• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4204 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۸ مهر

يا نامه نمي‌خوانيم، يا راه نمي‌دانيم

كاوه فولادي‌نسب

چند سال پيش در داستاني نوشتم: «گاهي اوقات در زندگي لازم است، آدم پايش را از روي گاز بردارد، راهنما بزند، آرام‌آرام بگيرد توي شانه خاكي، دستي را بكشد، پياده شود و -هرچند كوتاه- نگاهي به پشت سرش بيندازد؛ به مسير رفته...» اين واقعا لازم است؛ بخصوص براي مايي كه تا همين صدواندي سال پيش، نظام‌هاي اجتماعي و توليدي و اقتصادي‌مان، طبعا متناسب با شرايط و مقتضيات زمانه، كيفيتي درون‌زا داشته و به‌ خوبي نيازهاي موجود را برطرف مي‌كرده. در آن زمان ما اين توانايي را داشته‌ايم كه نظام فكري/فلسفي مورد نيازمان را صورت‌بندي كنيم و به كمك آن به زيست‌مان شكل دهيم. اما بعد، وارد اين چرخه توسعه قناس شده‌ايم؛ چرخه‌اي كه زماني شكل دستوري و از بالا به پايين داشته و مدرنيزاسيون را پروژه‌اي مي‌ديده كه بايد به ضرب دگنك به سبك زندگي ايراني تحميل مي‌شده و زماني ديگر بعدها تبديل به ابزاري شده براي بازتوليد سنت در هياتي مدرن؛ يك شترگاوپلنگ تمام و كمال. در مواجهه با مدرنيته، ما از همان اول نتوانستيم مساله زمان را براي خودمان حل كنيم و يك‌ جور احساس از غافله عقب ماندن در روح‌مان رخنه كرد. هميشه در شتابيم؛ هميشه و در همه امور. همين شتاب است كه جامعه‌مان را تبديل كرده به جامعه دلالي؛ البته نه فقط همين شتاب كه دلايل فراوان ديگري هم وجود دارد، اما يكي از مهم‌ترين دلايل همين شتابزدگي است كه نتيجه‌اش مي‌شود بي‌ساماني بازار و گراني و احتكار و هزار چيز ديگر... ما كه در جايگاه «شهروند» نشسته‌ايم، مي‌توانيم براي اينكه گراني بار اين صليب بي‌مسووليتي و ازهم‌گسيختگي اجتماعي را به دوش نكشيم، فرافكني كنيم و خيلي ساده همه‌چيز را بيندازيم گردن معادلات سياسي بين‌المللي و ظهور ديوانه‌اي به نام ترامپ در ايالات متحده، يا بي‌كفايتي دستگاه‌هاي اجرايي و نظارتي مسوول در داخل كشور، يا «اين‌ها»ي موهومي كه معلوم نيست دقيقا چه كسي هستند، اما مدت‌هاست تبديل شده‌اند به سپري دفاعي كه وقتي استدلال‌هاي‌مان ته مي‌كشد، همه ‌چيز را مي‌اندازيم گردن‌شان. بله، مي‌توانيم بنشينيم در كنج عافيت و بعد از همه جوالدوزهايي كه نثار ديگران مي‌كنيم، يك سوزن يا حتي سوزنك هم به خودمان نزنيم. اما بد هم نيست كه پاي‌مان را از روي گاز‌ برداريم، راهنما بزنيم، آرام‌آرام بگيريم توي شانه خاكي، دستي را بكشيم، پياده شويم و نگاهي به پشت سر بيندازيم... در حكمت و معرفت ايراني، پر است از حكايت‌ها و پندها و تذكرهايي براي عجول نبودن، مولد بودن، دلال نبودن؛ پر است از نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود‌ها... ايراد كار اينجاست كه دل‌مان نمي‌آيد، پاي‌مان را از روي گاز ‌برداريم. مي‌ترسيم از غافله عقب بمانيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون