متئو گرونه، فيلمساز ايتاليايي با فيلم «سگبان» براي چهارمين بار به بخش رقابتي جشنواره كن راه يافت. او سه سال پس از ساخت «داستان داستانها»، فيلمي را به ثمر رساند كه سال 2006 به فكر ساختش افتاده بود و در سالهاي پس از آن بارها فيلمنامهاش را پيشنويس كرد. بالاخره زماني كه كارگردان ايتاليايي مجبور شد فيلمبرداري پروژه «پينوكيو» را به تعويق بيندازد، داستان «سگبان» جلوي دوربين رفت. گرونه در اين فيلم به درونمايههاي مشابه «گومورا» (2008) و «Embalmer» (2002) رفته و داستان را با الهام از وقايع حقيقي نوشته است.
داستان «سگبان» زندگي مارچلو مردي سادهدل و آرام را روايت ميكند كه دلمشغولياش رام كردن سگها و انسانهاست. «سگبان» در بخش رقابتي هفتادويكمين جشنواره فيلم كن حضور داشت كه مارچلو فونته جايزه بهترين بازيگر مرد را به خانه برد.
متئو گرونه در حاشيه جشنواره فيلم كن 2018 با خبرنگاران نشريههاي Cineuropa و Screendaily به مصاحبه نشست كه برگردان فارسي آن را ميخوانيد.
پروژه «سگبان» را چطور ساختيد؟
مثل هميشه مرحله توليد را با كمپاني خودم «Archimede» شروع كردم اما كمپاني «Rai Cinema» كه داستان فيلم را ميدانست مشتاق همكاري بود. در اين سالها به خاطر پايان داستان هم مجذوبش شدم هم از آن بيزار بودم. اين موضوع چيزي است كه بارها ديدهايم: مردي خوشقلب كه به هيولا تبديل ميشود.
اين داستان چطور شما را به تقلا انداخت؟ از لحاظ درونمايه و از لحاظ منطقي؟
تهيه و توليد «سگبان» كار پيچيدهاي نبود. مثل هميشه فيلم را به ترتيب وقايع فيلمبرداري كردم و حتي يك روز و نصف هم باقي ماند كه توانستيم بازگرديم و چند صحنهاي را كه راضيام نميكرد، دوباره فيلمبرداري كنيم. در لحظه آخر هم تصميم گرفتم يك موسيقي متن الكترونيك به فيلم اضافه كنم.
ميدانم «سگبان» پروژهاي است كه ساختش هوش و حواس را از شما گرفته بود و مدتها روي آمادهسازي آن كار ميكرديد. بعد مارچلو را پيدا كرديد و ملاقات با او پروژه را به مرحله بعد پيش برد... ميشود درباره اين ارتباط كمي صحبت كنيد؟
درباره ملاقاتمان حرفي به شما زد؟ مارچلو در مركز مددكاري اجتماعي نزديك به زندان زندگي ميكند كه نگهبان اين مركز هم هست. در اين مركز معمولا تمرينهاي اجراهاي تئاتر برگزار ميشود. زماني آنجا گروهي از زندانيان سابق براي نمايشي تمرين ميكردند و مارچلو تمرينات آنها را دنبال ميكرد چون در آنجا زندگي ميكرد. چند روز پيش از اينكه گروه بازيگرانم به ديدن بازيگران اين تئاتر بروند، يكي از اعضاي گروه وقتي به دستشويي ميرود، ميميرد. يعني يكي از زندانيان سابق. مارچلو هم كه هميشه تمرينات را تماشا ميكرد، آنجا حضور داشت بنابراين جايگزين اين مرد شد. بنابراين وقتي بازيگرانم به ديدن آنها رفتند، مارچلو هم در اين گروه بود. همزماني تراژيكي بود و اين طوري شد كه او را ديدم.
او از اهالي جنوب ايتالياست؛ از خانواده فقير و كشاورز در جنوبيترين نقطه ايتاليا، كالابريا كه بعدها به رم آمده بود... ميخواهم عكسي به شما نشان بدهم كه از نگاه من خيلي زيباست. وقتي مارچلو 18 ساله بود به رم آمد و شغلهاي مختلفي را امتحان كرد و در همان سن توانست در پروژه فيلم «دارودسته نيويوركيها» ساخته مارتين اسكورسيزي حضور داشته باشد. اين عكس فوقالعاده است ... (در موبايلش عكسي از مارچلو با ديكاپريو را نشان ميدهد.) و نكته جالبتر اين است كه دانيل دي لوييس كسي است كه اين عكس را گرفته است؛ مارچلو نميدانست دي لوييس كيست و از او خواسته بود اين عكس را با ديكاپريو بگيرد. فكر ميكنم او تنها كسي باشد از دانيل دي لوييس خواسته است كه عكس او را با فرد ديگري بگيرد.
مارچلو فونته چه چيزي به اين شخصيت اضافه كرد كه معتقد بوديد ضروري است؟
فكر ميكنم وقتي مارچلو به اين پروژه آمد با خود انسانيتش را آورد. همچنين رويكرد كمديك ذاتياش را و از نظر من او يك جور باستر كيتون جديد است. ميخواستم با ساخت اين فيلم به فيلمهاي صامت، به كيتون بزرگ و چاپلين اداي احترام كنم؛ به خصوص در بخش نخست فيلم كه مارچلو با سگها بازي ميكند و نگاهي محبتآميز به دخترش دارد؛ ميكوشد عشق جامعه را به دست بياورد.
چگونه مارچلوي بازيگر شخصيت مارچلوي داستان را تقويت كرد؟
اين بازيگر نقشي كليدي داشت چرا كه نور را به داستان آورد. همچنين بايد به رنج كشيدن او اشاره كنم؛ در بخش دوم وقتي درگير رابطهاي مرگبار با سيمونه ميشود كه راهش را به ساز و كار خشونت ميكشاند و او را در انزوا از همهكس و از اجتماع فرو ميبرد. رابطه ميان او و جامعه در داستان بسيار مهم است. به همين دليل است كه دهكدهاي را انتخاب كردهايم كه كمي شبيه به فيلمهاي وسترن است؛ سرزميني كه پاك نيست؛ غرب وحشي.
بنابراين رابطهاي كه او با اهالي دهكده دارد بسيار مهم است؛ اين رابطه استعارهاي از جامعه ماست. نگاهي كه آنها طي روند داستان به مارچلو دارند و چگونگي تغيير زاويه ديدشان به او و اينكه خود مارچلو چطور به دنبال رهايي است، بسيار مهم هستند. او ميخواهد شأن و وقارش به عنوان يك انسان به تاييد برسد. به همين دليل است كه صحبت درباره انتقام صحيح نيست چون فيلمي انتقامي نيست ولي او در پي عدالت است. نگاه او سادهدلانه است. فقط ميخواهد از او «عذرخواهي» شود...
اوضاع كنوني ساخت و توليد فيلم در ايتاليا چطور است؟ چقدر راحت يا سخت فيلم ميسازيد؟
اگر فيلمي مثل «گومورا» (2008) را ساخته باشيد كه بيش از 40 ميليون يورو در سراسر جهان فروش داشت و اگر بخواهيد پروژهاي با همان حال و هوا و درونمايه تقلا براي بقا در دنياي جنايتكارانه بسازيد، ساختش آنچنان سخت نيست.
ميشود درباره پروژه بعديتان «پينوكيو» كمي توضيح بدهيد؟
دوست دارم «پينوكيو» را به ريشههاي خودش و نسخهاي كه كارلو كلودي نوشته، بازگردانم. ميخواهم تا حد امكان اصالتش را حفظ كنم و در لوكيشنهاي حقيقي با چهرههاي بومي و با زبان اصلياش بسازمش.
پس از ساخت «داستان داستانها» قصد داريد باز هم فيلمي به زبان انگليسي بسازيد؟
فكر ميكنم چيزي كه فيلم را بينالمللي ميكند ابتكار و زبان تصاوير است نه زباني كه شخصيتها صحبت ميكنند. زماني بود كه فكر ميكردم جمع كردن بازيگران بينالمللي، فيلم را بينالمللي ميكند اما فهميدهام اين موضوع صحت ندارد. شخصيتهاي «گومورا» به گويش ناپلي صحبت ميكنند و هيچ ستارهاي ندارد اما بيشتر از «داستان داستانها» در كشورهاي خارجي بيننده داشت. توليدات بزرگ و هنگفت من را ميترسانند به همين دليل است كه بارها و بارها از پذيرش ساخت آثار پرهزينه خارجي اجتناب كردهام.
به شما ساخت فيلمهاي بزرگ امريكايي را پيشنهاد كردهاند؟
بله؛ در گذشته بارها اين اتفاق افتاد. به «گومورا» شبيه بودند اما بيشتر به سينماي جريان اصلي تعلق داشتند يا فيلمهاي اكشن امريكايي مثل داستان «آل كاپونه» بودند.