افلاطون در فقره 544 از كتاب هشتم جمهوري اشاره ميكند كه به تعداد انواع نظامهاي سياسي، انواع سيرت انساني وجود دارد. چراكه نظامهاي سياسي از قبيل آريستوكراسي، تيموكراسي، اوليگارشي و دموكراسي محصول اخلاق و روحيات و خصلتهاي دروني ملتها هستند. از اين بين به زعم افلاطون حكومت آريستوكراسي(حكومت فضلا و نژادهها) كه در عصر مدرن به بورژوازي تبديل يافت، فرهيختهترين نوع حكومت است زيرا مستلزم مردماني شريف و عادل است.
فيلسوفان و پادشاهي دولت شهر
بازخورد نژادگي و فضيلتمندي در نظام سياسي در تفكر افلاطون، نظريه فيلسوف- پادشاه است كه طبق آن فيلسوفان مناسب پادشاهي دولتشهر هستند. زيرا مهمترين ويژگي فيلسوفان شناخت هستي لايتغير سرمدي(حقيقت راستين و يگانه) و عشق به اوست و چون حقيقت با صداقت مطابق است، پس فيلسوف راستين هرگز دروغ نميگويد و آنچه ميگويد عين راستي و حقيقت است. همچنين اهل اعتدال، خويشتنداري، شجاعت، هوشياري و زيبايي است. درنهايت، ذوق و اشتياق فيلسوف به دانايي است و بالاترين لذّت و ابتهاج او لذّت روحي است و از امور فرومايه و نيز جسماني برحذر است.
سپس افلاطون به دگرگوني حكومتها اشاره و تلاش ميكند، ميزان اخلاقي و فرهيختگي مردمان را بر آن اساس داوري كند؛ مثلا حكومت تيموكراسي(حكومت سلحشوران يا جاهطلبان) كه محصول تزلزل آريستوكراسي است به مرتبه جنگاوران و نظاميان روي ميآورد و به درد روزهاي جنگ ميخورد بنابراين نژادههاي فاضل و فيلسوف طرد خواهند شد و جامعه به سمت جنگاوري پيش خواهد رفت تا فضيلت و دانشوري. به همين ترتيب در تبديل بعدي يعني اوليگارشي يا حكومت اقليتها، پول و سرمايه اولويت خواهد بود كه طبيعتا اختلاف شديد طبقاتي به همراه خواهد داشت. نهايتا تبديل حكومت به دموكراسي با نظر به تضعيف بنيادهاي فضيلت و دانش، محصولي بيش از خودخواهي، بيبندوباري و ارضاي هوس و زيادهخواهي نخواهد داشت. بر اين اساس حكومت برخاسته از خاصيت اجتماعي بودن انسان است. زيرا به تعبير ابن خلدون در مقدّمه، عمران يا اجتماع و با هم سكونت گزيدن از تمايزات مهم انسان است. لذا حكومت بايد به سياقي پيش رود كه اين خاصيت محفوظ شود وگرنه اگر به فرديت بازگردد به هرج و مرج دچار خواهد شد.
آراي سياسي خواجه نصيرالدين طوسي
خواجهنصيرالدين طوسي در آراي سياسي خود اين ويژگي مهم را مطمح نظر قرار داده است. او پديدههاي انسان، اجتماع و حكومت را به عنوان پديدارهاي مهم شناختي كه سطحشان بالاتر از مقولات اوليه شناختي(يعني ماهيات محسوس يا معقولات اوليه) است، معرفي و كاوش ميكند. انسانها ناظر به خاصيت اجتماعي بودنشان نيازمند نوعگرايي، همزيستي، همكاري و همياري هستند و وقتي بينشان تمدّن حاصل شد، كه اين مستلزم وجود انواع سلايق و صنايع و آرا و افكار متفاوت بين آنهاست، بايد تقسيم نقش و كار صورت گيرد و اين مهم با «سياست» صورت ميپذيرد، چنانكه خواجه در اخلاق ناصري ميگويد:«پس بالضروره نوعي از تدبير بايد باشد كه هر كدام را به منزلتي كه مستحق آن است، قانع كند و به حق خويش رساند و آن تدبير را سياست خوانند». نكته مهم در اينجا اين است كه انسان بما هو انسان طبيعي مساله امر سياسي نيست زيرا لازمالاجتماع بودن انسان مستلزم طبيعت حيواني او نيست. چراكه غريزه طبيعت را هدايت ميكند بلكه آنچه كه ميتواند اجتماعي بودن انسان را به نحوي شايسته توجيه كند همانا نيروي تعقّل يا قواي عقلي است كه شاخصه اصلي انسان است. سياست لازمه اجتماعي بودن انسان است و لازمه سياسي بودن انسان همانا عاقل بودن اوست.
البته اين نكته را بايد خاطرنشان كرد كه خواجه، غريزه را نيز از منابع سياست دانسته اما آن مربوط به بحث اداره كردن كشور است كه توضيح آن خواهد آمد.
عليايحال خواجهنصير نقش عقل را در خلق و خو و وضعيت سياسي انسانها بسيار مهم ميداند. او به سبك ارسطو و مشاييان عقل را به دو جنبه نظري و عملي تقسيم ميكند:
1- كمال قوه نظري شناخت هستي و موجودات و مراتب آنها و حقايق موجود.
2- غايت و كمال شناخت عملي نيز كه انسان به وسيله آن «قوا و افعال خويش را مرتب و منظوم گرداند تا با هم موافق و مطابق شوند و بر يكديگر غلبه نكنند و آنگاه به درجه اكمال غيرخود با تدبير امور منزل و مدن برسد و احوالي كه به اعتبار مشاركت پيش ميروند، منظوم گرداند و عموم به سعادتي كه همگنان در آن شريكاند، برسند». محصول مشترك اين دو قوه همانا غرض وجودي انسان است كه «به انفراد خويش عالمي شود بر مثال اين عالم كبير و استحقاق آنكه او را عالم صغير خوانند و چنين كسي خليفه خداست و قبول فيض خداوند خويش را مستعد شود و حجابي بين او و معبود حايل نشود و اين سعادت اقصا است كه نوع مردم را ممكن است».
عقل نظري و عقل عملي در انديشه خواجه نصير
پس مبدأ كمال انسان همانا عقل نظري و مكمّل آن عقل عملي است تا سرانجام «حكمت» كه به معني تحقّق بيروني آن كمال است، حاصل آيد. پس حكمت حاصل همكاري عقل نظري و عقل عملي در انسان است. بر اساس چنين حكمتي، قواي شهواني و غضبي انسان تعديل خواهد شد؛ چراكه انسان اجتماعي نيازمند ادب و نظم و هماهنگي در گفتار و كردار و افكار است و بدينترتيب تشخيص مصالح و مفاسد نيز ممكن خواهد شد.
اين معيارها- همان طور كه در «فيلسوف نژاده حاكم» افلاطون نيز مشهود است- نشان ميدهد كه سياست به حكم عقلانيت انسان نيازمند فرهيختگي و تأدّب و آگاهي است و شايسته كسي كه مقهور قواي شهواني و غضبي باشد نيست؛ چنانكه افلاطون حكومت نظاميان و متموّلان را به همان اندازه كه اسير نيازهاي تكبعدي و فرداني هستند ناقص و مخرّب برميشمارد؛ باورهاي نظامي هر چند به كار روزهاي جنگ آيد، وانگهي در ايام صلح كه تدبير دولتشهر بايد بر مرامي غيرنظامي باشد به كار نخواهد آمد. همچنين پول و سرمايه نيز نياز تامّ حكومت نيست و يكي از نيازهاي آن است. همان طور كه خواجه نيز تصريح ميكند، نيروهاي نظامي و اقتصادي از نهادهاي اساسي حكومت- به تعبير او مدينه فاضله- هستند. بنابراين يك حكومت كامل يا همان مدينه فاضله بايد محدود به يكي از اين نهادها نباشد و بلكه مجموع مشاركت اين نهادها زير لواي خردمندي و قانون و رهبري امام معصوم باشد.
لوازم مهم سياست در نظر خواجه نصير
خواجهنصير لوازم مهم سياست را مبتني بر اين 3 اصل ميداند: ناموس(قانون)؛ حاكم(دولت)؛ دينار(سرمايه) و از سوي ديگر منشأ سياست را نيز 3 قوه غريزه، عقل و شرع(وحي) برميشمارد. غريزه به معني وجود انگيزهها و دواعي مختلف است و آن موجب تعارض و تزاحم منافع فردي و گروهي كه نهايتا باعث خروج از اعتدال و غلبه شهوات و توليد هرج و مرج است بنابراين غريزه بايد توسط ناموس يا قانون مهار و تعديل شود. پس نتيجه غرايز اين است كه حاكم قوانيني را وضع كند. اين قوانين موجب رعايت اعتدال در رفع نيازها و در روابط بين فردي جامعه خواهد شد. سپس عقل بنياد نهادهاي مدني و سياسي و راهبردي جامعه و حكومت را برخواهد ساخت تا جامعه و حكومت قوام گيرند. اين ساماندهي نهادي و تشكيل اصول و قوانين و ساختارها بر اساس حكمت نظري است و كنترل محتواي اين اصول به لحاظ ميزان عدالت و مصلحت اجتماعي مردم و جامعه كار حكمت عملي است. چنانكه خواجه ميگويد:«بر پادشاه واجب بود كه در حال رعيت نظر كند و بر حفظ قوانين معدلت[اعتدال] توفّر نمايد، چه قوام مملكت به معدلت بود». شرع نيز به منظور جبران كاستيهاي عقل لازم است و خواجه دليل ضرورت آن را كثرت منابع ادراكي انسان و آگاهيهاي متفاوت و نيز انگيزههاي متنوع و گوناگون ميداند كه موجب اختلاف و دشمني و بر هم خوردن نظم و انتظام اجتماعي خواهد شد بنابراين حكم شرع در اين موارد ضروري است. چراكه پيامبران براي هدايت انسانها و تمركز بر مساله تربيت آنها و نيز عدالت اجتماعي برانگيخته شدند و آنچه ايشان آوردهاند هر چند موافق عقل اما در برخي موارد بالاتر از آن است؛ يعني ساحتي است كه قدرت عقل از درك آن عاجز است. با اين حال خواجهنصير عقل را داور وحي قرار داده است.
نقش عقل در انديشه خواجه
عقل تنظيم كننده اجتماعات انساني و عامل شكلگيري جامعه مدني است. طبق نظر خواجهنصير اجتماعات مدني داراي ويژگيهاي مهمي از قبيل محبت، صداقت، عدالت، سياست و قانون هستند و با نظر به منشاييت غريزه و عقل و وحي در امر سياسي، عقلانيت در روابط و ساختارها باعث بقاي جامعه خواهد شد. حكمتي كه مقتضاي وجود حاكم است، او را وادار به متابعت از ناموس الهي و قوانين و مقرّرات مقدّر به آن ناموس الهي خواهد كرد و او قواي نفساني خود را به پيروي از قوه عقل وادار خواهد كرد تا قاعده هماهنگي و اعتدال مانع از سرگرداني او در گرايش به قواي دروني خود و همين باعث ايجاد انصاف و عدالت در او شود. بنابراين بار سنگين حكومت بر دوش عقل است و حاكم بايد عاقل باشد. اين عقلانيت مبتني بر سير مراتب وجودشناسي و آگاهي در فرد حاكم است كه بدان وسيله از اقسام و مراتب موجودات(مادي و روحاني) و مبادي آنها آگاه شده و به قاعده اصل عليت به مبدأ اوليه هستي ميپردازد و در سلسله علل به واجبالوجود ميرسد كه منشأ همه چيز و اصل بنيادين سياست است بنابراين، اين عقل در ساحت و جهت امر الهي است و از سوي ديگر تنظيمكننده، غرايز سطحي و فرودست انساني و بالابرنده او به سمت امر متعالي و فرهيختگي است؛ «انسان را شايسته آن است كه با وجود قواي عقلي، قواي حسّاني و جنبههاي استحساني و شخصي خود را به جانب امور عقلي و الهي و كلّي تأديب نمايد و اصل وجود جامعه نيز رسيدن به چنين هدفي، يعني فضيلت و ارزشمندي در حيات دنيوي سپس نضج مراتب روحاني است.»
مدينه فاضله و مدينه فاسقه
از اين رو خواجهنصير مدينه فاضله را مدينهاي ميداند كه بر اساس قوه عقل اداره شود و مدينههايي كه بر اساس قوه شهوت اداره شوند را فاسقه مينامد. افراد مدينه فاضله هر چند باورهاي بنيادي مشتركي همچون حقانيت خداوند و معاد دارند و همگي اراده به خير و راستي دارند و معيارشان براي داوري حق از باطل عقل است؛ چه حسن و قبح امور به زعم خواجه عقلي است، وانگهي در ميزان اين باورها به صورت تشكيكي عمل ميكنند و درجات باور در آنها ميتواند، متفاوت باشد. به همين دليل خواجه افراد مدينه فاضله را به ترتيب از بالاترين شدت باور تا ضعيفترين باور به اين قسم افراد تقسيم ميكند: افاضل حكما، اهل ايمان، مستضعفان و نمودگرايان(افراد سطحينگر). اينها شايد از فرقهها و گروههاي متفاوت باشند اما همان طور كه گفته شد از يك عقلانيت مشترك در باب باورهاي بنيادين اعتقادي برخوردارند و همگي تابع امر حاكم مدينه و قوانين آن هستند. چنين مردماني كه تابع عقل شدهاند، اقتدا به رييس مدينه و دوري از تعصّب و تعاند و نيز همدلي و اتفاق نظر را وجهه عمل و نظر خود قرار دادهاند و از تفرقه و بيقاعدگي به دور هستند.
اين فرهيختگي كه محصول قانون و عدالت اجتماعي نضج گرفته از عقل و وحي است همچنين برخاسته از ويژگيهاي خود مدينه نيز هست؛ زيرا مدينه فاضله به حسب عقلانيتي كه در پس شكلگيري آن نهفته داراي اهداف و سياستهاي مدوّن و مشخص و نهادهاي مورد نياز و ثبات سياسي و تعامل قانوني است و برخلاف عقل و قانون عمل نميكند. اين مدينه در بخش سياسي حاوي اين نهادهاست؛ نهاد رهبري كه در رأس آن فردي حكيم و عاقل و شجاع قرار دارد و رييس عظماست سپس شوراهاي مرتبط با نهاد رهبري اعم از رياست سنّت، رياست اصحاب سنّت و رياست غيرعظمي(ارگانها و نهادها و سازمانهاي مرتبط با رياست عظما) قرار دارند. در افعال اين كارگزاران حكومتي رعايت نظم و سلسله مراتب امري ضروري است. همچنين مشاركت نخبگاني و عقلايي در نهاد رهبري نشان از احترام به گوناگوني نيازها، علايق و سلايق افراد است كه اگر زماني غريزه كامجو خواست در امر سياسي شيطنت و زيادهخواهي كند و شرع نيز مانع اخلاقي و رواني حاكم يا حاكمان نتوانست شد چراكه هر آينه ممكن است انسان با وجود علم و حتي ايمان به چيزي، خلاف آن عمل كند، آنگاه اين ساختارهاي عقلاني مانع از تغابن فرد يا افراد و مانع از سقوط مدينه شوند. مراتب بعدي ساختار سياسي مدينه شامل نهاد ذويالالسنه يا فرهنگيان و مبلّغان هستند كه مردم را به امر كمالي و فرهنگي و ديني دعوت ميكنند و سعي در استعلاي اخلاقي و رفتاري مردمان عوام و فروتر دارند؛ صاحبان علومي همچون فقه، خطابه و شعر سپس نهاد مقدّران يا ديوان محاسبات، مجاهدان(نظاميان) و ماليان يا اقتصاددانان قرار دارند.
لايههاي سه گانه مدينه فاضله
پس مدينه فاضله داراي 3 لايه مهم سياسي برخاسته از 3 منشأ آن يعني غريزه، عقل و وحي است و اين مراتب عوامل مهم رشد آگاهي و فرهيختگي و تأدّب و التزام به قوانين در جامعه هستند:
1- لايه اول(سياست طبيعي) كه به مسائل طبيعي و ضروري افراد جامعه به لحاظ جسمي، جاني و امنيت و سلامت ميپردازد.
2- لايه دوم(سياست عقلي) كه معطوف به تحصيل فضايل و كمالات عقلاني و نفساني و تقويت روحيه تفكر و تعقّل در افراد مدينه است.
3- لايه سوم(سياست الهي) كه رسيدن به شأن خليفه الهي بودن انسان و تسليم و يگانگي خداوند است.
بنابراين بر اساس حكمت مندرج در ماهيت و هويت جامعه فاضله مدني كه برخاسته از حكمت نظري و عملي است، مدينه و نظام سياسي آن بايد فرد را از مرتبه حسي به عقلي سپس الهي سوق دهند و فرد نيز به عنوان شهروند مدينه بايد به مدد عقل از حس تعالي جويد و در پي نيل به غايات الهي باشد. وجود چنين آرمانهاي مشتركي بين افراد مدينه و نيز درون ساختار رهبري مدينه موجب اتحاد و وفاق ميان جامعه و رشد و شكوفايي آن خواهد شد و در اين مدينه هر كسي به حسب وظايف خود بايد عمل كند و در عين حال منافع جمع و مدينه را نيز در نظر داشته باشد.نكته مهم در اهميت دادن خواجه به نقش عقل اين است كه حواس و دواعي مختلف و به عبارتي هوسهاي فردي و سلايق شخصي در اداره امور مدينه خدشه وارد نكنند و كارگزاران حكومتي بر اساس معيارهاي مشخص عقلاني و وحياني عمل كنند. همچنين وجود عدالت در مدينه نيز مستلزم داوري عقل در رسيدگي به امور است تا هم منطبق بر نيازهاي مدينه و هم نيازهاي افراد و ميزان آگاهي و درك وجودي آنها باشد. اين مساله همان طور كه گفتيم، دغدغه افلاطون نيز بوده و او نيز مثلا جنگاوران را از اجزاي نهادهاي مدينه و نه رييس كل مدينه ميدانست. خواجه نيز تأكيد دارد كه جنگاوران و نظاميان نبايد به عنوان مدبّران امور سياسي قرار گيرند زيرا اعتدال جامعه را به هم ميريزند. به همين ترتيب اقتصاددانان نيز بايد در طول نظام به انجام وظيفه مشغول شوند نه در عرض آن زيرا آنها نيز از اجزاي ساختاري مدينه هستند و بايد تابع مدينه باشند نه حاكم آن.
خواجه نصيرالدين طوسي و امام محمد غزالي
در پايان ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه خواجهنصير با علايق شيعي و فلسفي خود- برخلاف غزالي در قرن ششم كه هم اهل سنت و جماعت و هم عاشق تصوّف شده بود- در دوران حكومت ظاهريگري ديني بر جهان اسلام در قرن هفتم و جمود اندوهبار ناشي از آن كه محصول فقه اشعري بود همچنين در دوران تلخ حمله مغول، يكي از ناجيان بزرگ تمدّن و حكمت اسلامي و انتقال آن به نسلهاي ديگر بوده است. ايامي كه خواجه در قلاع اسماعيليان زندگي ميكرد، حمله مغول آغاز شد. شايد نحوه برخورد خواجه با قوم مغول كه به طور مداوم در پي تاراج و خونريزي و قتلعام بودند، درس خوبي براي سياستمداران باشد. زيرا خواجه با تدبير و حكمت خود مانع بسياري از خونريزيها و قتل و كشتارهاي بعدي شد. همين تدبير خواجه باعث شد بعد از سقوط بغداد و پايان خلافت عباسي در قرن هفتم و تضعيف مذهب تسنّن، مذهب شيعه راه رشد و شكوفايي پيش گيرد و بعد از آسيبهاي شديدي كه بر پيكره جهان اسلام وارد آمد- چه از جانب حمله مغول و چه ضعف و فساد دروني حكومت اسلامي- ايران مركز احياي اسلام و ادامهدهنده تمدّن اسلامي شود. خواجهنصير بدون دخالت در امور سياسي با نفوذ خردمندانه در حاكمان مغول هم باعث برنامههاي پژوهشي و علمي موثر و بزرگ در جهان اسلام و هم خلق آثار علمي، حكمي، كلامي و فلسفي ماندگار در دوران خود شد و مذهب تشيع را نيز رونق بخشيد.
مدينه فاضله يا اتوپياي دست نايافتني؟
اساس حكمت و بينش خواجهنصير همان طور كه محقّقان و بزرگان گفتهاند بر تطابق و گفتوگوي عقل و وحي و حفظ اعتدال و احترام به عقايد و باورهاي گوناگون عقيدتي و ديني بوده است. مدينه فاضله مورد ترسيم او هرگز يكجانبهگرا و مبتني بر يك ايدئولوژي متمركز و واحد نيست. هر چند اعضاي آن مبناي مشترك اعتقادي دارند و آن اعتقاد به يگانگي خداوند و جهان پس از مرگ است. آنچه اين افكار گوناگون را در يك مدينه واحد گرد آورده، يك پروردگار واحد و يك رهبر عاقل و عادل است كه قوانين مدينه را از وحي استنباط ميكند و خط واصل ميان او و مدينه و مردم عقل است. عقلي كه منطبق با شريعت هم هست. بنابراين چون بنياد سياسي مدينه بر عقلانيت است پس جايي براي هيچ نوع منافع فردي و بهرهبرداري و رانت شخصي و خانوادگي يا گروهي و حزبي وجود ندارد زيرا حكم عقل به اولويت منافع جمعي است و اگر در مدينه فاضله چنين رانتي اتفاق بيفتد، آن ديگر مدينه فاضله نيست بلكه به فاسقه تبديل شده است. همچنين غايت نهايي مدينه وصول به امر الهي است زيرا حكومت از آن خداوند و شايسته اوست و اداره مدينه بايد به اين سمت و سو باشد. زيرا هدف سعادت قصواي انسان است، البته مشروط بر اينكه مدينه داراي ويژگيهاي لازم اعمّ از رهبري فاضل و عادل و نهادهاي سالم عقلاني و اخلاقي و نيز مردمان فرهيخته و با ادب باشد.
هر چند شايد به نظر برسد چنين مدينه فاضلهاي همان اتوپياي دوردست ملتها و آرزويي هنوز تحقّق نيافتني است، وانگهي خواجه عقل را معيار قرار ميدهد؛ از تربيت و اصلاح فردي و استكمال نفساني تا زعامت مدينه و ساختارهاي اصولي آن و عقل ميتواند با انتساب به قانون و عدالت راهگشا باشد. البته عقلي كه مقيد به قوانين شرعي است. بنابراين سياست تا آنجا كه مربوط به لايههاي طبيعي زندگي بشري است با عقل به نحوي شايستهتر پيش خواهد رفت تا با تغلّب، زور و باورهاي غيرآگاهانه يكجانبه به سبك مدينههاي فاسقه و جاهله.
دانشآموخته فلسفه غرب و پژوهشگر بنياد دايرهالمعارف اسلامي
منابع:
• ابنخلدون، مقدّمه، ترجمه محمد پروين گنابادي، ج1، 1336.
• افلاطون، دوره آثار افلاطون، ج2، ترجمه محمدحسن لطفي، خوارزمي، 1380.
• مير، ايرج، رابطه دين و سياست: تفسيرهاي اماممحمد غزالي و خواجهنصيرالدين طوسي از پيوند دين و سياست، نشر ني، 1380.
• وفايي، عبدالوحيد، خواجهنصير ياور وحي و عقل، اميركبير، 1382.
• يزدانيمقدّم، احمدرضا، «عقل و وحي در انديشه سياسي خواجهنصيرالدين طوسي»، سياست متعاليه، سال اول، شماره دوم، پاييز 92.
• يوسفي، مرتضي، انديشه سياسي خواجهنصيرالدين طوسي، بوستان كتاب قم، 1380.
• و منابع اينترنتي.
اولويت منافع جمعي شرط مدينه فاضله است
در انديشه خواجه بار سنگين حكومت بر دوش عقل است و حاكم بايد عاقل باشد.
نحوه برخورد خواجه با قوم مغول كه به طور مداوم در پي تاراج و خونريزي و قتلعام بودند، درس خوبي براي سياستمداران باشد. زيرا خواجه با تدبير و حكمت خود مانع بسياري از خونريزيها و قتل و كشتارهاي بعدي شد. همين تدبير خواجه باعث شد بعد از سقوط بغداد و پايان خلافت عباسي در قرن هفتم و تضعيف مذهب تسنّن، مذهب شيعه راه رشد و شكوفايي پيش گيرد و بعد از آسيبهاي شديدي كه بر پيكره جهان اسلام وارد آمد- چه از جانب حمله مغول و چه ضعف و فساد دروني حكومت اسلامي- ايران مركز احياي اسلام و ادامه دهنده تمدّن اسلامي شود.
خواجه نيز تأكيد كرده كه جنگاوران و نظاميان نبايد به عنوان مدبّران امور سياسي قرار گيرند زيرا اعتدال جامعه را بر هم ميريزند. به همين ترتيب اقتصاددانان نيز بايد در طول نظام به انجام وظيفه مشغول شوند نه در عرض آن زيرا آنها نيز از اجزاي ساختاري مدينه هستند و بايد تابع مدينه باشند نه حاكم آن.
همان طور كه خواجه نيز تصريح ميكند، نيروهاي نظامي و اقتصادي از نهادهاي اساسي حكومت- به تعبير او مدينه فاضله- هستند. بنابراين يك حكومت كامل يا همان مدينه فاضله بايد محدود به يكي از اين نهادها نباشد بلكه مجموع مشاركت اين نهادها زير لواي خردمندي و قانون و رهبري امام معصوم باشد.
خواجه نيز تصريح ميكند، نيروهاي نظامي و اقتصادي از نهادهاي اساسي حكومت- به تعبير او مدينه فاضله- هستند.
خواجه ميگويد:«بر پادشاه واجب بود كه در حال رعيت نظر كند و بر حفظ قوانين معدلت [اعتدال] توفّر نمايد، چه قوام مملكت به معدلت بود».
شرع در انديشه خواجه به منظور جبران كاستيهاي عقل لازم است و خواجه دليل ضرورت آن را كثرت منابع ادراكي انسان و آگاهيهاي متفاوت و نيز انگيزههاي متنوع و گوناگون ميداند كه موجب اختلاف و دشمني و بر هم خوردن نظم و انتظام اجتماعي خواهد شد بنابراين حكم شرع در اين موارد ضروري است چراكه پيامبران براي هدايت انسانها و تمركز بر مساله تربيت آنها و نيز عدالت اجتماعي برانگيخته شدند و آنچه ايشان آوردهاند هر چند موافق عقل اما در برخي موارد بالاتر از آن است؛ يعني ساحتي است كه قدرت عقل از درك آن عاجز است. با اين حال خواجه نصير عقل را داور وحي قرار داده است.