• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4273 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۳ دي

سبزي كاري در تك چنار

فاطمه باباخاني

قرار بود صبح زود روانه زمين كشاورزي شويم و علف‌هاي هرز را وجين كنيم تا به آفتاب ظهر تابستان نخوريم. حوالي ساعت 6 صبح به زمين رسيديم. هوا روشن شده و هنوز خنك بود. جابه‌جا در اطراف سوراخ موش‌هاي صحرايي ديده مي‌شدند. جمع هشت نفره‌مان را به چهار بخش تقسيم كرديم تا هر كدام سراغ يك بخش برود و بتوانيم حوالي ظهر بخشي از كار را تمام كرده باشيم. تره‌ها نازك بودند و سر همگي از هرم آفتاب تابستاني زرد شده بود. بايد آنها را مي‌زديم و گوشه‌اي مي‌ريختيم تا تره‌هاي جديد سبز شود. مادر (يعني مادر فاطمه از اعضاي گروه بانوان دشت زردابه) و مادرشوهر ديگر فاطمه از اعضاي گروه در يك گروه بودند. هميشه اين طور است كه جوان‌ها به گفت‌وگو و شوخي مشغولند و زنان ميانسال و كهنسال به ذكر زمانه و زندگي و گاه خاطرات مي‌پردازند، گاه هم تكه‌اي به هم مي‌اندازند تا حواس‌شان به رفتار و كردارشان باشد. آن روز هم همين‌طور بود. خاله خديجه و مادرها هم سبزي مي‌چيدند و هم گاه تير تركشي بهشان اصابت مي‌كرد. يك ساعتي كه گذشت خسرو از اعضاي تيم تسهيلگري تيرگان به همراه جواد، پسر خاله خديجه هم با بربري داغ به جمع پيوستند. كندن علف‌هاي هرز با بيل و جمع كردن‌شان براي خوراك دام كار آنها بود و ما به شويد و تره و فلفلك (مرزه)‌ها مي‌رسيديم. مي‌شد كه ناخنكي به بوته خيارها بزنيم، هنوز ترد بود و پرزدار و دستمال كه مي‌كشيدي براي تميز كردنش كافي بود. جمع همچنان كار مي‌كرد تا به وقت صبحانه حوالي 11 رسيديم. خاله خديجه و خسرو با هم وسايل را مي‌بردند كه آن حرف گفته شد. اينكه چرا يك نفر با فوق ليسانس معدن (آن‌هم با رتبه يك در كارشناسي ارشد) سبزي‌كاري مي‌كند. خاله خديجه دلش مي‌سوخت؛ مي‌گفت طفلي بيكار است، آدم كم‌هوشي نيست اما زمانه بد شده و او كار ندارد كه به سبزي‌كاري روي آورده. ما مي‌خنديديم و هر از گاهي اين را به او يادآوري مي‌كرديم. صبحانه پنير بود و نان بربري، گوجه و خيار و سبزي خوردني كه از حياط خانه مادر روز قبل چيده بوديم. آب قنات از جوي به سمت زمين‌ها و باغ‌ها سرازير مي‌شد. در سايه سنگي نشستيم و از سختي سبزي‌كاري مي‌گفتيم تا باز سر زمين بازگرديم. ظهر كه برمي‌گشتيم از كنار باغ عبدالله پسر مادر رد مي‌شديم، جيب‌هاي‌مان را از زردآلو و آلو پركرديم. تك‌چنار ماشين منتظرمان بود، گوشه‌اي ديگر زهرا به همراه پدرش در حال زردآلوچيني بودند، آن سوتر پدر فاطمه ميوه‌هايش را جعبه مي‌كرد. آن سال پربار بود، جعبه جعبه زردآلوها در حياط خانه‌ها چيده مي‌شد، لواشك و قيسي و برگه فراوان بود و ما كه در كنار هر 10 يا 20 برگه و قيسي كه به جعبه مي‌زديم يكي را در دهان مي‌گذاشتيم. وقتي به كار كشاورزي مشغولي، وقتي لواشك درست مي‌كني و گوجه خشك مي‌كني از حجم آن همه كار در مقابل دستمزد اندكش شوكه مي‌شوي، هشت ساعت كار و 20 هزار تومان دستمزد با اين همه شايد گرفتن آن دستمزد يكي از شيرين‌ترين تجربه‌ها براي يك شهرنشين باشد؛ پولي كه به واقع با عرق جبين به دست آمده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون