«يونانيان اعتماد به نفس را كه وابسته به آزادي سياسي است از دست دادند و در عوض ارادت و احترام فلجكنندهاي نسبت به اسلاف خود به دست آوردند. آن سرباز رومي كه ارشميدس را كشت مظهري بود از هلاكت فكر اصيل و بديع كه روم در سراسر دنياي يوناني باعث آن شد.» برتراند راسل (1)
اعتماد به نفس همانطور كه در زندگي شخصي و خصوصي افراد، فاكتوري مهم و تعيينكننده محسوب ميشود در حيات اجتماعي و سياسي جوامع نيز نقشي سرنوشتساز دارد. اگر ملتي از مواهب مختلف و نعمات متنوع برخوردار باشد اما به لحاظ رواني، خودش را درخور زيستي مختارانه و عزتمندانه نيابد، به طرفهالعيني تمام ثروت خويش را بر باد ميدهد بدون اينكه فهميده باشد چه چيزهايي را از دست داده است.
عكس اين قضيه نيز صادق است. اعتماد به نفسي كه بر مباني عقلاني مبتني باشد، ميتواند دست خالي ملتي را پر كند و جماعتي را از حضيض ذلت به اوج عزت برساند.
اما اهميت اين مقوله زماني روشنتر ميشود كه يك كشور در شرايطي خاص، دچار بحران و وضعيتي اضطراري ميشود. به ويژه زماني كه اين اضطرار ناشي از توطئه بيگانگان و قدرتهاي خارجي باشد، نقش و تاثير اعتماد به نفس ملي در مواجهه با توطئهها و فشارهاي خارجي قطعا بيبديل خواهد بود.
شان نزول طرح مساله اعتماد به نفس ملي
در اهميت و فايده اعتماد به نفس براي يك جامعه ترديدي وجود ندارد اما وقتي به راهكارهاي رسيدن به آن و شيوه به تور انداختن اين صيد فربه و مبارك ميرسيم تازه اول بحث است. اينكه چطور ميتوان ملتي را مجهز به اعتماد به نفس كرد تا در مواقع لزوم، بتواند كشور خود را از اين سرمايه ذخيره شده بهرهمند كند، بحثي است كه به نظر ميرسد در شرايط كنوني كشور ما اهميتي مضاعف يافته است. اينكه يكي از قدرتهاي جهاني با خروج غيرقانوني و نامشروع خود از توافقي بينالمللي موسوم به «برجام»، شرايطي را براي كشور ما ايجاد كرده است كه مقاومت در آن حتما با سختيها و دشواريهاي جدي همراه خواهد بود، شايد تنها با مجهز بودن به اعتماد به نفس ملي باشد كه بتوان اين سختيها را تاب آورد و دولت و ملت يكصدا در برابر افسارگسيختگيها و رفتارهاي خارج از قاعده دولتمرداني در ايالات متحده بايستند كه يادآور «عاقرالناقه« (2) هاي تاريخند.
مكانيسم تقويت اعتماد به نفس ملي چيست؟
اما اينكه چطور ميتوان به اين مهم رسيد بايد گفت هر راهي كه داشته باشد قطعا اين نخواهد بود كه مرتبا از كانالهاي متعدد صدا و سيما يا ساير رسانههايي كه از منابع عمومي ارتزاق ميكنند، در شيپور مقاومت دميده و به تكرار چند شعار مكرر بسنده شود تا به خودمان بقبولانيم كه «ما ميتوانيم».
چراكه اولين سئوالي كه بعد از شنيدن اين شعار به ذهن متبادر ميشود اين است كه ما چطور ميتوانيم و اساسا چه چيزي را ميتوانيم؟ دقيقتر بپرسم؛ اساسا ما چه اقدامات – بلكه اقدامي- در راستاي تقويت اعتماد به نفس ملي كه لازمه مقاومت است، انجام دادهايم؟ اقدامي كه حال بخواهيم با اتكاي به آن سنگهاي بزرگ را از پيش پاي خودمانبرداريم؟
توجه داشته باشيم كه سئوال از اعتماد به نفس در مورد يك «ملت» است كه شامل تمام اقشار و افرادي ميشود كه در اين سرزمين سكني دارند و خود را «ايراني» ميدانند. بنابراين سئوال فوق معطوف به سياستي است كه شامل همه ايرانيها شود و هركدام از آنها با هر سليقه سياسي، اعتقاد ديني، گرايش فرهنگي و نگرش اجتماعي خودشان را در آن تصوير كلي سهيم بدانند.
لازمه تقويت اعتماد به نفس يك ملت اين است كه براي نيل به اين مقصود، سياستهايي اتخاذ شود كه تمام افراد ملت خودشان را بتوانند در آن سهيم و شريك بدانند. به محض اينكه هر نوع تبعيض، ترجيح يا تخفيف در آن به چشم بخورد، به قول فلاسفه مساله سالبه به انتفاء موضوع خواهد شد و اگر تاثير معكوس نداشته باشد قطعا تاثير مثبتي هم نخواهد گذاشت.
در اين سياست نه بين اكثريت با اقليتها بايد تفاوتي باشد نه بين هواداران جناحهاي مختلف سياسي و عقيدتي در اين تصوير كلي به نام «ايران» نبايد تفاوتي داشته باشد.
ايران براي همه ايرانيان
اگر بنا بر هر مصلحتي تاكنون سياستِ بيشتر ديده شدن بخشي از جامعه در عوض ناديده گرفته شدن بخش ديگري از آن اعمال شده است امروز مهمترين مصلحت كشور شايد در اين است كه ايران براي همه ايرانيان باشد. چشم را نبايد بر روي تفاوتها و حتي اختلافها بست؛ بلكه بايد آنها را ديد و به رسميت شناخت. اما به ميان كشيدن پاي هر مسالهاي كه به اختلافات و افتراقات دامن بزند سمي مهلك براي اعتماد به نفس ملي است كه در شرايط كنوني سخت به آن محتاجيم. هرآنچه كه ميتواند به تقويت روحيه ملي بينجامد، ما ناگزير از به كار بستن آن هستيم.
تهديدهايي كه در كمين اعتماد به نفس ملي هستند
دميدن در شيپور اختلافات مذهبي، سياسي، قومي و اجتماعي از رسانه بزرگي مثل صدا و سيما ميتواند عواقب غير قابل پيشبيني و جبرانناپذيري را براي همه كشور داشته باشد. همين مورد اخيري كه اهانت صورت گرفته بود با خويشتنداري هموطنان از سويي و برخورد با خاطيان صدا و سيما از سوي ديگر به خير گذشت. اما اين مسائل هميشه به همين سادگي و با كمترين هزينه، قابل حل نيستند و اي بسا مسالهاي به مراتب كوچكتر از اين پيامدهاي ناگوار بسيار جدي را در پي داشته باشند. بنابراين هر فرصتي در اين زمينه را بايد مغتنم شمرد و از آن براي تقويت بنيادهايي كه ميتواند يك ملت را «ملت» نگاه دارد، به احسن وجه استفاده كرد چراكه كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست. تلاش براي ترميم برخي شكافها كه بر اثر نابخرديها تشديد شدهاند، ضرورتي غير قابل اجتناب است. از قضا اين مهم بايد به دست آن جرياني آغاز شود كه دست بالا را دارد و اكثريت جامعه را همراه خود ميداند و از قدرت به مراتب بالاتري در ساختار سياسي كشور برخوردار است.
به موازات ترميم شكافها و اصلاح روشها، اعمال سياستهايي كه بتواند روحيه ملي را در طيف متنوع جامعه ايران - اعم از تنوع قومي، ديني، زباني و فرهنگي - تقويت كند، در تحقق اين امر حتما نقش تعيينكنندهاي خواهد داشت.
اما پيش از هر چيز لازم است كه ابتدا تشخيص دهيم چه سياستهايي ميتواند ما را در رسيدن به اين هدف ياري رساند. براي اين مهم لازم است ابتدا جامعه خود را خوب بشناسيم و با انواع مختلف سبكهاي زندگي كه در زير پوست اين شهر جريان دارد آشنا باشيم. علقهها و گرايشهاي پنهان و آشكار اين جامعه و مطالباتي كه در سطوح فرهنگي و سياسي وجود دارد را تشخيص دهيم و خلاصه اينكه با واقعيت عريان اين جامعه يك بار و براي هميشه خودمان را رو در رو ببينيم. سپس به تناسب وضعيت واقعي اين جامعه براي برخي بيمسووليتها و بيتفاوتيهاي خطرناكش راه علاج بيابيم.
از عزاداري محرم تا نقاليخواني شاهنامه
همانطور كه ميدانيم در تاريخ كشورمان دورههايي را سراغ داريم كه تاكيد بر تشيع بهترين راهبرد براي مقابله با تهديدهاي فراسرزميني ما بود. راهبردي كه دولت بزرگ و مقتدر صفويه توانست جامعه ايران را در مواجهه با عثمانيهايي كه در آن زمان براي ايران تهديدي بزرگ محسوب ميشدند، بسيج كند. اما هر دورهاي شرايط خاص و استثنايي خود را دارد و معلوم نيست بتوان در تمام برههها تنها از روشي واحد براي مقابله با انواع مختلف تهديدات استفاده كرد.
چه اشكالي دارد آموزهها و مناسكي كه از پتانسيل بالايي براي تقويت علقههاي سالم و غير افراطي ملي برخوردارند را در جهت افزايش اعتماد به نفس ملي به كار ببنديم؟
مگر نه تا همين چند دهه قبل نقاليخوانيها در شهرها، محلهها و روستاهاي مختلف در سراسر كشور برپا ميشده است كه در آن داستانهاي شاهنامه را ميخواندند و احساسات جامعه را آنچنان برميانگيختند كه بعضا در اثناي رزم رستم و سهراب، تماشاگران مثل شام غريبان ميگريستند و زنان ضجه ميزدند؟ (4)
حتما تاكيد بر شعاير اسلامي و ترويج مناسك مذهبي علاوه بر ارتقاي معنويت در جامعه، ميتواند در تقويت انسجام ملي نيز موثر باشد. حتما عزاداري براي سيد و سالار شهيدان علاوه بر تمام فضايل ديني و معنوي، در همبستگي اجتماعي ما ايرانيها در طول تاريخ نيز نقشي به غايت تاثيرگذار داشته است و دارد. اما اين مهم نبايد ما را از اهميت بخش ديگري از ذخاير فرهنگيمان كه آنها را - اصطلاحا و بنا بر تقسيمبنديهاي نه چندان دقيق- «ملي» ميدانيم، غافل كند. دستكم در ايران ما، هيچ كدام اينها از ديگري مستغني نبوده و نيست هرچند كه در ظاهر مستقل از يكديگر باشند. چنانكه در تمام هفت، هشت قرن گذشته نه ايرانيت بدون تشيع و نه تشيع بدون ايرانيت در اين مرز و بوم نتوانستهاند كار چنداني را پيش ببرند. هيچ كدام از آنها نتوانستهاند خود را از زير سايه ديگري، بهطور كامل بيرون بكشند. گويي «خدمات متقابل» اين دو كه قرنها پيش نسبت به يكديگر آغاز شده را انجامي نيست و اين شير و شكر تا پايان تاريخ به هم آميخته خواهند ماند و همچنان ذايقه ايرانيان را شيرين و جانشان را از شهدشان شعف ميبخشد. بنابراين شايد بيراه نباشد اگر بگوييم ناديده گرفتن هر كدام از اينها ظلم به ديگري نيز خواهد بود.
حتي اگر حفظ «نظام» را «اوجبِ واجبات» بدانيم هم نبايد از ضرورت حفظ علقههاي ملي و تقويت آنها غفلت كنيم. چراكه «نظام» نيز در خلأ تشكيل نشده و آن هم بر پايههاي مستحكمي به نام كشور ايران بنا شده است.
ريشههاي بيتفاوتي خطرناك
از اينها گذشته، مراقبت از دوام و بقاي سلايق مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي در جامعه و حفظ حرمت آنها از لوازم همبستگي ملي است. اينكه افراد يك جامعه باور داشته باشند كه سلايق آنها در حوزههاي فوقالذكر در چارچوب قوانيني عادلانه و منصفانه به رسميت شناخته و از حقوق مدني آنها محافظت ميشود - و در يك كلام خود را در جامعهشان «خودي» بيابند و بدانند- حتما مقاومت بيشتري در مواجهه با قدرتهاي زياده خواه بينالمللي را از خود به نمايش خواهند گذاشت.
اما اگر گروههاي مختلف اجتماعي، وضعيت خود را چندان منصفانه نيابند و به درست يا غلط به اين باور رسيده باشند كه برخي از طبيعيترين حقوقشان در جامعه تضييع ميشود، ميتواند آنها را به نوعي بيتفاوتي خطرناك برساند. اين بيتفاوتي محصول آن خواهد بود كه اين اقشار از يك جايي به بعد به اين باور ميرسند حال كه قرار است سهمي از اين كشور و جامعه نصيب ما و سلايقمان نشود تفاوتي نميكند كه حقوقمان توسط متوليان سليقه غالب و رسمي در جامعه ناديده گرفته شود يا به واسطه قدرتي بيروني!
در نادرستي چنين تلقياي ترديدي وجود ندارد اما شايد تنها راه مقابله با آن جلوگيري از به وجود آمدنش است. براي اينكه اين تلقي به وجود نيايد، چه راهي وجود دارد جز اينكه سياستهايي به كار برده شود كه تمام افراد يك ملت با سلايق و عقايد گوناگون در عرصههاي مختلف، خودشان را متعلق به اين ملك و ملت بدانند؟
بيتفاوتي جرم نيست اما ...
توجه داشته باشيم كه «بيتفاوتي» جرم نيست كه امكان برخورد با آن وجود داشته باشد. يعني اگر كسي يا كساني در جامعه ما نسبت به تهديدات خارجي بيتفاوت باشند، به لحاظ حقوقي جرمي مرتكب نشدهاند كه امكان برخورد با آنها وجود داشته باشد. بنابراين اگر فقط در يك مورد برخوردهاي مجازاتي و تنبيهي جواب ندهد همين جا است. پس علاج اين عارضه را در جاي ديگر بايد جست. اين عارضه از آن ويروسهاي خطرناكي است كه اگر به جان ملتي بيفتد سرنوشتي شوم، اقبالي بد، كامي تلخ و آيندهاي تاريك را برايش رقم خواهد زد. اين مرض، از همان بلاهايي است كه تنها بايد با واكسينه كردن افراد از ابتلايشان به آن جلوگيري كرد. واكسينه كردن در موارد سياسي، اجتماعي و فرهنگي شايد همان به رسميت شناختن حقوق افراد و گروههايي است كه باورهايشان مجال به كرسي نشستن را نيافته است. به بيان ديگر تحمل مخالف در عرصه رسمي كشور، ميتواند همان سوپاپ اطميناني باشد كه انرژي مخالفان را تخليه و ارتش رسانهاي قدرتهاي خارجي را بلااثر كند. اين حجم انبوه رسانههاي مختلف و متنوع از دولتهاي گوناگون از اقصا نقاط جهان كه بر عليه اصل موجوديت نظام سياسي ما بسيج شده جز بر خلأ فقدان رسانههاي آزاد در داخل كشور مبتني نيستند. آن منارهها همه بر روي اين چاله بنا شده و قد كشيدهاند. اين خلأ هم نه با پارازيت پر ميشود نه با تغيير دكوراسيون صدا و سيما و برگزاري مسابقات كذايي. هرچند اين عارضه كوچك نيست اما لاعلاج هم نيست. به قول حافظ: «دردم از يار است و درمان نيز هم». واقعيت اين است كه نظام سياسي حاكم در كشور ما آنقدر قدرتمند هست كه بتواند اعتماد به نفس ملي جامعه را بالا ببرد. جمهوري اسلامي در طول چهاردههاي كه از عمرش گذشته نشان داده بيدي نيست كه با بادهاي شرق و غرب بلرزد. اما در عين حال ناگزير از آن است كه عموم جامعه را در حداكثريترين شكل ممكن با خود همراه سازد. براي اين كار چارهاي نيست مگر اينكه بين دولت و ملت اعتمادي دوسويه و حداكثري پديد آيد. اعتمادي كه بر مبناي احترام و درك متقابل شكل گرفته باشد و حتيالامكان در سياستهاي خرد و كلان معيار عمل قرار گيرد. سياستهايي كه قرار است جامعه و اي بسا نسلهاي آينده ذيل آنها تربيت شوند.
تربيت جامعه به مثابه تربيت فرزندان
تربيت يك جامعه بيتناسب با تربيت فرزندان در يك خانواده نيست. اگر والديني تنها حرف شنوي محض و اطاعت بيقيد و شرط را در برابر قوه قاهره خود از فرزندانشان خواستار باشند، آنها در مدرسه و جامعه نيز همانطور ظاهر ميشوند كه در خانه تربيت شدهاند. اما اگر والديني به فرزندانشان بياموزند كه در برابر وظايفي كه موظف به انجام آنها هستند، از حقوقي نيز برخوردارند كه ميتوانند با ادب و متانت از والدينشان آنها را مطالبه كنند، طبيعي است كه چنين فرزنداني در جامعه شخصيت متفاوتي از گروه اول خواهند يافت.
در يك جامعه نيز اگر افراد احساس كنند براي جزئيترين امور خصوصي و عموميشان تعيين تكليف ميشود و انگار صلاحيت اين را ندارند كه خودشان تشخيص دهند كه چه انجام دهند، چه بپسندند، چه بخورند، چه بنوشند، چه بپوشند، چه بشنوند، چه بخوانند، چه ببينند، چه بخرند، كجا بروند، به چه كسي راي دهند و...
چنين جامعهاي طبيعي است كه ضعيف بار ميآيد و از آن بدتر اينكه قدرت تميز خود را از دست ميدهد. اين جامعه ديگر نميتواند حرف حساب را از حرف ناحساب تشخيص دهد. براي چنين جامعهاي نفس اينكه نميتواند مستقل فكر كند، تصميم بگيرد و عمل كند مهم است. اينكه اين اجبار با نيت خير انجام شده يا نه تفاوتي در اصل موضوع نميكند و اساسا نه فرصتي براي تامل درباره آن وجود دارد و نه انگيزهاش.
بنابراين وقتي افراد يك جامعه تصور كنند كه راهي جز تسليم در برابر خواست قدرت – در مسائل مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي و ... – ندارند، احتمالا در مواجهه با قدرتهاي زيادهخواه جهاني نيز تسليم، تنها راهي است كه در عمل آموختهاند. براي همين است كه در شبكههاي مجازي اين حجم از دوگانه «يا تسليم يا نابودي» را شاهد هستيم. انگار اين جماعت برايشان قابل درك نيست كه هم بتوان در برابر زيادهخواهيهاي غير انساني و غيرمنطقي قدرتهاي بزرگ ايستاد و در عين حال به توسعه كشور هم فكر كرد. هرچند با زحمت بيشتر و طي مسيري دشوارتر.
اين واكنش در برابر قلدريهاي قدرتهاي بزرگ بيتناسب نيست با رفتاري كه جامعه در سياست داخلي مجبور به تمكين از آن بوده است.
پرهيز از ناسيوناليسم افراطي
نكتهاي كه در پايان نبايد ناگفته بماند، ضرورت پرهيز از ناسيوناليسم افراطي و نژادگرايانه (شونيسم) و دلبستگيهاي بيهوده و راهزن به سوابق احيانا درخشان تاريخي است. چراكه تاكيدهاي مكرر و كليشهاي بر «تاريخ افسانهاي اين مرز پرگهر» نيز نخواهد توانست گرهي از كار فروبسته ما در اين مساله باز كند. از قضا اين رويه نشاندهنده آن است كه يك جاي كار ما ميلنگد. چنانكه در ابتداي اين نوشته از قول فيلسوف مشهور انگليسي در قرن بيستم آورديم كه ارادت و احترام فلجكننده يونانيها نسبت به اسلاف خودشان، نتيجه فقدان اعتماد به نفسي بود كه با از بين رفتن آزاديهاي سياسي سرنوشت يونانيان را براي هميشه در تاريخ رقم زد. افراط بلاوجه در به رخ كشيدن خصيصههاي فرهنگي – تاريخي، جز مخدرهاي نيست كه ما را از حال و احوال ناخوش امروزمان غافل كند. غفلتي كه ممكن است به خسارتهايي جبرانناپذير در ابعادي وسيع منتهي شود. پس علاج كار نه در گسستن تمام رشتههايي است كه جماعتي به وسعت 80 ميليون نفر با تاريخي چندهزارساله را تبديل به «ملت» كرده است و نه در بستن چشممان به روي آنچه امروز هستيم و اميدواري معكوس نسبت به آنچه در گذشتهاي درخشان و باشكوه بودهايم.
پينوشت و منابع:
1- برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، انتشارات پرواز، ص312.
2- «عاقرالناقه» در تاريخ اديان به آن فردي گفته ميشود كه شتري - معجزه حضرت صالح نبي بود- را نحر كرد و او را از پاي درآورد و بعد از آن قوم حضرت صالح به مصيبتهاي بزرگ دچار شدند. ذكر اين شتر و كسي كه آن را از پاي درآورد در قرآن (اعراف/73، هود/64 و شمس/13) و عهد عتيق آمده است. در برخي متون ادبي و تاريخي فارسي به اشرار بزرگ و افراد نااهل با اشاره به داستان شتر صالح، «عاقرالناقه» گفته ميشود كه از آنجمله ميتوان به تاريخ بلعمي اشاره كرد.
3- عطاءالله مهاجراني، حاجآخوند، نشر اميد ايرانيان، ص245
لازمه تقويت اعتماد به نفس يك ملت اين است كه براي نيل به اين مقصود، سياستهايي اتخاذ شود كه تمام افراد ملت خودشان را بتوانند در آن سهيم و شريك بدانند. به محض اينكه هر نوع تبعيض، ترجيح يا تخفيف در آن به چشم بخورد، به قول فلاسفه مساله سالبه به انتفاع موضوع خواهد شد و اگر تاثير معكوس نداشته باشد قطعا تاثير مثبتي هم نخواهد گذاشت.
اگر بنا بر هر مصلحتي تاكنون سياستِ بيشتر ديده شدن بخشي از جامعه در عوض ناديده گرفته شدن بخش ديگري از آن اعمال شده است امروز مهمترين مصلحت كشور شايد در اين است كه ايران براي همه ايرانيان باشد.
در تاريخ كشورمان دورههايي را سراغ داريم كه تاكيد بر تشيع بهترين راهبرد براي مقابله با تهديدهاي فراسرزميني ما بود. راهبردي كه دولت بزرگ و مقتدر صفويه توانست جامعه ايران را در مواجهه با عثمانيهايي كه در آن زمان براي ايران تهديدي بزرگ محسوب ميشدند، بسيج كند. اما هر دورهاي شرايط خاص و استثنايي خود را دارد و معلوم نيست بتوان در تمام برههها تنها از روشي واحد براي مقابله با انواع مختلف تهديدات استفاده كرد.
اگر گروههاي مختلف اجتماعي، وضعيت خود را چندان منصفانه نيابند و به درست يا غلط به اين باور رسيده باشند كه برخي از طبيعيترين حقوقشان در جامعه تضييع ميشود، ميتواند آنها را به نوعي بيتفاوتي خطرناك برساند. اين بيتفاوتي محصول آن خواهد بود كه اين اقشار از يك جايي به بعد به اين باور ميرسند حال كه قرار است سهمي از اين كشور و جامعه نصيب ما و سلايقمان نشود تفاوتي نميكند كه حقوقمان توسط متوليان سليقه غالب و رسمي در جامعه ناديده گرفته شود يا به واسطه قدرتي بيروني!
واكسينه كردن در موارد سياسي، اجتماعي و فرهنگي شايد همان به رسميت شناختن حقوق افراد و گروههايي است كه باورهايشان مجال به كرسي نشستن را نيافته است. به بيان ديگر تحمل مخالف در عرصه رسمي كشور، ميتواند همان سوپاپ اطميناني باشد كه انرژي مخالفان را تخليه و ارتش رسانهاي قدرتهاي خارجي را بلااثر كند.