اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زندهیاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر میشد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.
قسمت دوم
داستان به دنیا آمدن یل نامدار، یگانه روزگار، کشنده اخترخان خطایی، دستپرورده باباحسین بیدآبادی و مسیح دکمهبند تبریزی، حسین کرد شبستری:
پس از نه ساعت و نه ماه و نه روز
به اقبال بلند و بخت فیروز
حسین کرد، آن شیر دلاور
قدم بنهاد در دامان مادر
نکردی شیر مادر هیچ سیرش
سه گاو شیرده میداد شیرش
بهجای ونگونگ شیرخواره
صدایش بود چون طبل و نقاره
به یک جنبش که در گهواره میکرد
سهجا قنداق خود را پاره میکرد
بهجای ریسمان، از راه تدبیر
به قنداقش همی بستند زنجیر
پدر از ذوق آن طفل دلاور
کشیدی نعره الله اکبر
همی گفتا که: این فرزند دلبند
ز چشم بد نگهدارش خداوند!
کم از گودرز و گیو و تهمتن نیست
نمیماند به من، این شکل من نیست
گمانم از نژاد رستم است او
که چون رستم، درشت و محکم است او
نظیر او ندیدم در زمانه
نه در سقز، نه کنگاور، نه بانه
اگر این طفل نورس پا بگیرد
سراسر عرصه دنیا بگیرد
تواند او که بستاند به یک «فین»
خراج هفتسال از چین و ماچین!
چو پا اندر رکاب آرد، به یک «هوم»
بگیرد مالیات از قیصر روم
خلاف میل او گر کرد رفتار
زند سیلی به روی خان تاتار
چون دشمن را کند با تیر، آماج
دهد اسفندیار یل، به او تاج
به خردی صاحب این زور بازوست
نمیدانم چه اندر طالع اوست
ز من شد اینچنین طفلی پدیدار
«خدایا، زین معما پرده بردار!»
قسمت سوم
رفتن غضنفر به خانه مرشد خراسانی و بردن حسین را و سر کتاب باز کردن و باقی داستان:
غضنفر کودک خود را بغل کرد
نگاهی با پسر رد و بدل کرد
نگاهی با همان چشم سیاهش
هزاران نکته، پنهان در نگاهش
میان چشم باشد دستگاهی
که صدها راز گوید در نگاهی
توانی از نگاهی کرد ادراک
که خوشحال است انسان یا غضبناک
نگه، بی آنکه فعلی را کند صرف
صریح و صاف و روشن میزند حرف
بوَد در هر نگه، نطق و بیانی
بگوید هر نگاهی، داستانی
نگاه بینوا بر روی دارا
همی گوید: «بده چیزی گدا را»
نگاه نافذ دارا، همان دم
جوابش میدهد: «دارم، نمیدم!»
بسا دل، فارغ و آزاد و بیقید
که آخر با نگاهی میشود صید
غضنفر جانب مرشد روان شد
رسید آنجا و بی تاب و توان شد
دلش در گیر و دار بیم و امّید
نشسته روی مسند، مرشدی دید...
ادامه دارد