشيم حركت از سوسياليسم به ليبراليسم و اهميت مالكيت خصوصي را شاهد هستيم اما اين تعبير به نظر كمي بياعتبار است. آنچه با تيشه به ريشه اين نگاه ميزند، روند خود فيلم است.
آنچه ديگر اهميتي ندارد كمون است زيرا به حاشيه رانده ميشود و حال زن، مشكلات محل كارش به دليل وجود اين بحران و استيصال زن و دختر بيشتر به نمايش درميآيد و اصلا كمون را به كل فراموش ميكنيم.
در اينجا سوالاتي مطرح ميشود؛ اگر نام فيلم كمون نبود چه اتفاقي ميافتاد؟ يا اگر فراتر برويم، اگر اين زوج به همراه دخترشان در خانه به تنهايي زندگي ميكردند و مرد دلباخته دانشجوي خود ميشد، نيمه دوم فيلم با تغيير بسيار كمي روند خود را ادامه نميداد؟ در جايي از فيلم كه روابط حاكم بر خانه اعضاي كمون را كلافه كرده است، تصميم ميگيرند كه يكي، مرد يا زن، خانه را ترك كنند و در آخر دختر نوجوان اين زوج به ترك خانه توسط مادرش حكم ميدهد.
اين سكانس قدرتمند فيلم است كه قدرت تاثيرگذاري بالايي دارد اما باز هم كمون در اينجا به كلي به دست فراموش سپرده شده و گويي دوستان زوج در خانه مهماني آمدهاند و سر ميز شام اين اتفاق افتاده است. حال همين را تصور كنيد، آيا اگر مهماني جايگزين كمون ميشد، لطمهاي به فيلم ميخورد؟
وينتربرگ با كمون دو فيلم ناتمام ساخته است؛ يكي با آغاز كوبنده و با محوريت كمون كه خيلي زود بيرمق و در آخر فراموش ميشود و ديگري فيلمي با محوريت بحران يك زن در مواجهه با همسر خود كه تن و ذهن خود را به ديگري داده است. به نظر ميرسد فيلم اصلي همين دومي باشد و فقط با ايده كمون و نيمهابتدايي بزك شده است.