كوتاه با صمدطاهري درباره مجموعه داستان «زخم شير»
نويسنده نبايد به هدف بزند بلكه بايد به كنار هدف بزند
مينا صفار
صمد طاهري اهل شيراز است. از طاهري تاكنون مجموعه داستان «سنگ و سپر» (7 داستان از سال 58 تا 69) و رمان «كلاغ» و مجموعه داستان «شكار شبانه» به چاپ رسيده است. مجموعه داستان«زخم شير» آخرين كتاب اين نويسنده است كه در مراسم پاياني جايزه جلال آلاحمد مورد تقدير قرار گرفت و موفق به دريافت جايزه احمد محمود شد.
سير كتابهاي منتشر شده شما «سنگ و سپر»، «شكار شبانه» و «زخم شير» است. بهنظر خودتان چه ميزان در طي اين ساليان داستانهاي شما تغيير و تحول داشته است؟
من در پايان هر داستاني، زمان نگارش آن را مينويسم. «سنگ و سپر» داستانهايي را در بر ميگيرد كه از سال 1358 تا 1367 نوشته شدهاند. البته من از ميان آثاري كه در اين مدت نوشته بودم و برخي در نشريات چاپ شده بودند، 17 داستان را انتخاب كردم. در زمان انتشار كتاب، تاريخ نگارش را رعايت كردم اما ترتيب داستانها از 1367 شروع ميشود و با داستاني كه در سال 1358 نوشتهام، خاتمه مييابد اما در مجموعه «شكار شبانه» طبق تاريخ كه از سال 1365 تا 1370 است، مرتب ميشوند. «زخم شير» گزيده داستانهايم از سال 1390 تا 1395 است كه بر اساس تاريخ مرتب شدهاند.
به نظر ميرسد فضاي داستانهاي شما برگرفته از خاطرات يا دستكم حالوهواي دوراني است كه حالا در ذهن شما تهنشين شده و سپس شما آنها را وارد طرح و پرداخت داستاني ميكنيد. درست است؟
از ديد من در زمان داستاننويسي هشتاد الي نود درصد كار را تخيل انجام ميدهد اما اين تخيل بر تجربه زيسته منطبق است. يكي از دوستان از من پرسيد كه آيا داستان «زخم شير» براي خود من اتفاق افتاده است يا نه. به او گفتم من نه در جنگ گير كردهام و نه اتفاقهايي كه روايت ميشوند براي خانواده من رخ دادهاند. تخيل داستان را ميسازد هرچند من به عنوانمثال بز حاضر در داستان را در خانه دوستي ديدهام، پيرزن را در جاي ديگر و دو پسر را در مكاني ديگر.
به همين دليل اين شخصيتها ملموس هستند.
مجموعه اين اتفاقها به داستان تبديل شده است. يا يكي از دوستانم ميخواست داستان «شكارچي» را به فيلم تبديل كند و از من ميپرسيد كه روستايي كه داستان ما در آن اتفاق ميافتد، كجاست. به او گفتم نام روستا را «شيمبار» گذاشتم كه در منطقه شمال مسجد سليمان است و سال 1365 كه به مسجد سليمان رفتم، نام روستا را روي يك تابلو در يك گاراژ خواندم، از اين اسم خوشم آمد و آن را استفاده كردم و حتي خودم به اين روستا نرفته بودم. تصويري كه از اين روستا در ذهن دارم به منطقه بسيار دورافتادهاي ميان لوشان و منجيل كه در هفده سالگي به آنجا رفته بودم، مربوط ميشود. البته طبيعتا اين تصوير ذهني من وقتي قرار شد به شيمبار تبديل شود، دستخوش تغييراتي شد. مطمئنا داستانهاي من مبتني بر تجربه زيسته من است اما هشتاد الي نود درصد داستان را تخيل شكل ميدهد.
در بيانيه هيات داوران جايزه احمد محمود هم به اين نكته اشاره شده بود كه طنزي در لايههاي زيرين داستانهاي شما وجود دارد كه وقتي خواننده در وهله اول با آن مواجه ميشود، به آن نخندد اما در ايده مركزي داستان وجود دارد. اين موقعيتها كه شايد طنز سياه هم باشند، سبب ميشوند مخاطب براي خنديدن جلوي خود را بگيرد. چگونه سوژههاي اينچنيني را پيدا ميكنيد و آنها را پرداخت ميكنيد؟
خود طنز پايه داستان نيست بلكه در لابهلاي داستان تنيده شده است. همانطور كه گفتيد طنز جاري در داستان طنز تلخ و طنز سياه است و همان چيزي است كه درباره گروتسك گفته ميشود؛ يعني فاجعه و خنده در هم تنيده است. درواقع پشت خنده مخاطب يك فاجعه وجود دارد. با اين نكات در زندگي روزمرهمان هم برخورد ميكنيم. به عنوانمثال فرد بيچارهاي را ميبينيم كه اتفاقي براي او رخ داده است و به او ميخندند اما وقتي به بدبختي آن فرد فكر ميكنيم، ميبينيم فاجعهاي است و آدمها به يك فاجعه ميخندند. طنز تلخ در داستانهاي بزرگان داستاننويسي ما چه در ايران و چه در كشورهاي اروپايي و امريكايي وجود دارد. من در زندگي شخصيام از اين نوع شوخيها با دوستان خودم هم ميكنم. فكر ميكنم شيوه داستاننويسي به خلقوخوي نويسنده هم مربوط ميشود.
در داستانهاي كوتاه معمولا زبان نقش بسيار مهمي ايفا ميكند. يعني ميگويند در رمان نبايد تسلط نويسنده روي زبان و انتخاب كلمات به چشم بيايد و روايت بايد برجسته باشد اما در داستان كوتاه زبان بسيار بيشتر اهميت پيدا ميكند و برجسته ميشود. چه ميزان خاصيتهاي آوايي و زباني زيستبوم شما بر داستانهايتان تاثير گذاشته است؟
اعتقادي به لهجه ندارم و حضور پررنگ لهجه را نميپسندم. حتي يكي از دوستان، داستان نخست «زخم شير» يعني «مردي كه كبوترهاي باغي را با سنگ ميكشت» بهصورت فايل صوتي (پادكست) درآورده بود و در بخشي كه پيرمرد عرب صحبت ميكند، از لهجه استفاده كرده بود و در گروهي به اشتراك گذاشته بود كه واقعا من از اين كار خوشم نيامد چون از ديد من با اين كار تراژدي را به كمدي تبديل كرده بود. از دوستم خواهش كردم داستان را از گروه بردارد و خودم بدون هيچ لهجهاي داستان را خواندم و فايل را جايگزين كرديم. اما درباره نوع جملهبنديها بايد بگويم كه طبيعتا انسان از زيستبوم خود بسيار تاثير ميگيرد اما درباره به كار بردن جملات چه در بخش ديالوگها و چه متن داستان، بايد به نقلقولي از زندهياد هوشنگ گلشيري اشاره كنم: «نويسنده نبايد به هدف بزند بلكه بايد به كنار هدف بزند تا مخاطب هدف را پيدا كند.» لطف داستان هم در اين است كه مخاطب كشف كند. سعي ميكنم در داستانها چه در ديالوگها و چه در جملات متن داستان، نشانههايي به مخاطب بدهم تا خودش به اصل قضيه پي ببرد. نويسنده نبايد نظر و ديدگاه خود را به خواننده تحميل كند چون در اين صورت به تعداد مخاطبان، ديدگاه وجود خواهد داشت.