• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3208 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۷ اسفند

گفت‌وگو با فريدون مجلسي درباره سياست‌ورزي محمد مصدق در كارزار ملي شدن صنعت نفت

وحدت بي‌سابقه ملت در برابر انگليسي‌ها ؛دستاورد ملي شدن نفت‌

درآمد: اين روزها بحث‌هاي مربوط به مذاكرات داغ‌ترين خبرهاست و همه منتظرند ببينند كه نتيجه مذاكرات به كدام سمت و سو سوق پيدا مي‌كند. در اين ميان برخي با مشابه دانستن مذاكرات نفسگير دولت حسن روحاني در قضيه هسته‌اي با بيش از 60 سال پيش يعني مذاكرات دولت محمد مصدق با جامعه بين‌الملل بر سر احقاق حقوق ايرانيان درباره نفت، به مقايسه سياست‌ورزي سياستمداران امروز ايراني با سياست‌ورزي دولتمردان آن زمان مي‌پردازند و مي‌گويند كه فراز و نشيب‌هاي مذاكرات فعلي را مي‌توان با آن عصر مقايسه كرد. اما به راستي شيوه سياست‌ورزي دولتمردان در آن عصر كدام بود؟ وقتي از دولتمردان سخن مي‌گوييم، در راس ايشان محمد مصدق قرار مي‌گيرد كه تاكنون درباره شكل سياست‌ورزي‌اش نظرات متكثر و گاه متناقضي بيان شده است، براي مثال برخي او را نماد و نماينده تام ملي‌گرايي و وطن‌پرستي خوانده‌اند، در حالي كه گروهي او را يك پوپوليست ساده‌انگار و خرافاتي تلقي كرده‌اند. اين بحث هم البته تمامي ندارد. اما در سال روز ملي شدن نفت، در كنار مطالبي درباره خود نفت و خاستگاه‌هاي ملي شدنش، يك گفت‌وگو هم با فريدون مجلسي، ديپلمات پيشين و نويسنده و مترجم آثار متعدد در زمينه ادبيات و تاريخ داشتيم و به همراه ايشان با مرور زندگي سياسي مصدق كوشيديم برخي نتيجه‌گيري‌ها درباره مشي سياسي مصدق داشته باشيم، اگرچه ترديدي نيست كه هيچ متني درباره موضوعي چنين مناقشه‌برانگيز نمي‌تواند خود را فصل‌الخطاب قلمداد كند و اگر حقيقتي باشد در تضارب آرا و گفت‌وگوها مي‌درخشد. ‌

دستاورد دكتر مصدق ملي كردن صنعت نفت ايران و وحدت ملي بي‌سابقه‌اي در برابر انگليسي‌هايي كه ما را تحقير كرده بودند، است. سياستمداري مصدق در برابر حقوقداني او ضعيف بود و مهار را در دست مهندسان همراهش سپرد كه با ديد مهندسانه به مسائل نگاه مي‌كردند.

 موضوع ما ميراث سياست‌ورزي مصدق است، اما قبل از آنكه به اين بحث وارد شويم، مي‌خواستم ويژگي‌هاي سياست‌ورزي مصدق را بفرماييد.

درك ويژگي‌هاي سياست‌ورزي مصدق جز از طريق مرور زندگي سياسي و محيط اجتماعي كه او در آن پرورش يافت، ميسر نمي‌شود. ضمن آنكه قضاوت درباره دكتر مصدق در مراتب مختلف زندگي‌اش با يكديگر متفاوت است. زماني او به عنوان يك رجل سياسي سنتي قاجاري در دوراني است كه منجر به مشروطيت مي‌شود، يعني دكتر مصدقي كه در نوجواني و در 12، 13 سالگي به عنوان مستوفي ولايت خراسان به عنوان بزرگ‌ترين ولايت ايران انتخاب مي‌شود و اين سمت را هم خيلي جدي مي‌گيرد و براي خودش اين صلاحيت را قايل است، در 25 سالگي كه انقلاب مشروطه رخ مي‌دهد، شاهد است كه موقعيتي آنچنان كه پيش‌تر داشته ندارد.

 منظور شما از سياست‌ورز سنتي قاجاري در مورد دكتر مصدق چيست؟

البته مي‌دانيم كه دكتر مصدق از طرف مادري به قاجارها نسب مي‌برد اما مي‌دانيم كه 12 سالگي پدرش فوت مي‌كند. مادرش هم خواهر عبدالحسين ميرزا فرمانفرماست كه پدر و مادرش هر دو شاهزاده قاجاريه هستند. مصدق در آن سن همراه با شوهر جديد مادر كه پيشكار و همكار مظفرالدين ميرزاي وليعهد است، به دربار تبريز مي‌رود و در آنجا به دلايل شخصي رشد مي‌كند. دكتر مصدق از همان زمان جواني برازنده و باهوش بود و صفاتي را كه براي فردي كه آينده روشني داشته باشد، دارا بود. طبق معمول روزگار معلم سرخانه دارد و لابد در كلاس درس هم شاگرد زرنگ و هوشياري بوده است، همه اين صفات موجب مي‌شود كه در همان سن عنوان مصدق‌السلطنه به او اعطا شود. ضمن آنكه مي‌دانيم پدرش رييس دفتر بوده و دودمانش از دودمان مستوفيان گركاني و آشتياني بوده‌اند، مانند ديگر عموزادگان پدري مصدق كساني چون وثوق‌الدوله، قوام‌السلطنه و مستوفي الممالك كه مناصب بالايي داشتند و از قضا همگي به پاكي و درستكاري معروف بودند. اين در شرايطي است كه به خصوص در دربار قاجار انواع اتهامات مالي و اداري به راحتي به افراد وارد مي‌آمد، حتي به دايي بزرگ مصدق فرمانفرما اتهام‌هاي متهمي زده مي‌شد، اما مصدق شخصا مرد درستكاري بود و اين درستكاري سرمايه بزرگي براي او تا آخرين روزهاي زندگي‌اش م ي‌شود، تا جايي كه مردم به او اعتماد مي‌كنند و مساله ملي شدن صنعت نفت ايران كه مصدق سهم بزرگي در پيشنهاد و سپس رهبري آن به عهده داشت را به او مي‌سپرند. همه اينها نشان‌دهنده آن است كه درستكاري بزرگ‌ترين سرمايه دكتر مصدق بوده است.

 اين محبوبيت دكتر مصدق باعث شد كه بعد از او امكان نقد او به عنوان خط قرمز منتفي شود و گويي هر كس او را نقد مي‌كرد، در شمار خائنان قرار مي‌گرفت. پيامد به وجود آمدن اين ديدگاه چه بود؟

اين امر آثار منفي بر جاي گذاشت يعني درست است كه دكتر مصدق به واسطه ملي شدن صنعت نفت حقوقي را براي ملت ايران ستانده است و به خصوص دماغ امپرياليسم انگليس را كه رفتار متكبرانه‌اي نسبت به مردم ايران داشتند به خاك ماليد، اما اين همه كافي نيست. مسائل ديگري هم به موازات اين اقدامات مطرح مي‌شود كه به سوابق مصدق در جدايي‌اش از نظام دولتي بعد از مشروطه بازمي‌گردد. دكتر مصدق بعد از اينكه مي‌بيند مشروطه مستقر شده است، همراهي‌هايي با محافل مشروطه‌خواه در تهران انجام مي‌دهد، اما وقتي محمدعلي‌شاه به مشروطه اخم مي‌كند، مصدق به اين نتيجه مي‌رسد كه در مقايسه با رجال آن زمان كمبودهايي دارد زيرا براي عضويت در مجلس اول ناموفق مي‌شود، البته او به نمايندگي از اعيان اصفهان انتخاب مي‌شود، اما شرط نمايندگي 30 سال سن بوده است و مصدق با 25 سال سن نمي‌توانست وارد مجلس شود. بنابراين مايل مي‌شود كه به مدرسه سياسي برود اما از آنجا كه تحصيلات رسمي نداشت نمي‌تواند به اين مدرسه وارد شود. به هر حال براي ادامه تحصيل به پاريس مي‌رود. البته تعجب مي‌كنم كه چطور مصدق كه دم از قانون مي‌زد، با وجود اينكه مي‌دانست سن قانوني براي نمايندگي مجلس را نداشته عضو آن مي‌شود.

 شما تاكيد مي‌كنيد كه وقتي دكتر مصدق حس مي‌كند كه نسبت به ساير سياستمداران دچار كمبود است، راه تحصيل را انتخاب مي‌كند و برخلاف بسياري از سياست‌ورزان به لابي‌گري و فساد و رشا و ارتشا روي نمي‌آورد. خود همين آيا نشانه تمايز اساسي مصدق از سياست‌ورزان زمانه خودش نيست؟

بله درست است. در واقع مصدق در دامن نجم السلطنه يك مادر درستكار پرورش يافته است؛ مادري كه دارايي به ارث رسيده‌اش را به بيمارستان نجميه كه تا به امروز هم هست، تبديل مي‌كند. در نتيجه مشخص است كه مصدق با فضائل اخلاقي پرورش مي‌يابد. اتفاقا قضاوت مردم ما درباره كساني كه ذره‌اي انحراف مالي و اخلاقي دارند، بسيار بي‌رحمانه است و اگر مصدق كوچك‌ترين نقطه تاريكي از اين منظر داشت، دشمنانش كه كم هم نبودند، كمال استفاده را در جهت كوبيدن او مي‌كردند. حتي در يادداشت‌هاي مرحوم ارسلان
خلعت‌ بري مي‌خوانيم كه وقتي براي كمك به احزاب پولي را در نظر گرفته بود، يكي از اطرافيان به او مي‌گويد شما كه براي سفر به نيويورك كه براي حقوق مردم ايران رفته بودي، هزينه‌اش را از جيب خودت دادي، الان اگر اين بودجه را براي احزاب تصويب كني، مردم سر و صدا مي‌كنند، مصدق نيز بلافاصله مي‌گويد حتي اين پول را هم از جيب خودم پرداخت مي‌كنم و نمي‌خواهد آن را از محل بودجه اخذ كنيد. اين خوشنامي‌ها را هيچ كس نمي‌تواند منكر شود. كمااينكه
هيچ كس نمي‌تواند منكر جاه‌طلبي سياسي مصدق شود زيرا اگر آن جاه‌طلبي نبود، از كار دولتي نااميد مي‌شد، ثروت هم كه داشت و حتي مواردي هست كه قصد داشت از كار سياسي فاصله بگيرد، مثلا در يك مورد به اتفاق خانواده و مادرش كه زني بسيار اشرافي با دو نديمه است، به سوييس مي‌رود و قصد اوليه‌اش آن است كه به نوشته خودش مي‌خواهد مهاجرت كند اما مشاهده مي‌كند كه آن موقعيت اجتماعي و احتراماتي را كه در ايران دارد، نمي‌تواند داشته باشد، به همين خاطر برمي‌گردد. به خصوص در همان زمان كه مساله قرارداد 1919 وثوق الدوله مطرح مي‌شود، در همان سوييس يك مخالفت شديد و گسترده با تبليغ وسيع عليه او راه مي‌اندازد و با گرفتن دكترا به ايران باز مي‌گردد و قبل از آمدن به ايران نيز زمينه‌هايي را آماده مي‌سازد يعني مصدق آدم بي‌دست و پا و گوشه‌گيري كه عزلت گزيني كند، نبوده است كه همه به سراغ او بروند و او مجبور به عمل سياسي شود. مثلا در زندگينامه‌هايي كه علاقه‌مندان به دكتر مصدق نوشته‌اند، اشاره شده است كه پيش از آنكه مصدق به ايران سفر كند، با او تماس گرفته‌اند كه معاون وزارت ماليه شود، وقتي هم كه در بوشهر از كشتي پياده شد، خوانين فارس سراغ او رفتند و خواستند والي فارس شود اما واقعيت اين طور نيست. اصلا خوانين فارس يا دولت از كجا مي‌داند جواني كه براي تحصيل به اروپا رفته حالا تحصيلاتش تمام شده و مي‌خواهد به ايران بازگردد؟! بنابراين اين سناريوها به دليل محبوبيت مصدق با نظر مساعد درباره او نوشته شده است و مي‌خواهند بگويند كه خودش نمي‌خواست وارد سياست شود و به زور و خواهش ديگران مجبور به اين كار شد. در حالي كه وقتي تامل مي‌كنيم، حقيقت امر روشن مي‌شود. مثلا والي فارس پيش از مصدق دايي او مرحوم فرمانفرماست و خودش مي‌نويسد كه وقتي دايي من رفت، برايش يك مراسم بدرقه بزرگ ترتيب داده شد. اين نشان مي‌دهد كه عبدالحسين ميرزافرمانفرما است كه مي‌تواند از شاه خواهش كند حالا كه دوره من تمام شده، خواهرزاده‌ام را كه سابقه فعاليت سياسي دارد و تحصيلاتش نيز به اتمام رسيده است، به اين سمت انتخاب كنيد.

 در زمان ولايت فارس كودتاي 1299 سيد ضياء رخ مي‌دهد و مي‌دانيم كه مصدق به همراه پسر عمويش قوام كه آن زمان والي خراسان است، از مخالفان سرسخت كودتا است. ارزيابي شما از اين مخالفت چيست؟

ما در مخالفت مصدق بهانه‌جويي را شاهد هستيم. او مستقيم به شاه نامه مي‌نويسد وكودتا را قبول ندارد. در حالي كه پس از چند ساعت از اعلام كودتا، شاه بلافاصله فرمان نخست‌وزيري سيدضياء را صادر مي‌كند. اينجا سوال پيش مي‌آيد كه چرا مصدق با شاه مكاتبه مي‌كند و چرا با خود سيدضياء مكاتبه نمي‌كند؟ سيد ضياء  هم كه فرد قلدري بود، دستور دستگيري قوام را به كلنل تقي‌خان پسيان مي‌دهد كه او را به تهران مي‌فرستند. مصدق هم مدتي نزد عشاير فارس مي‌رود و وقتي به شيراز بازمي‌گردد، به او اطلاع مي‌دهند كه دوران قوام‌السلطنه به سر آمد.
سر آمدن قدرت قوام‌السلطنه نشان‌دهنده قدرت اصلي اشرافيتي است كه در ايران خودش را از شاه و سلطنت نيز بالاتر مي‌داند. اشرافيتي چون خاندان‌هاي آشتياني و... كه حتي خودشان را بالاتر از شاه مي‌دانستند.

 مصدق هم البته به همين خاندان ارتباط داشت.

بله، او يكي از اصلي‌ترين افراد اين خاندان است. ضمن آنكه يك وابستگي خيلي نزديك به شخص شاه و خانواده سلطنت دارد. مرحوم علا و علي اميني نخست وزير بعدي هم از خويشاوندان نزديك مصدق است. كساني چون متين دفتري، سهام سلطان بيات و... نيز از نزديكان نسبي و سببي مصدق هستند. يعني از نظر اشرافيت قاجاري كمتر كسي كارنامه وابستگي‌هاي مصدق را دارد. در هر صورت بعد از سه ماه سيدضياء را به زير مي‌كشانند و 25 هزار تومان هم پاداش به او مي‌دهند كه با آن سرمايه‌اي به هم مي‌زند. اما در هر صورت هم قوام و هم مصدق به دولتي كه در وهله اول آن را كودتايي مي‌دانند، مي‌پيوندند. قوام
نخست‌وزير دولت كودتا مي‌شود زيرا كودتاچي اصلي رضاخان سردار سپه است. مصدق هم وزير ماليه مي‌شود و تقاضاي اختيارات مي‌كند.

 اين اختيارخواهي يكي از ويژگي‌هاي اساسي سياست‌ورزي مصدق است.

بله، اين اختيارخواهي همواره با دكتر مصدق بود. البته اختيارخواهي او امري صميمانه است و براي خودش صلاحيتي قايل است و مي‌گويد كه من وطن‌پرست، درستكار و خواهان خدمت هستم كه بود. اما او نتيجه مي‌گيرد كه اين قوانين براي كساني كه نياز به كنترل دارند، لازم است. درحالي كه من احتياج به كنترل ندارم.
در حالي كه مي‌دانيم اختيار خواستن امر خاصي است. قوام هم تقاضاي اختيارات خاص مي‌كند و وقتي به او اعطا نمي‌شود، استعفا مي‌كند و دكتر مصدق در دولت بعدي وزير امور خارجه و سپس والي آذربايجان مي‌شود. در اين سمت اختيارات امنيتي مي‌خواهد و مي‌گويد كه فرماندهي نظامي محل بايد زيرنظر من باشد. سردار سپه قلدر اين شرط را مي‌پذيرد و به فرمانده نظامي آذربايجان دستور مي‌دهد كه با مصدق همكاري كنند. البته دوران خدمت مرحوم مصدق در آذربايجان موفقيت‌آميز نبوده است. اگرچه مي‌كوشد با ناپاكي‌ها مبارزه كند، اما اين مبارزات با مقاومت‌هايي مواجه مي‌شود زيرا اين مبارزه نيازمند تجربه بيشتري بوده است. برخوردهاي صريح واكنش‌هاي صريح و قاطع هم خواهد داشت. نمي‌شود تقصير را به گردن مصدق انداخت اما مي‌توان گفت مصدق در سنيني نبود كه بتواند با سياست و مدارا آن اشخاص را در دام‌هاي فساد خودشان گرفتار كند.

 حضور سياسي موثر بعدي مصدق در ماجراي مخالفت او با تغيير سلطنت و تاجگذاري رضاشاه بعد از شكست پروژه جمهوري‌خواهي است. ارزيابي شما از عملكرد مصدق در اين برهه چيست؟

اشرافيت قاجار كه شاهد افول قدرت خود و از دست دادن تاج و تخت است، مي‌كوشد با تغيير سلطنت مخالفت كند و كساني چون علا و مصدق از سردمداران اين مخالفت هستند. مخالفت مصدق چنان پر شور است كه دايي‌اش فرمانفرما او را تشويق مي‌كند و مي‌گويد
هيچ كس نمي‌توانست چنين دفاعي از قاجاريه بكند. اما در هر صورت مخالفان موافق نمي‌شوند و بعد از به تخت نشستن رضاشاه، در مجلس بعدي دكتر مصدق تدريجا پاكسازي مي‌شود و در دوره‌اي طولاني زندگي‌اش محدود به رتق و فتق امور شخصي و رسيدگي اراضي احمدآباد مي‌شود، تا سال‌هاي پاياني دهه 1310 كه با قدرت گرفتن نازي‌ها، داماد مصدق مرحوم متين دفتري كه فردي ژرمنوفيل بود و تحصيلاتش را در آلمان گذرانده بود و همسازي بيشتري با رضاشاه داشت، به ايران بازمي‌گردد. در اين دوره به دلايل مختلف از جمله كينه ايرانيان نسبت به روس و انگليس، روابط ايران و آلمان مساعد بود. رضا شاه در سال 1319 به متين دفتري مشكوك مي‌شود و او را به اتهام همكاري مستقيم با آلمان‌ها به زندان مي‌اندازد. در همان زمان دكتر مصدق را هم كه كاري به اين كارها نداشت دستگير و به بجنورد تبعيد مي‌كنند.

  در مورد نهضت ملي شدن صنعت نفت بسيار گفته و نوشته شده و هدف ما نيز بازخواني اين وقايع نيست. تا اينجا البته به سوابق و پيشينه سياست‌ورزي مصدق اشاره و تا حدودي مشخص شد كه مصدق از چه بستري برآمده بود و در چه زمينه‌اي پرورش يافته بود و ويژگي‌هاي سياست‌ورزي او چه بود. حالا اگر ممكن است بفرماييد از رهگذر يك عمر سياست‌ورزي مصدق چه ميراثي در تاريخ معاصر ما به جا ماند؟

من هميشه بر نكته‌اي تاكيد كرده‌ام و آن اين است كه مرحوم دكتر مصدق شايد به دليل حقوقدان بودن، به قدري براي حقوق ملي اهميت قايل مي‌شد كه منافع ملي را تحت‌الشعاع قرار مي‌داد در حالي كه وظيفه يك سياستمدار حفظ منافع ملي در حداكثر ممكن است. حداكثر ممكن يعني هر چه نزديك‌تر به حقوق ملي زيرا رويارويي ايستادگي براي كسب حقوق ملي يا آنچه شما حق مسلم خودتان مي‌پنداريد، مدعيان ديگري وجود دارند. حقوق امري مبهم است اما منافع امري ملموس و قابل شمارش است و با عدد و رقم و تومان و ريال به دست مي‌آيد. ممكن است فردي براي به دست آوردن حقوق ملي خودش هزينه‌اي گزاف از منافع ملي پرداخت كند. در وهله نخست ممكن است كه غيرت فرد راضي و از اين امر شاد شد، اما فرزندانش او را مورد انتقاد شديد قرار مي‌دهند، شما بايد به بهترين شرايط تن مي‌دادي. دستاورد دكتر مصدق ملي كردن صنعت نفت ايران و وحدت ملي بي‌سابقه‌اي در برابر انگليسي‌هايي كه ما را تحقير كرده بودند، است. سياستمداري مصدق در برابر حقوقداني او ضعيف بود و مهار را در دست مهندسان همراهش سپرد كه با ديد مهندسانه به مسائل نگاه مي‌كردند. آنها مي‌خواستند ايران بلافاصله بعد از آنكه نفتش را ملي كرده و مورد حمايت امريكايي‌ها هم بوده، قراردادي ببندد كه با پرداخت مقداري مزد امريكايي‌ها كار استخراج و حمل و نقل و فروش نفت را براي‌شان صورت دهند و بيشترين منافع عايد ايران شود.
صورت مساله خيلي خوب است اما غيرممكن است. در زمان مصدق هم اين غيرممكن بودن روشن شد و معلوم شد كه دنياي قدرتمندان اجازه نمي‌دهد كه ايران به بيش از 50 درصد از منافع نفتي كه به عربستان و مكزيك و ونزوئلا داده بودند، برسد.

 يعني شما در كل معتقديد كه با وجود كودتا نهضت ملي پيامدهاي مثبتي داشت.

بله، نتيجه ملي كردن آن بود كه نفت خودمان را گرفتيم و با يك قرارداد استخراج آن را به پيمانكار سپرديم .مصدق فراموش كرد كه در حد مقدورات مي‌شود كار كرد نه در حد آرمان‌ها و ايده‌آل‌ها. آرمان‌هايش بسيار وطن‌پرستانه و ملي‌گرايانه بود اما از نظر سياسي بسيار ناشدني بود و خودش و مملكت را در وضعيتي ناگوار قرار داد. ميراث او نوعي غرب‌ستيزي و غرب‌هراسي بود كه حزب توده آن را در ايران نهادينه كرد. اين حزب شكست خورده بزرگ 28 مرداد بود و دستور عدم دخالت و عدم حمايت از مصدق را توسط كيانوري از سفارت شوروي (شش ماه بود كه استالين مرده بود و وضع داخلي شوروي نابسامان بود) در ايران دريافت و به افراد خودش ابلاغ كرده بود كه در خيابان‌ها باقي نمانند، البته اگر باقي مي‌ماندند هم با توجه به توافقات پيشين سران نظامي براي كودتا نتيجه‌اي در
بر نداشت. امريكايي‌ها هم نزد نظامياني رفتند كه توسط انگليسي‌ها مطلع شده بودند قصد كودتا دارند و اين نظاميان هم با اعتماد به نفس بيشتر كودتاي خودشان را انجام دادند. در اين فاصله متاسفانه مرحوم مصدق برخلاف مشورت‌هاي نزديكان و متحدانش منحل كرده بود و در نتيجه مخالفان گفتند كه اسم اين اقدام ارتش كودتا نيست و فرماني بر عزل و فرماني بر نصب است. من معتقدم دولتي نيمه‌قانوني رفت و دولتي نيمه‌قانوني جانشين آن شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون