در آبهای جنوب جزیره «تاسمانی»، آنجا که آبهای اقیانوس هند و کبیر و منجمد جنوبی قاطی هم میشوند، ماهی کوچولویی با تیزی و فرزی و شیطنتش چنان دهان گالهدولابی کوسه هار و هیولایی را خالی بههم آورد که هزارتا دهان را به ماشاءالله گفتن باز کرد. عین همین بازی را یک بچهماهی زرنگ و باهوش، سر ماهیخواری در صد کیلومتری شرق «ایسلند» در شمالشرقی اقیانوس اطلس درآورد و صدتا آفرین و هزارتا باركالله تحویل گرفت. میان گذرگاه «دریک» در جنوب آمریکای جنوبی، جایی که آبهای اقیانوس آرام و اطلس و منجمد جنوبی بههم وصل میشوند، بچهماهی زبلی، ماهی استتارکرده و به کمین نشستهای را آنچنان از رو برد و کنف کرد که تا یکهفته هر آبزی خوشقلبی که میشنید، دهتا آفرین و صدتا ماشاءالله میگفت. در جویبار کوچکی از رودخانه «آمازون»، ماهی نوجوانی چنان رویی از مرغ ماهیخواری کم کرد که ماهیهای تمام آن جویبار جنگل انبوه گفتند: «خدا یارش باشد و داغش را نبینند پدر و مادرش.»
در یکی از نهرهای کارون خودمان هم، که مثل آمازون و نیل و دانوب و کنگو به همه آبهای آن شیرینکاشتنهای بچهماهیها راه دارد و با همهشان همآب و مخلوط میشود؛ بچهماهی شاد و شنگول و ورزشکاری، شیرینکاریِ کسنکردی را عینهو آنها انجام داد، اما دریغ از یک ماشاءالله گفتنی!
به قول مادربزرگ بچهماهی شاد و شنگول و ورزشکار: «چرا بعضیها اینهمه دیدهتنگاند و برخیها نمیخواهند و نمیتوانند اصلا ببینند؟»
این نهر از بغل دهکدهای میانکوهی به نام «آبرسا» میگذرد. یکروز، دیمکار پیری سوار بر خرش، چادرشب پرعلفی هم گرفته بود جلوش و میخواست از این آب بگذرد. خر زبانبستهاش تشنه بود و به جوی آب که رسید، سم راستش را گذاشت توی گلهای لب جو و همه سنگینیاش را بار دستش کرد تا پوزهاش رسید به آب. سیراب که شد، با تکان و خیز و فشار دستش را از گل کشید و از جو گذشت.
فوری اندازه یک استکان بزرگ چینی دستهدار، آب دوید توی گودال جای دست خر، و چرخی زد و همانجا آرام گرفت. به یکهفته نرسید جُلوزغ یا به قولی لحاف قورباغه، مثل ابرهای تکهپاره بهاری، سطح آبی روی سمچال را پوشاند و هفت،هشتتا از آن ماهیهای ریز جویبار آمدند زیر سایه سبزِ جلوزغها مسکن گرفتند و عالمی امن و امان ساختند. دنیای این ماهیان ریزهمیزه و کمتوان که قد و قواره هرکدامشان بهاندازه یک سنجاق کاغذ است، از کندن و بردن جریان آب آسوده شد. به یکماه نرسید که خانمها چشم شوهرانشان را به قدم نورسیدهها روشن کردند و شدند صاحب چندتا بچه شلوغ.
بچه همان زوجی که روبهروی راه آب سمچال به جویبار، خانه داشت، گویا سر شب زود خوابیده بود و صبح زود که هنوز ستارهها روی آسمان پیدا بودند، سیرخواب و سرحال از جایش پرید و دید دلش برای یک جستوخیز و بدوبدو حسابی لک زده است. بنا کرد یک دور، دو دور، سه دور، دور گودال جای سمِ خر چرخیدن. حسابی که به نفسنفس افتاد، خودش هم باورش نشد که سهدور دور گودال چرخیده است. مادرش هنوز خواب بود. ذوقزده آمد بالای سر مادرش که: «ننه! ننه! من سهبار دور دنیا گشتهام.» مادرش بعد از کلی قربانصدقه رفتن، نتوانست جلو خودش را بگیرد؛ صدایش را به سر انداخت که: «همسایه دست چپ، همسایه دست راست، آشناها، قوم و خویشها! شما را بهخدا بیایید ببینید؛ پسر من سهبار، بهوالله سهبار، صبح به این شبگیری، دور دنیا را با دویدن گشته است!»
پسر جلو همسایهها و همبازیها بالههایش را از هم باز گرفته و ایستاده بود و مادرش پشت سرش داشت با آبوتاب، نمودِ پسرش را هرچه بیشتر برملا میکرد. مادربزرگ آمد کنار دخترش و دمش را زد به دم او، آهسته گفت: «زبان به دهن بگیر زن! کم از چشم شور ترساندمت؟ از چشمهای ورقلمبيده این همسایه دست چپی بترس! نمیبینی همه لالمونی گرفتهاند و دهانشان به یک ماشاءالله گفتن باز نمیشود؟! چرا به دست خودت داری بلا به جسم و جان بچهات میخری؟!»
مادر ساکت شد و به آهستگی رفت که برود داخل خانه. ماهی نوجوان بالههای بلاگرفتهاش را پایین انداخت و با دلخوری زیرلبش گفت: «کاش خدا این پیرزن غرغرو را از میان ما برمیداشت!».
توضیحات:
- سمچال: چالهای که از قرار گرفتن سم حیوان در کنار جوی آب یا زمین نمناک بهوجود میآید.
- تاسمانی: نام جزیره و ایالتی در جنوبشرق استرالیاست.
- گالهدولابی: استعاره از دهان است.
- گذرگاه دریک: آبراه عمیقی به عرض هزار کیلومتر است میان دماغه هورن، واقع در جنوبیترین نقطه آمریکای جنوبی و جزایر شتلند جنوبی، واقع در ۱۶۰ کیلومتری شمال شبهجزیره جنوبگان.
- کسنکرد: کاری که دیگران تاکنون انجام ندادهاند.
- جلوزغ: جلبک.