در آستانه پخش فصل تازه سريال «بازي تاج و تخت» و آنچه در روزگار ما رخ ميدهد
ما همچنان به تلويزيون معتاد هستيم
مارك پالو
ترجمه: مهتا نوروزي
روزگاري تنها وسيله سرگرمي در خانه و جمع شدن اعضاي خانواده دورهم، تلويزيون بود. برنامههاي تلويزيوني در كنداكتور تهيهكنندههاي هر شبكه چيده ميشد و ما، به عنوان مخاطب ميتوانستيم انتخاب كنيم كه سريال ببينيم يا فوتبال يا يك برنامههاي خبري. همه چيز همين بود. خبري از شبكههايي نبود كه به ما اين امكان را ميدهند تا مجموعه كامل يك سريال را بخريم و پشتسرهم ببينيم. يا اينترنتي در دسترس نبود كه سر ما را گرم توييتر، اينستاگرام و... كند و وادارمان كند حتي بهانه روشن كردن تلويزيون، تماشاي پيشنهاد ديدن سريالي يا برنامهاي را كه يكي از دوستانمان در توييتر و اينستاگرام، ميشود. از طرف ديگر اگر در جمع دوستان خود باشيم، تماشا نكردن تلويزيون به يك مزيت و يك اتفاق مثبت تبديل شده. مثلا بعضيها ميگويند زماني كه تلويزيون نميبينند به ورزش يا كتاب خواندن اختصاص ميدهند و وضعيت بهتري دارند. اما در مقابل تماشاي سريالها و مجموعهها به اندازه همان تماشاي شبكههاي قديمي از ما وقت ميگيرد و مشكل دقيقا همينجاست؛ جايي كه حواسمان نيست صرفا جنس تماشاي ما تغيير كرده و در ميدان رقابت تماشاي سريالها، تلويزيون ديدن به اعتيادي تازه تبديل شده است.
زماني كه فقط شبكههاي تلويزيوني با يك آنتن ساده كار ميكردند، تلويزيون اهميت امروز را نداشت يا حداقل ما از اهميت و جايگاهش در زندگي روزمره خبر داشتيم، اما حالا ديگر اينطور نيست، ما به تلويزيون معتاد شدهايم بدون اينكه خودمان بدانيم. در واقع ما فكر ميكنيم كه شبكههاي تلويزيوني را نميبينيم و به برنامههايشان معتاد نيستيم، اما شب هنگام وقتي سراغ فهرست سريالهاي محبوب خود ميرويم و آنها را ميبينيم، در واقع داريم به همان اعتياد قبلي خود بازميگرديم؛ بدون هيچ آگاهي.
در خانه ما سريال درخشان «Fleabag» و «ويكتوريا» با آن موسيقي مسخره ملودرامش بسيار محبوب است. البته ما قصد داريم از زندگي نخستوزيران انگليسي پاي خود را بيرون بكشيم چون «بازي تاج و تخت» تازه در راه است و منتطر ديدن آن هستيم. حتي خبرها، كليپها و برنامههاي مربوط به پيشنمايش فصل آخر اين سريال را هم پيگيري كرديم. همين چند روز پيش يكي از همكارانم درباره يكي از صحنههاي سريال «Fleabag» پرسيد و من فقط جيغ ميزدم كه حرفي نزن، چون هنوز كامل سريال را نديدهام و نميخواهم داستانش برايم لو برود.
اين واكنشها دقيقا شبيه گذشته است؛ شبيه روزگاري كه ما هيچ سرگرمي جز تلويزيون ديدن نداشتيم، ميدانستيم به آن معتاد هستيم و با آگاهي نسبت به اين اعتياد رفتار ميكرديم. اما حالا ما و نسلهاي جوان همه باهم معتقديم كه تلويزيون نميبينيم و در عين حال معتاد به سريالها هستيم و با همان شدت گذشته آنها را دنبال ميكنيم.
در اين شرايط من يك چرخش عجيب ميبينم. انگار ما براي دنيايي برنامهريزي شدهايم كه همه چيز آن براساس تقاضاست؛ چه اقلام سوپرماركتي، فيلمها يا كشف واقعيتها از طريق گوگل. پدر و مادر من به تلويزيون به چشم موجود آزاردهنده اجتنابناپذيري نگاه ميكردند. تلويزيون در زمان رشد ما در طول روز روشن نميشد (حداقل تا سال 1986) و ما تا قبل از ساعت 5 بعدازظهر مجاز به روشن كردن آن نبوديم. در ابتدا دسترسي به همه برنامهها هر زمان كه ميخواستي بسيار فوقالعاده بود. اما اكنون چون ضرورت فوري براي تماشاي آن نيست، وسوسه ميشوي كه قبل از آن دوش بگيري و بگويي بعدا از طريق درخواست برنامههاي ضبط شده آن را تماشا ميكنم، بدين ترتيب فهرست طولانيتر ميشود و كار دشوارتر. براي مطالعه يك كتاب به زمانبندي دقيقتري نياز داريد. يا به عبارتي، توجيه سادهاي براي مطالعه نكردن داريد زيرا فيلمهاي نديده بسياري داريد كه بايد ببينيد.
ما بايد به اين وضعيت تازه آگاهي پيدا كنيم، بايد بدانيم كه همچنان مخاطب تلويزيون هستيم و به اندازه گذشته، يا حتي بيشتر، اين جعبه جادويي از ما زمان ميدزدد و ما فقط معتاداني هستيم كه از اعتياد خود خبر نداريم.