• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4273 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۳ دي

رفاقتِ سگي

علي وراميني

ما هر لحظه در زندگي‌مان در سيطره مناسبات قدرت هستيم و از بدو تولد تا لحظه مرگ از اين سيطره رهايي نداريم. براي كسي چون «نيچه» مفهوم قدرت چنان پراهميت است كه به دالِ مركزي انديشه‌اش و ابزاري براي تبيين مناسبات اجتماعي و فردي تبديل مي‌شود. احتمالا همه‌ ما بعد از تجربه مناسبات قدرت در خانواده، اولين و سطحي‌ترين وجه قدرت را در همان كودكي و ميان هم‌بازي‌ها و هم‌كلاسان تجربه مي‌كنيم. بيشتر ما (به‌خصوص پسرها) تجربه يك گردن‌كلفت باج‌گير و زورگو را در دوران كودكي و نوجواني داشته‌ايم؛ مگر اينكه يا خودمان از زورگوها بوديم يا در محيطي بسيار بسيار ايزوله رشد كرده باشيم. اين قلدرها كه معمولا درشت‌اندام و پرزور بودند، بسته به اينكه تا كجا زورشان برسد همه نوع باجي از بقيه مي‌گرفتند. ديگر بچه‌ها، بسته به شخصيت‌شان سه نوع برخورد با آنها داشتند؛ يا دوري مي‌كردند و هر از گاهي تن به خواسته‌هاي‌شان مي‌دادند و نمي‌دادند، يا بخشي از تيم زورگو مي‌شدند يا دايما در برابر قلدر مقاومت مي‌كردند و البته دسته سومي‌ها هميشه جزو استثنا بودند. هرچه بزرگ‌تر مي‌شديم مناسبات قدرت در اين وجه كمرنگ‌تر مي‌شد و جاي خود را به ديگر مناسبات مي‌داد. مثلا رفته‌رفته ثروت، موقعيت اجتماعي و... بود كه منبع قدرت مي‌شد و نه زورِ بازو. اين تغيير مناسبات قدرت در همه جا اتفاق نمي‌افتد و در جوامع بدوي و حاشيه‌نشين كماكان همان رابطه سطحي قدرت كه به قلدري و زورِ بازو تقليل مي‌يابد ادامه داشت.

سگ‌بان (dogman)، آخرين فيلم «متئو گارونه»، كارگردانِ ايتاليايي، داستان مناسبات قدرت در بدوي‌ترين نوع آن در جامعه‌اي كوچك در حاشيه شهر «رُم» است. كل داستان اين فيلم حولِ دو شخصيت اصلي ‌جلو مي‌رود؛ «مارچه» و «سيمونه». مارچه مردي نحيف و لاغر است كه در اولين نگاه، لاجوني‌اش بيش از هر چيز ديگري به‌ چشم مي‌آيد و از اين بابت با سطح متوسط فيزيكي انسان‌ها تفاوت چشمگيري دارد. ما امثال مارچه را در اصطلاح كوچه‌وبازار «ريقو» مي‎ناميم. سيمونه هم فيزيكي متفاوت با سطح متوسط انسان‌ها دارد، اين تفاوت اما كاملا خلافِ هيكلِ ريقوي مارچه، فيزيكي درشت، ورزشكاري و قلدرمآبانه است. به جز فيزيك، ميميك صورت اين دو شخصيت هم كاملا متضاد يكديگر است؛ مارچه صورتي هميشه خندان و مهربان‌گونه دارد، خلاف سيمونه كه خشونت و بي‌اعتنايي به ديگران در چهره‌اش موج مي‌زند. اين‌ اختلاف‌هاي فيزيكي و ظاهري به‌جز منش‌‌هاي كاملا متضاد دو شخصيت است كه در طول داستان بسيار دقيق و با جزييات مشخص مي‌شود. مارچه كه شغلش تيمار كردنِ سگ‌هاست، تنها دوستِ سيمونه در آن اجتماع كوچك و حاشيه‌اي است. كارگردان در همان اولين سكانسِ فيلم تكليف شخصيت مارچه را تا حدود بسياري مشخص مي‌كند؛ صبر، حوصله و گشاده‌رويي مارچه در مواجهه با سگي قوي و خشن كه اجازه تيمار كردن به او نمي‌دهد كاملا مشخص مي‌شود و در نهايت اين سگ است كه مبارزه را به صبر و خوش‌رويي مارچه مي‌بازد و خود را به دست او مي‌سپارد. در ادامه فيلم هم مواجهه او با سگ‌ها به كرات تكرار مي‌شود و در واقع سگ، ضلع سومِ اين داستان است كه بخشي از جزييات شخصيتي مارچه را براي ما گره‌گشايي مي‎كند؛ چه آنجا كه خود را براي نجاتِ جان سگي به خطر مي‌اندازد چه رويارويي‌اش با سگ‎ غول‌پيكري كه آن را تيمار مي‎كند؛ همه ابعادي از يك كاراكتر را نمايان مي‎كند كه بيش از همه با سگ‌ها وقت مي‎گذارند. وجوه شخصيت سيمونه هم با چندين سكانس هوشمندانه و بجا كاملا مشخص مي‌شود؛ جواني الواط، خشونت‌طلب، نترس و اجتماع‌ستيز كه جز خوشگذراني و لذت‌جويي هيچ هدف ديگري ندارد. تنها دوست او در اجتماعي كه نقشه قتلش را در سر مي‌پرورانند، مارچه است كه حداقل دوبار جان او را نجات مي‎دهد اما سيمونه خودخواه‎تر از اين حرف‌هاست كه قدرشناس باشد. فيلم هرچه جلوتر مي‌رود و شخصيت‌ها به‌خوبي شكل مي‌گيرد، يك سوال اساسي پديد مي‌آيد؛ اينكه آيا مارچه ضعف‌ها و ناتواني‌هايش را با رفاقت و نزديكي با سيمونه مي‎خواهد بپوشاند و در سايه قلدرمآبانه او پناه بگيرد يا حقيقتا با او رفاقت مي‎كند؟ اين سوال تا پايان به جوابي قاطع نمي‎رسد، هركدام از سويه‎هاي اين قضيه را پررنگ ببينيد براي آن ديگر سويه مي‎توان دليل آورد. اساسا شايد اگر نگاهي به تجربه زيسته خود هم داشته باشيم كمتر رابطه‎‌اي را مي‌توانيم براي خودمان به ‌وضوح مشخص كنيم كه اصالتا از چه چيزي نشأت مي‎گيرند. فيلم تا آخر ما را با اين ناشفافيتِ رابطه مارچه و سيمونه مي‎كشاند؛ رابطه‌اي كه در آن هم جان دادن است و هم جان گرفتن و مارچه كه هر نوع سگ وحشي‌ را رام مي‎كرد در نهايت از اهلي كردن سيمونه عاجز مي‎ماند.

انتهاي اين رابطه كه واقعا نمي‌توان اسم مشخصي روي آن گذاشت از دست رفتن همه‌چيز براي هر دو طرف است. مارچه علاوه بر از دست دادن اعتبارش كه با تلاش به دست آورده بود، عزت نفسش را هم جلوي دخترش كه از هر چيز ديگري اهميت بيشتري برايش دارد و انگار تنها اميدش به زندگي است از دست مي‎دهد و سيمونه هم آخرالامر و در تاوان همه اينها به مرگي رِقت‌آميز دچار مي‎شود و زندگي‌اش، تنها چيزي كه دارد را از دست مي‎دهد. روايت گارونه از اين دوستي، به‌واسطه‌ شخصيت‌پردازي‌هاي بسيار قوي و بازي‌هاي بي‌نظير آنقدر خوب است كه بتوان با آن كاملا همراه شد و تا آخر قصه پيش رفت اما داستان بعضي اوقات پيشاپيش خود را لو مي‎دهد و ريتم داستان به‌قدري تند پيش مي‌‌رود كه اجازه نشستِ گره‌هاي گشوده شده را به مخاطب نمي‎دهد و در بعضي اوقات انگار قصه با دورِ تند در حال تعريف شدن است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون